«مازیار خسروی» روزنامهنگار و فعال سیاسی، سالهاست که با مطبوعات اصلاحطلب همکاری میکند. کار در روزنامهها توسعه، صاحبقلم، آرمان، مردمسالاری، بهار و سردبیری سایتهای خبری «آفتاب» و «هممیهن نیوز» بخشی از پیشینه کاری اوست. وی به دلیل فعالیتهای رسانهای خود پس از کودتای 88 در چند مورد تا کنون بازداشت و زندانی شده است. (اینجا) خسروی در حال حاضر دبیر سرویس بینالملل روزنامه شرق است. متن ارسال ایشان با «یادداشتهای وارده» معمول تفاوتی داشت که من ترجیح دادم آن را با عنوان «دستنوشت وارده» منتشر کنم.
خیس عرق، با پیشانی مچاله شده و سردردی که تا مغز استخوانش را ترک میزد از خواب پرید. مثل هر شب. اینجا بدترین لحظهها برایش درست وقتی بود که از خواب میپرید. برای چند ثانیه مکان را گم می کرد. فکر میکرد توی خانه و رختخواب خودش است. دیوارها اما کم کم، حضور پررنگشان را به فضا تحمیل میکردند. انگار روحش را از آسمان آزاد و بیانتها جدا میکردند و به زور از لای جرز دیوارها میگذراندند و میچپاندند توی بدنش.
از خودش پرسید «ساعت چند است؟». سووال احمقانهای بود. حتی بیرون از اینجا هم عادت نداشت ساعت به مچ دستش ببندد. حالا هم که هنوز آفتاب بالا نیامده بود تا با شمردن ردیفهای نور کمرنگی که از لای میلههای پنجره نزدیک سقف به داخل میخزید بشود زمان را حدس زد.
با مشت، آرام و منظم به دیوار کوبید. پاسخی نیامد. همسایه بقلی انگار خواب بود. سعی کرد چهره همسایهاش را توی ذهنش مجسم کند. با اینکه اسمش را نمیدانست، وقتی با مشت به دیوار میکوبید و جواب نمیشنید دلخور میشد. هر چه باشد تنها دوستی بود که اینجا داشت. یکبار اتفاقی، وقت رفتن به دستشویی نگاهشان با هم تلاقی کرده بود. کسری از ثانیهای. آن هم در جایی که بیارزشترین و آزاردهندهترین چیز دنیا، زمان است. برای آنکه دردسری درست نشود هردو ناخودآگاه نگاهشان را دزدیده بودند. چند لحظه بعد اما هر دوتایشان گوشهایشان را چسبانده بودند به دیوار و همزمان و منظم مشت میکوبیدند. پیش خودش اسم همسایه را گذاشته بود آقای 101. از ذهنش گذشت که حتما آقای 101 هم او را پیش خودش آقای 102 صدا می کند. بیاختیار خندهاش گرفت. یا شاید فقط فکر کرد که خندیده. هرچه بود سردردش کمتر شده بود. با پشت دست، عرق سرد نشسته بر پیشانیش را پاک کرد و دوباره پتو را روی سرش کشید. با خودش فکر کرد؛ یکی از همین روزها، دیوارها را اندازه نمیزنی، دست در دست کودکت در کوچههای بی هراس قدم میزنی و آسمان تمامی ندارد...
پینوشت:
دستنویس دیگری از مازیار خسروی را از اینجا بخوانید.
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
سلام بر خسروی - درود بر موسوی
پاسخحذفخسروی قهرمان - یاور سید بمان