چه کسی میتواند آن سبزی فروش تونسی را نقد کند؟ همانکه خود را به آتش کشید و آتش به جان حکومتهای بسیاری در منطقه افکند؟ نتیجه کار هرچه میخواست باشد، آنکه آتش به جان خود میزند گامی فراتر از وادی عقلانیت نهاده است. حتما طاقتش طاق شده، جانش به لب رسیده است. حتما گمان کرده که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. هرچه بوده با خودش گفته: «مرگ بهتر از این زندگان». به این مرحله اگر کسی رسید دیگر در چهارچوب منطق خشک «هزینه و فایده» نمیگنجد. مرد جان به لب رسیده نامی ندارد.
.
امروز سومین روز از اعتصاب غذای نامحدود 12 همراه در بندی است که در اعتراض به شهادت «هدی صابر» لب بر غذا بستهاند. (اینجا) همراهان ما خواستهای اعلام نکردهاند. آنها شرطی برای پایان اعتصاب غذای خود نگذاشتهاند. به نظر میرسد آنها دیگر هیچ چیز نمیخواهند. آنها خشمگیناند. فریادی در گلویشان مانده که اگر از پشت دیوارهای زندان به گوشها نمیرسد باید سوار بر پیک جانهایشان شود تا به سراسر جهان پرواز کند. چه کسی میتواند بگوید آنها از سرانجام راهشان ناآگاه هستند؟ آن هم تنها چند روز پس از آنکه هدی صابر همین راه را تا به انتها رفت و شهادت را در آغوش کشید؟
.
بارها و بارها در پاسخ به اعتصاب غذای همراهان دربندمان بسیجی عمومی شکل گرفته است تا از آنان بخواهند دست از این شیوه اعتراض بردارند و بیش از این در مسیری که جانشان را به خطر میاندازد پیش نروند. هربار شاهبیت درخواستهای مردمی و چهرههای شاخص این بود که «آینده ایرانزمین محتاج همچون شمایانی است؛ زنده بمانید که فردای وطن چشمانتظار سلامتی شماست». اما این بار به نظر میرسد همه چیز عوض شده است. گویا این بار دیگر فقط اعتصاب کنندگان نیستند که جان به لبشان رسیده است؛ کارد تا استخوان خیلیهای دیگر فرو رفته، برای من شگفتانگیزتر از مردی که جانش را کف دستش میگذارد، زنی است که گویی به عزیزترین کساش میگوید: «بمیر تا بدانند این بیشه خالی از مرد نیست». (اینجا)
.
دیگر دستم نمیرود که بنویسم حال و هوای این روزهای شهر هنوز مساعد شکل گیری یک حرکت جدید نیست. استدلال در مورد زمینههای نامساعد اعتراض و یا رکود جامعهای که گویا مسخ شده است از حجم ناملایمات بیفایده است. بازی از چهارچوب منطق و استدلال خارج شده است. این انتحار است. به مردان جان به لب رسیده چه داریم که بگوییم؟ من که برایشان میخوانم:
.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
.
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
.
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
.
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
.
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
.
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
.
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
.
خموشید خموشید خموشی دم مرگ است
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
Divanesara, a prominent blogger, reports: "there were smiles, chitchat, gestures and winks. We walked shoulder to shoulder reviewing the basij battalions. This silence had seemingly turned into a secure shield". He adds that the security forces "did not know how to break our heavy silence and were getting taunted and distressed by the second. They would roam around and holler on their bikes but it was pointless". He ends the triumphal post with a quote from Mir-Hossein Mousavi: “You are fighting with shadows in the streets while your parapets are collapsing, one by one, in the national conscience.”
پاسخحذفhttp://www.opendemocracy.net/nasrin-alavi/iran-fire-amid-ashes