برای سالها و حتی قرنهای متمادی بشر تنها راه آشنایی با هر ناشناختهای را تنها «تفکر» میدانست. فلاسفه یونانی در باغ و کلاسشان مینشستند و تلاش میکردند تا از خلال اندیشه خود راهی به اعماق آسمان بیابند و یا از درون انسان آگاه شوند. همین بود که برای مدتها گمان میشد مغز انسان (مرکز اندیشه او) در درون شکمش قرار دارد و با همین تصور خارج شدن باد از معده نشان دهنده فعالیت مغزی و تفکر شخص بود! سالها گذشت تا در نهایت یک شیرخام خورده به ذهنش رسید به جای خیالپردازی یک چاقو به دست بگیرد و شکم یک جسد را بشکافد تا ببیند آن تو چه خبر است. پای این تجربه گرایی که به میان کشیده شد «علوم تجربی» به ناگاه جهشی خیره کننده یافت و سرانجام علوم همان شد که امروز شده است.
در ادامه پیشنهاد وبلاگ وبلاگ «آینده از آن حزبالله» با عنوان «یک درخواست از وبلاگنویسان مخالف» من هم یادداشت «فراخوانی برای وبلاگنویسان اصولگرا» را منتشر کردم. دلیلش هم ساده بود. نخست اینکه گمان میکنم به صورت معمول مخاطبان این وبلاگ کمتر از پیشنهاداتی که یک وبلاگنویس غیرسبز مطرح میکند آگاه میشوند و دوم اینکه به هر حال باید آمادگی خودم را برای شرکت در این طرح به صورت رسمی اعلام میکردم. طبیعی است که هر راوی، ماجرا را از زاویه نگاه خود روایت کند. پس اگر نگارنده «آینده از آن حزبالله» از زاویه نگاه خود درخواستش را خطاب به «وبلاگ نویسان مخالف» مینویسد، من هم از زاویه نگاه خودم، پاسخ متقابل را خطاب به جریان دیگر منتشر میکنم. ناگفته پیداست که واژه «مخالف» در این بحث بسته به بیان کنندهاش جهت گیری سیاسی متفاوتی پیدا میکند.
باز هم با توجه به این احتمال که وبلاگ نویسان غیرسبز هم کمتر وبلاگ من را میخوانند خودم دست به کار شدم و یادداشتم را با چند کامنت به اطلاع برخی از دوستان رساندم. («آهستان»، «دانشطلب» و «هابیل» از این جمله بودند) از این میان، نگارنده «دانشطلب» یادداشت مفصلی نوشته است با عنوان «گفت و گو آسان و گوارا نیست». مضمون کلام ایشان که از عنوان یادداشت هم قابل درک است پذیرفتنی است. گفت و گو میان دو (و یا چند) گروهی که تا این حد با یکدیگر اختلاف نظر دارند ساده نخواهد بود، اما دست کم از نگاه من این حقیقت بدیهی دلیل نمیشود تا ما همچنان برای برقراری این ارتباط تلاشی نکنیم. حرف من این است که نگارنده «دانشطلب» به جای اینکه یک یادداش مفصل بنویسد تا به صورت نظری دلایل سخت و ای بسا «غیرممکن بودن» چنین گفت و گویی را مورد تحلیل قرار دهد، بهتر بود یک گام عملی برمیداشت. اگر موفقیت آمیز بود که چه بهتر، اگر نبود هم برای خودش و دیگران ثابت میشد که این گفت و گو امکانپذیر نیست. با این حال ایشان همچنان بر سیاق همان منش یونانیان باستان ترجیح دادند به جاب «عمل» همان راه «اندیشه انتزاعی» را پیش بگیرند و به قول معروف گرهای را که با دست باز میشود به دندان بکشند.
جدا از این نکته و به بهانه پاسخ به یکی از انتقادات ایشان میخواهم یک توضیح هم در مورد دلایل انتخاب عنوان «اصولگرا*» و «مخالف و موافق جنبش سبز» بدهم. من در همان نخستین مراجعه خودم به وبلاگ «آینده از آن حزبالله» برای نگارنده آن نوشتم:
آرمان: «در ضمن من الآن متوجه شدم که در خطاب قرار دادن شما مشکل دارم. نمیدانم باید بگویم وبلاگ نویس موافق؟ وبلاگ نویس اصولگرا؟ وبلاگ نویس بسیجی یا حزباللهی؟ فکر میکنم بهتر است خودتان این عنوان را انتخاب کنید که سوء تفاهمی پیش نیاید. در برابر من هم پیشنهاد میکنم که شما به جای «مخالف» از همان واژه متداول «سبز» استفاده کنید».
ایشان نیز پاسخ دادند:
امیرعلی صفا: «خوب راستش نمیتونم خودم رو تحت هیچکدوم از نامهایی که ذکر کردید محسوب کنم، چون با تصوری که شما دارید مشکل ممکنه پیش بیاد، اما چیزی رو که می دونم اینکه بلاشک جزء مخالفان جنبش سبز محسوب میشم و چون شما هم با واژهی “سبز” مشکلی ندارید؛ فکر میکنم انتخاب خوبی باشه».
طبیعی است که نگارنده «دانشطلب» برای آنکه تمام رخدادهای اطراف را تنها در چهارچوب صندوقچه ذهن خود تحلیل کند از یک کامنت ساده من برداشتهای عجیب و غریبی ارایه میدهد. یعنی زمانی که من در وبلاگ ایشان نوشتم: «از شما دعوت میکنم به فراخوان گفت و گو میان مخالفان و موافقان جنبش سبز بپیوندید»، ایشان به جای اینکه به خودشان زحمت بدهند و کامنتهای همان مطلب وبلاگ قبلی را نگاهی بیندازند تا دلیل این نامگزاری را بیابند، به «نیتخوانیٍ ذهنی» پرداخته و نتیجه گرفتند:
«به رسم ادب باید از این دعوت تشکر کنم اما وقتی داستان به «فراخوان گفتگو میان مخالفان و موافقان جنبش سبز» تبدیل میشود باید آن را درست و اخلاقی بدانم؟ و بپذیرمش؟ این کار تحریف و واژگون نمایی نیست؟ آیا فرصت طلبی و دست پیش گرفتن ـ برای استفاده دلبخواه سیاسی ـ به حساب نمیآید؟»
و یا در «تتمه» نوشته خود نتیجه بگیرند که من میخواستهام هوشمندانه چیزی را القا کنم: «آقای امیری که نوشته اند اصولگرا یعنی کسی که با جنبش سبز مخالف است! که اعتراف می کنم روش القاء اهمیت شان بسیار زیبا و هوشمندانه است». (البته از اینکه ایشان چنین هوشمندی خیرهکنندهای برای من قایل هستند سپاسگزارم)
در نهایت و فارغ از این جدال بیفرجام بر سر واژگان، من با «دانشطلب» مخالفم که گمان میکند «پیشفرض»های متفاوت مانعی بر سر گفت و گو و یا مناظره است. برخلاف ایشان من گمان میکنم چه گفت و گو و چه مناظره نیازمند «پیشفرض» یکسان نیست که برای مثال اعتقاد داشتن من به «کودتای» انتخاباتی دلیل بیسرانجامی این بحث به حساب بیاید. اتفاقا اگر ما همه به انتخابات سالم اعتقاد داشتیم که دیگر نیازی به گفت و گو نبود. از نگاه من شکل گیری این بحث تنها نیازمند یک «چهارچوب» مورد توافق است. یعنی دستمایه مشترکی که طرفین بدانند خود و حریفشان هم به آن محدود هستند و هم میتوانند به آن استناد کنند. باز هم من گمان میکنم «قانون اساسی» چهارچوب مشترک و کاملا قابل استنادی است که میتواند بستر مناسب برای شکلگیری این گفت و گو را فراهم کند.
پینوشت:
در این مورد حتی «حمزه غالبی» جایی پیشنهاد داد که به جای «اصولگرا» از «حامیان رهبری» استفاده کنم. پاسخ من این بود که این احتمال وجود دارد که گروهی حامی احمدینژاد و مخالف جنبش سبز باشند و قصد شرکت در این گفت و گو را هم داشته باشند اما خود را حامی رهبری ندانند. خلاصه اینکه انتخاب یک نام برای هوادارن حاکمیتی که تا این حد دچار درگیریهای داخلی است عملی به نظر نمیرسد.
در این مورد حتی «حمزه غالبی» جایی پیشنهاد داد که به جای «اصولگرا» از «حامیان رهبری» استفاده کنم. پاسخ من این بود که این احتمال وجود دارد که گروهی حامی احمدینژاد و مخالف جنبش سبز باشند و قصد شرکت در این گفت و گو را هم داشته باشند اما خود را حامی رهبری ندانند. خلاصه اینکه انتخاب یک نام برای هوادارن حاکمیتی که تا این حد دچار درگیریهای داخلی است عملی به نظر نمیرسد.
اینجا باید پرسید الان چه کسی با راننده خلاف کار مقایسه شده است. آنهایی که در خیابان باتون می خورند یا آنها که میزنند؟ واقعیت این است که شما به این طرز تفکر و با این منطق و استدلال به بحث بشینی؟ برای چه؟ برای روشنگری؟ یا برای یافتن راه درست؟ شاید هم برای ارشاد آنها؟ به نظر من اتلاف وقتی بیش نیست و پیشنهاد می کنم که به جای اینکار بیشتر سعی در انتشار اطلاعات درست و مقالات تحلیلی منطقی بپردازید. مردم خودشان باید تشخیس بدهند. بپذیرید که با کسی که قوانین بازی را رعایت نمی کند نمی توان بازی کرد. وقتی کسی که همه امکانات را دارد به من و شما که وبلاگمان فیلتر است می گوید مظلومنما کسی که به امثال سحابی فحاشی میکند، اگر نشستید و مناظره کردید آخرش می شود مناظره موسوی و احمدی نژاد خودتان هم چاره ای نخواهید داشت که از اعتقاداتتان تخطی کنید و آن چیزی نیست که بخواهیم ولی اگر در آن گرداب افتادید چاره ای نخواهید داشت.
پاسخحذفبه نظر می رسه که ایده خوبی باشه. البته نکته اینجاست که در مورد نتیجه نهاییش باید واقع بین بود. منطق گفتاری آرمان امیری و امیرعلی مصفا متفاوت است. یکی بر مبنای اتفاقات و معادلات موجود و دیگری برمبنای نظرات یک شخص (رهبر جمهوری اسلامی).
پاسخحذفخیلی ساده در مورد اتفاق هاله سحابی بدون در نظر گرفتن اتفاقات افتاده شده نظیر ضرب شتم و دستگیری شرکت کننده گان، جسد دزدی، کالبد شکافی بدون اجازه خانواده، دفن شبانه و موضوعات دیگر پیرامون آن، خیلی ساده خط بطلان می کشند و مرگ را عادی جلوه می دهند و می گویند پنجه بوکس وجود نداشته! نا خودآگاه یاد شب مناظره موسوی و احمدی نژاد میافتم که گروهی قبل از شروع مناظره شعارهایی رو آماده کردند و فارغ از روند مناظره به خیابان آمدند و به نفع حاج محمود شعار با سیستم پادگانی شعار دادند.