«... غریوی درآلود و پرخشم از شهر بر میخواست و به صورت خروشی سرسام انگیز و پایان ناپذیر هر صدای دیگری را در مسیر خود خاموش میکرد। غرشی بود که هیچ نشانی انسانی در خود نداشت زیرا که از دهان آدمهایی با دو دست و دوپا و با اندیشهای آشنا بر نمیخواست. از دهان غولی خشمگین و بیشعور بر میخواست که نامش «جماعت» بود. از هشتپایی بر میخواست که به هنگام نیمروز با دهانی آتش زا و چهرهای در هم رفته و چنگالهایی به هم فشرده در میدان مرکزی شهر خانه کرده و پاهای درازش را به کوچهها و خیابانهای اطراف گسترده بود و پیوسته سیلی از آتش گدازان برای سوزاندن و بلعیدن همهجا و همهچیز به پیرامون خویش روان میکرد. بیرون ماندن از حیطه استیلای این هشتپا امکان نداشت ... همه اینها (مردم) در صورت فردی خودشان آدمهایی بودند که دو دست و دو پا داشتند و میخواستند با شعور خود فکر کنند. اما همه با شتاب آمده بودند تا هم شعور خود را و هم شخصیت انسانی خویش را به عنوان قربانی تقدیم هشت پا کنند.
در میان اینها همه جور آدمهایی دیده میشدند. مرد، زن، بچه و به خصوص دانشجو، همه جور آدمهایی که در حال عادی اجزاء یک جامعه را تشکیل میدهند. همانهایی که تو تا دیروز بدانان گفته بودی: در برابر مغزشویی جا خالی نکنید. فریب آنهایی را که به شما وعده میدهند یا میترسانند نخورید. با فکر خودتان فکر کنید. با شعور خودتان تشخیص بدهید. از یادتان نبرید که هر انسانی وجودی مستقل و ارزنده است که باید خودش صاحب اختیار خویش باشد. هویت انسانی خویش را پاس بدارید و آن را به هیچ چیز نفروشید. فریب آنهایی را که میخواهند ارباب تازه را به جای ارباب پیشین بگذارند نخورید. شما را به خدا گوسفند نباشید ... و حالا همه اینها شتاب داشتند تا هرچه زودتر یکی از اجزاء بدن این هشتپای بیشعور و سنگدلی شوند که «جماعت» نام دارد و برای خوراک خود ویرانی و خون میطلبد» .
توصیف «اوریانو فالاچی» از اعتراضات یونان در کتاب Un uomo، چاپ میلان، 1979، صفحه 6
به نقل از کتاب «جنایت و مکافات»(از اینجا دریافت کنید) - شجاع الدین شفا – صفحه 88-90
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر