هیچ گاه متوجه نشدم چرا اصلاحطلبان در مقطع سالهای 77 تا 79 بزرگترین هدف خود را تخریب هاشمی قرار دادند؟ البته منظور از اصلاحطلبان به هیچ وجه نزدیکان سیدمحمدخاتمی نیست. اشاره من امثال اکبر گنجی و عباس عبدی است که به ظاهر عضوی از جریان اصلاحات بودند اما عملا با اصلاح طلبان داخل ساختار حکومت یک گام فاصله داشتند. تردید ندارم این گروه در آن بازه با تشخیص غلط زمانی و اشتباه گرفتن مسیر حرکتی اصلاحات آنچنان افتضاحی به بار آوردند که دست کم خود من را به شخصه برای همیشه متقاعد ساختند که هیچ گاه با طناب امثال این آقایای وارد هیچ چاهی نشوم که طنابشان سخت پوسیده و شم سیاسیشان به شدت بیمار است. از نگاه من این آقایان به ظاهر سرشناس درست هم ردیف همان توده مردمی هستند که تنها و تنها به دلیل حمله احمدی نژاد به هاشمی از او حمایت میکنند. این دوستان هم مدتها دچار این توهم بودند که هاشمی خون آشامی در پس پرده است که آقایان همچون شوالیههایی (البته دن کیشوت وار) شهامت حمله به این دیو پلید را پیدا کردهاند و با سرخوشی ناشی از این پیروزی سالها در ابرها سیر میکردند. تاریخ ثابت کرد که نه تنها هاشمی آن ابرقدرت پنهان نبود، که اتفاقا دوستان متوهم ما گرفتار بازی زیرکانهای شده بودند که همزمان هم هاشمی را تضعیف میکرد و هم جریان اصلاحات را. اختلاف در جبههای که زمانی به پیروزی خیره کننده دوم خرداد 76 انجامیده بود خیلی زود نتایج فاجعه بارش را در انتخابات مجلس 82 نشان داد. زمانی که هاشمی به دلیل کینه گرفتن از اصلاح طلبان دیگر حاضر به حمایت از آنها نبود و جناح رهبری به سادگی توانست مجلس را تصفیه کند. البته شوالیههای دیروز همچنان مدعیان گوش خراش امروز هم باقی ماندهاند و به هیچ وجه زیر بار هیچ اشتباهی نمیروند.
شش سال از ماجرای رد صلاحیت فلهای اصلاح طلبان در جریان انتخابات مجلس هفتم گذشت تا کم کم دو جریان شاخص حاضر در کشور متوجه شوند در چه بازی شومی افتاده و تا چه حد متضرر شده اند. اصلاح طلبان عملا پس از جدایی از هاشمی هیچ گاه نتوانستند به قدرت بازگردند و هاشمی نیز پس از آنکه انتقام تمامی توهینهای نیمه دوم دهه هفتاد را با پشت کردن به اصلاح طلبان گرفت، به کانون حملات جدیدی برای افراطیون جناح مقابل بدل شد. پس عقلای جناح اصلاحات بار دیگر در کنار هاشمی قرار گرفتند تا جبهه متحدی را علیه استبداد روزافزون و یکپارچگی نظامی حکومت تشکیل دهند. در این مبارزه جدید، دستکم تا پیش از انتخابات این هاشمی بود که بیشترین هزینهها را پرداخت و مرکز شدیدترین و کثیفترین حملات جناح مقابل قرار گرفت. با این حال پس از وقوع کودتا دوباره همه چیز تغییر کرد.
هاشمی هیچ گاه اتحاد نانوشته خود با اصلاح طلب در پیش از انتخابات را نشکست. او هیچ گاه نتایج اعلام شده را به رسمیت نشمرد و محمود احمدی نژاد را رییس جمهور ندانست. هاشمی حتی سکوت هم اختیار نکرد و در اولین فرصتی که برای سخن گفتن یافت، در خطبههای نماز جمعه پیششرطهایی را مطرح ساخت که 15 ماه بعد شورای هماهنگی راه سبز امید هم مطالبات جنبش را همان پیش شرطها قرار داد: «آزادی زندانیان سیاسی؛ رفع فضای امنیتی و سرکوب؛ آزادی احزاب و روزنامه ها؛ حضور طرفین معترض در صدا و سیما و در نهایت مراجعه به نظر نهایی مردم» . با این حال پایداری هاشمی بر سر پیمان پیشین و تاکید مداوم او بر پیششرطهایش از جانب افراطیون معترض دوباره نادیده گرفته شد.
حدود 20 ماه از کودتای خرداد 88 میگذرد. هاشمی اولین و شاید تنها چهره فعال سیاسی است که در این ماجرا مطالبات کاملا شفافی را بیان کرده و در تمام این مدت بر مطالبات خود پای فشرده است. تخریب و توهینی که هاشمی در این مدت از جانب حکومت کودتا تحمل کرده است، چیزی کم از دیگر چهرههای شاخص معترضان نداشته. تنها کافی است نگاهی به چندین بار بازداشت و توهین و ضرب و شتم اعضای خانواده اش، شعارهای پیاپی در توهین و تمسخر او و محکوم نمودن فرزندانش بدون برگزاری دادگاه نگاهی بیندازیم. با این حال حساب هاشمی از حساب رهبران جنبش جداست، چرا که این رهبران اگر چه از جانب دستگاه سرکوب تحت فشار قرار دارند، اما عزیز ملتی شدهاند و در قلوب تک تک مخالفان جای گرفتهاند و برای پشتیبانی از آنان بعید نیست که میلیونها نفر به خیابانها بریزند. اما هاشمی که از حکومت رانده شده، به واسطه جوسازی افراطیونی که از اعتدال او کینه به دل داشتند هیچ گاه نتوانست در میان مخالفان هم جایگاه و پشتوانهای برای خود بیابد. در واقع باید پذیرفت که حملات مخالفان نظام به هاشمی چیزی کم از حملات هواداران احمدی نژاد نداشته است.
من نمیدانم چرا یک عده گمان میکنند همچنان چیزی از هاشمی طلب دارند؟ من نمیدانم چطور کسی میتواند مدعی اخلاق، انصاف و دموکراسی باشد، اما به سادگی به خودش اجازه بدهد هر توهین و اتهامی را بدون ارایه هیچ شاهد و مدرکی روانه او کند؟ «مرگ بر هاشمی» گفتن این روزها به همان میزان که ساده و بیخطر است، برای افراطیون هر دو جناح سند افتخار و اعتبار به حساب میآید و جالب اینکه همین افراطیون مدام هاشمی را تهدید میکنند که باید هرچه سریعتر به جبهه آنان بپیوندد و مواضعش را شفاف کند.
پرسش من از تمامی مخالفان حاکمیت کنونی که هاشمی را مورد سرزنش و حمله قرار میدهند این است که از این مرد چه انتظاری دارند؟ چه مطالبهای را باید مطرح میکرده که نکرده است؟ کدام مهر تایید را بر کودتای انتخاباتی نباید میزده که زده است؟ چقدر توهین و تحقیر و تهدید از جانب حاکمیت را باید تحمل میکرده که نکرده است؟ خانواه و فرزندانش در برابر چه میزان حمله و توهین و ضرب و شتم باید مقاومت کنند که نکردهاند؟ کدام یک از این دوستانی که خود را فعال سبز و آزادی خواه قلمداد کرده و به خود اجازه صدور محکومیت هرچهرهای را میدهند بهاندازه هاشمی توانستهاند سنگ پیش پای کودتا بیندازند و اینچنین نظام را در بن بست قرار دهند؟ چند نفر از ما به تنهایی در برابر سیل بنیان کن حکومت نظامیان سنگی بزرگتر از سنگ هاشمی انداختهایم که خود را محقتر از او میدانیم؟ چند نفر از ما این فرصت را داشتیم که با تایید کودتا جایگاهی تا بدان حد رفیع و امتیازاتی تا بدان حد دست نیافتنی را حفظ و بیمه کنیم اما از تمام آنها چشم پوشی کردیم؟ چند نفر از ما تنها و تنها به دلیل خودداری از تکفیر رهبران جنبش تحت چنین فشارهای کمرشکنی قرار گرفتهایم که هاشمی قرار دارد؟ از همه اینها گذشته؛ چرا هاشمی باید به جماعتی بپیوندد که مدام او را مورد توهین و تحقیر قرار میدهند؟ چرا باید تجربه تلخ حمایت از افراطیونی را تکرار کند که به محض کسب قدرت و یا آزادی پیش از هرچیز تمام عقدههای خود را بر سر خود او خراب خواهند کرد؟
به باور من، چه هاشمی و چه دیگر چهرههای شاخص جریان اصلاحات، از قبل هشت سال درگیری و جدال دولت خاتمی تجربیات گرانبهایی کسب کردهاند که سبب میشود اشتباهات پیشین را تکرار نکنند. مشکل تنها و تنها از جانب تازه واردهایی است که نه در کوران مجادلات پیشین قرار داشتند و نه به خود زحمت میدهند از تجربیات تاریخی دیگران استفاده کنند. به ناگاه از راه رسیدهاند و میخواهند تاریخ را خود شروع کرده و خود به پایان برسانند و خود قاضی و مجری باشند. من تنها میتوانم امیدوار باشم شمار چنین افرادی در داخل ساختار حاکمیت روز به روز افزایش یافته و در داخل جنبش سبز هر روز کمتر و کمتر شود.
شش سال از ماجرای رد صلاحیت فلهای اصلاح طلبان در جریان انتخابات مجلس هفتم گذشت تا کم کم دو جریان شاخص حاضر در کشور متوجه شوند در چه بازی شومی افتاده و تا چه حد متضرر شده اند. اصلاح طلبان عملا پس از جدایی از هاشمی هیچ گاه نتوانستند به قدرت بازگردند و هاشمی نیز پس از آنکه انتقام تمامی توهینهای نیمه دوم دهه هفتاد را با پشت کردن به اصلاح طلبان گرفت، به کانون حملات جدیدی برای افراطیون جناح مقابل بدل شد. پس عقلای جناح اصلاحات بار دیگر در کنار هاشمی قرار گرفتند تا جبهه متحدی را علیه استبداد روزافزون و یکپارچگی نظامی حکومت تشکیل دهند. در این مبارزه جدید، دستکم تا پیش از انتخابات این هاشمی بود که بیشترین هزینهها را پرداخت و مرکز شدیدترین و کثیفترین حملات جناح مقابل قرار گرفت. با این حال پس از وقوع کودتا دوباره همه چیز تغییر کرد.
هاشمی هیچ گاه اتحاد نانوشته خود با اصلاح طلب در پیش از انتخابات را نشکست. او هیچ گاه نتایج اعلام شده را به رسمیت نشمرد و محمود احمدی نژاد را رییس جمهور ندانست. هاشمی حتی سکوت هم اختیار نکرد و در اولین فرصتی که برای سخن گفتن یافت، در خطبههای نماز جمعه پیششرطهایی را مطرح ساخت که 15 ماه بعد شورای هماهنگی راه سبز امید هم مطالبات جنبش را همان پیش شرطها قرار داد: «آزادی زندانیان سیاسی؛ رفع فضای امنیتی و سرکوب؛ آزادی احزاب و روزنامه ها؛ حضور طرفین معترض در صدا و سیما و در نهایت مراجعه به نظر نهایی مردم» . با این حال پایداری هاشمی بر سر پیمان پیشین و تاکید مداوم او بر پیششرطهایش از جانب افراطیون معترض دوباره نادیده گرفته شد.
حدود 20 ماه از کودتای خرداد 88 میگذرد. هاشمی اولین و شاید تنها چهره فعال سیاسی است که در این ماجرا مطالبات کاملا شفافی را بیان کرده و در تمام این مدت بر مطالبات خود پای فشرده است. تخریب و توهینی که هاشمی در این مدت از جانب حکومت کودتا تحمل کرده است، چیزی کم از دیگر چهرههای شاخص معترضان نداشته. تنها کافی است نگاهی به چندین بار بازداشت و توهین و ضرب و شتم اعضای خانواده اش، شعارهای پیاپی در توهین و تمسخر او و محکوم نمودن فرزندانش بدون برگزاری دادگاه نگاهی بیندازیم. با این حال حساب هاشمی از حساب رهبران جنبش جداست، چرا که این رهبران اگر چه از جانب دستگاه سرکوب تحت فشار قرار دارند، اما عزیز ملتی شدهاند و در قلوب تک تک مخالفان جای گرفتهاند و برای پشتیبانی از آنان بعید نیست که میلیونها نفر به خیابانها بریزند. اما هاشمی که از حکومت رانده شده، به واسطه جوسازی افراطیونی که از اعتدال او کینه به دل داشتند هیچ گاه نتوانست در میان مخالفان هم جایگاه و پشتوانهای برای خود بیابد. در واقع باید پذیرفت که حملات مخالفان نظام به هاشمی چیزی کم از حملات هواداران احمدی نژاد نداشته است.
من نمیدانم چرا یک عده گمان میکنند همچنان چیزی از هاشمی طلب دارند؟ من نمیدانم چطور کسی میتواند مدعی اخلاق، انصاف و دموکراسی باشد، اما به سادگی به خودش اجازه بدهد هر توهین و اتهامی را بدون ارایه هیچ شاهد و مدرکی روانه او کند؟ «مرگ بر هاشمی» گفتن این روزها به همان میزان که ساده و بیخطر است، برای افراطیون هر دو جناح سند افتخار و اعتبار به حساب میآید و جالب اینکه همین افراطیون مدام هاشمی را تهدید میکنند که باید هرچه سریعتر به جبهه آنان بپیوندد و مواضعش را شفاف کند.
پرسش من از تمامی مخالفان حاکمیت کنونی که هاشمی را مورد سرزنش و حمله قرار میدهند این است که از این مرد چه انتظاری دارند؟ چه مطالبهای را باید مطرح میکرده که نکرده است؟ کدام مهر تایید را بر کودتای انتخاباتی نباید میزده که زده است؟ چقدر توهین و تحقیر و تهدید از جانب حاکمیت را باید تحمل میکرده که نکرده است؟ خانواه و فرزندانش در برابر چه میزان حمله و توهین و ضرب و شتم باید مقاومت کنند که نکردهاند؟ کدام یک از این دوستانی که خود را فعال سبز و آزادی خواه قلمداد کرده و به خود اجازه صدور محکومیت هرچهرهای را میدهند بهاندازه هاشمی توانستهاند سنگ پیش پای کودتا بیندازند و اینچنین نظام را در بن بست قرار دهند؟ چند نفر از ما به تنهایی در برابر سیل بنیان کن حکومت نظامیان سنگی بزرگتر از سنگ هاشمی انداختهایم که خود را محقتر از او میدانیم؟ چند نفر از ما این فرصت را داشتیم که با تایید کودتا جایگاهی تا بدان حد رفیع و امتیازاتی تا بدان حد دست نیافتنی را حفظ و بیمه کنیم اما از تمام آنها چشم پوشی کردیم؟ چند نفر از ما تنها و تنها به دلیل خودداری از تکفیر رهبران جنبش تحت چنین فشارهای کمرشکنی قرار گرفتهایم که هاشمی قرار دارد؟ از همه اینها گذشته؛ چرا هاشمی باید به جماعتی بپیوندد که مدام او را مورد توهین و تحقیر قرار میدهند؟ چرا باید تجربه تلخ حمایت از افراطیونی را تکرار کند که به محض کسب قدرت و یا آزادی پیش از هرچیز تمام عقدههای خود را بر سر خود او خراب خواهند کرد؟
به باور من، چه هاشمی و چه دیگر چهرههای شاخص جریان اصلاحات، از قبل هشت سال درگیری و جدال دولت خاتمی تجربیات گرانبهایی کسب کردهاند که سبب میشود اشتباهات پیشین را تکرار نکنند. مشکل تنها و تنها از جانب تازه واردهایی است که نه در کوران مجادلات پیشین قرار داشتند و نه به خود زحمت میدهند از تجربیات تاریخی دیگران استفاده کنند. به ناگاه از راه رسیدهاند و میخواهند تاریخ را خود شروع کرده و خود به پایان برسانند و خود قاضی و مجری باشند. من تنها میتوانم امیدوار باشم شمار چنین افرادی در داخل ساختار حاکمیت روز به روز افزایش یافته و در داخل جنبش سبز هر روز کمتر و کمتر شود.
اجازه بدید چند مورد را اضافه کنم:
پاسخحذفهاشمی اولین کسی بود که جلوی افراطیتر شدن حجاب اجباری و موارد نظیرش را گرفت.
هاشمی تنها انتخاباتِ بهظاهر سالمِ ریاستجمهوری را برگزار کرد و اولین کسی بود که بر لزوم عملی شدن انتخابات شوراها تاکید کرد.
هاشمی انعطافِ خریدِ تسلیحاتِ زمان جنگ برای منافع کشور از آمریکا و اسرائیل را داشت و گویا در پایان دادن جنگ نقش موثری داشته.
بسیاری از بهترین مدیران پس انقلاب که در دایرهی گزینشهای حکومت جا میشدند، همکاریشان را با دولت هاشمی شروع کردند و ...
اما:
هاشمی تمام دورهی پیش از اصلاحات (بخصوص زمان ریاست مجلس و پیش از آن) از سیاست حذف و دروغپردازی علیه مخالفانش حمایت کرد.
هاشمی در اکثر صحبتهایش بهجز آخرین نماز جمعه بهنوعی بر برتری و حقِ حاکمیت طبقهی روحانی بر مردم تاکید کرده است.
هاشمی در انتخاباتِ مجلس خبرگان پس از مرگ آیتالله خمینی بنا بر منافع شخصی و به اشتباه مسیر را منحرف کرد و ...
اما مشکل اینجاست که متاسفانه عدهیی هنوز پیروِ برداشتهای سیاه یا سفید هستند.
از اینکه مثل کرم بخوایم حول ولیفقیه بلولیم حالم به هم میخوره یه ذره بالا یا پایینشم عملن هیچ فرقی نمیکنه. ضمنن آدم در هیچ دورهای حق نداره سرش رو زیر برف کنه و حقیقت رو فدا کنه. بدبختی ما همواره همین دروغ به خودمون و دیگران بوده و این نوشتهی شما هم نمونهی تیپیک همین مورده.
پاسخحذفآیت الله بهجت :
پاسخحذفکسی که عرضه اداره خانواده را ندارد حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را اداره میکنند حرف میزند
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=77:1389-07-29-18-34-06&catid=45:nazar-bozorgan
لینک مطلبت رو تو بالاترین دیدم و رای هم دادم -liberty4iran- کاملا موافقم با حرفت و خوشحال شدم از اینکه اعتدال هنوز هم طرفدار داره... و اینروزها چقدر سخت شده معتدل موندن...
پاسخحذفموفق باشی... و از این به بعد یه مشتری دائمی داری
می خواستم از دوستی در کامنتشان نوشته اند "هاشمی در انتخاباتِ مجلس خبرگان پس از مرگ آیتالله خمینی بنا بر منافع شخصی و به اشتباه مسیر را منحرف کرد" بپرسم که آن مسیر چه بود که هاشمی منحرفش کرد؟ تا جایی که اسناد و گزارشها نشان می دهد، هدف هاشمی شورایی کردن ولایت فقیه بود که موفق نشد بقیه را قانع کند. آن مسیر خوبی که هاشمی خبرگان را از آن منحرف کرده چه بوده؟؟
پاسخحذفپاسخ کامنت گذار ناشناس: مسیر همان بود که به روش جانشین تعیین کردن حکومتهای مطلقه و احتمال زیاد بهدروغ تاکید کرد که آقای خمینی، معظم را توصیه کرده و بعد بارها این را تکرار کرد ولی من اصلاً نگفتم مسیرِ خوبی بوده و اعتقاد دارم هیچ کدام از این مسیرها خوب نبوده بلکه یکی بد و آنچه انجام شد بدتر :)
پاسخحذفباز تاکید میکنم بنظرم خوبه کلی نگاه کنم و نه کسی را سیاهِ سیاه ببینیم و نه سپیدِ سپید
بنده اگر بتونم از سخنراني هاي تند و تيزش عليه هر نوع مخافي بگذرم. اگر بتونم از جريانات مربوط به قانون اساسي مرگ آقاي خميني بگذرم، واقعاً خيلي سخته که از قتلاي سياسي که در اوايل دهه ي هفتاد به گفته ي منابع معتبر به دستور ايشون صورت گرفت بگذرم. بگذريم اين تنها موضع شخصي بنده است و مطمئناً نه يه تحليل.
پاسخحذفالبته در پاسخ به حرف اون دوست بگم آقاي هاشمي با نقل قولي که از آقاي خميني کردن خامنه اي رو تبديل به رهبر مملکت کردن.
اما چند نکته شايد بارز ترين مشکل اين تحليل کيش فرد پندارانه ي موضوعه. خب ما مطمئناً بايد افراد رو با توجه به موقعيت سياغسي که در اون قرار دارن بسنجيم نه اين که ناگهان از هاشمي يک فرشته ي مقاوم در برابر بنيادگرايي بسازيم. مي شه سوال تيتر شما رو برعکس کرد. چرا سبزها بايد از هاشمي حمايت کنند؟ يا به عبارت واضح تر سبزها با وجود حمايت هاشمي حتي ساده ترين حق خود که بازشماري آراست رو گرفتند. حمايت هاشمي هيچ گونه تاثيري بر مثلاً کم شدن فشارها روي زندانيان سياسي يا کم تر شدن سرکوب ها گذاشته. بعد از دو سال تمام حمايت همه جانبه ي سبزها از آقاي هاشمي عملاً به جز موضع نگرفتن عليه اون ها کاري عملي به غير از موضع گيري هاي دو پهلو انجام داده.
سوال من اين است طرف داري از هاشمي براي سبزها بعد از دو سال چه فايده اي برايشان داشته تا از او دفاع کنند من مشتاقم اين سنگ اندازي هاي هولناک و بن بستي را که هاشمي آن ها را در آن قرار داده ببينم.
در ضمن خيلي معذرت مي خوام که از ايشون طلب داريم ولي اگر قبلش کمي بدهي ما رو به ايشون مشخص مي کرديد بسيار ممنون مي شدم.
شما یک نمونه اگر از تخریب هاشمی توسط عبدی بیاری خیلی ممنون میشم. تخریب هاشمی توسط مشارکتیها انجام شد. سیاست نانوشته اونها بود. و بعد همونها بودند سال ۸۴ دوباره رفتند سراغ هاشمی
پاسخحذف☼ عزیز، من هم کاملا موافقم که سیاه و سپید نباید نگاه کنیم اما برای سیاه و سپید ندیدن لازم نیست به زور، انتقاد بتراشیم. به نظر من در قضیه رهبری آقای خامنهای، انحرافی در کار نبود. از میان سید احمد خمینی، آقای مشکینی و آقای خامنهای، هاشمی سومی را ترجیح داد. آن هم در حالی که گزینه مطلوب خودش، رهبری شورایی بود.
پاسخحذفاما در مورد سکوتش در برابر حذف چپها از مجلس سوم موافقم که اشتباه بود و شاید اگر موفق میشد جلو آن حذف را بگیرد الان وضعیت به گونه دیگری بود.
برای آن دوستی که پرسیده حمایت هاشمی چه تاثیری داشته : http://www.ayandenews.com/news/26043
پاسخحذفخب حالا اين که اين موضوع علت دستگير نشدن موسوي به خاطر هاشمي بوده چقدر شبيه يه فانتزي سياسيه به کنار.
پاسخحذفاين مورد که نماينده ي ولي فقيه سپاه( حالا بماند که اين چقدر بار پروپاگاند داره و چقدر اين منصب مهمه واقعاً)اين حرف رو فرمودن به نظر بيشتر براي فشار سياسي به هاشميه تا اين که اين حرف سنديت درست درموني داشته باشه.
دوست عزیز یا قبول داری هاشمی به مردم با این بیانیه آخر پشت کرد و گفت
پاسخحذف- افراد یا گروههایی از اول پیروزی انقلاب با اصل انقلاب، جمهوری اسلامی، قانون اساسی و اصل ولایت فقیه زاویه داشتندو ۲۵ بهمن هم نمونه روشن آن است
- کلیف نظام اسلامی و مردم برای مقابله با اینگونه افراد و گروههای معاند که ممکن است هنوز هم عوامل اندک آنها با اعلام مواضع و شعارهای تند و تخریبی در پی تضعیف نظام باشند روشن است که نمونه آن در ۲۵ بهمن ماه به روشنی اتفاق افتاد.
یا اینکه اینقدر عشق هاشمی کورت کرده که تو هم مثل عشاق ولایت که حقیقت رو نمیبینن فقط نایب امام زمان رو میبینن فقط هاشمی رو میبینی
دیگه الان شامورتی بازی و زیر و رو نداریم. یا کسی با مردمه یا با قاتلین صانع ژاله و محمد مختاری و تمام شهدای قبل از اونا. متاسفم که بگم راه وسطی نیست. الان مساله رد و تایید صلاحیت و دو تا کرسی مجلس یا حتی ریاست جمهوری نیستو مساله خون مردمه. هرکس که این خون رو پایمال کنه خائنه حتی اگه موسوی و کروبی باشن که خدا رو شکر اونا همونطور که گفتن تا پای جون ایستادن
نسبت به این دوست آخر باید گفت:چه زود یادتون رفت.
پاسخحذفما انها رو بعد از انقلاب هم شنیدیم. ۶۰۰ نفر از سرکردگان رژیم شاه اعدام شدن چون هرکسی خون شهیدان رو پایمال می کرد خائن بود. بعد اونهایی که به این وضع اعتراض می کردن، یا اونهایی که می گفتن باید بیشتر بکشیم، شدن پایمال کننده خون شهدا و دستگیر و اعدام شدن. بعد کسایی که به دستگیری و اعدام های سری جدید اعتراض کردن شدن مصالحه جو و دستگیر و در زندانها شکنجه شدن. شما هم دور باطل رو از اینجا شروع کردی.
هاشمی خائن است.
هر کسی بگوید هاشمی خائن نیست پایمال کننده خون شهدای جنبش است و خائن است.
هر کسی بگوید گوینده "هاشمی خائن نیست" خائن نیست، خائن است. الخ.
آقا جان خواهش مي کنم بحث خائن بودن و نبودن هاشمي رو کنار بگذاريد و اين قدر فرياد اعدام بايد گردد يا نبايد اعدام گردد رو سر نديد. اين جور نبايد ذات گرايانه موضوع رو ديد.
پاسخحذفمن به شخصه با سيد علي خامنه ايش هم هيچ مشکلي ندارم. همين طور محمود احمدي نژادش. به قول معروف ناتينگ پرسونال. الان بايد به جاي اين حرف ها و تئوري ها راجع به هاشمي بايد ديد آيا عملاً هاشمي به اهداف جنبش کمک مي کنه. آيا عملاً قدمي برداشته تا به جنبش کمک کنه. آيا تا به حال هاشمي از جنبش سبز حمايت علني مي کرد چون از جنبش تو معادلات سياسي از جنبش به عنوان فشار به طرف مقابلش استفاده مي کرد. به نظر من اتحاد يا عدم اتحاد با هاشمي در مقطع فعلي علي السويه است و حتي از بعد تبليغاتي کمي جنبه ي منفي هم داره.
حالا بالاغيرتاً فردا نريد تو راهپيمايي ها عليه هاشمي شعار بديد و باز هم تکرار مي کنم مشکل ما با ساخت غير دموکراتيک موجوده نه اشخاص.
ناشناش عزیز به صحبتهای ایشان در مجلس خبرگان انتخاب رهبری مراجعه کنید. ضمناً ایشان با نفوذترین شخص در آن زمان بودند (منظورم اصلاً این نیست که قدرت مطلق بودند) و بهخاطراتِ من اصلاً گوشهی نظری هم به شورای رهبری نداشتند. خارج از شایعات چیزهای بسیاری از هاشمی بهیاد دارم، از جمله سرکوبِ اعتراض مشهد و اعدام چند روزهی 10 نفر و بیان و افتخار علنی ایشان بر این اعدامها.
پاسخحذفضمناً سیاست حذفِ آقای هاشمی فقط مربوط به مجلس نبود، از کمک به حذف دولت ملی بگیرید تا حذف فیزیکی میکونوس و دخالت مستقیم وزیر اطلاعات دولت ایشان در این قضیه.
با تمام احوال فکر میکنم که الآن برای هاشمی فرصتِ خوبیست که خودش را تا حدودِ زیادی از اشتباهات گذشتهاش پاک کند، در واقع روی دیگر مساله هم وجود دارد: «چرا هاشمی باید از سبزها حمایت کند» در عین اینکه گفتههای هاشمی در آخرین نمازجمعهاش بنظرم بسیار مهم بود و شاید اگر هاشمی در این موضع نبود، جنبش سبز دشواری حتا بیشتر از این پیشرو داشت. من تنها تاکید میکنم که نباید فراموش کنیم چه سیاهی و چه سپیدی کسی را آنهم نه برای محاکمه و انگ زدن بلکه برای قضاوت در تعیین مواضعمان نسبت به این شخص.
مسئله ایران همین افراطی گری هاست. شما می خواهید هر چه زودتر کسی دیگر در این مملکت بیهوده اعدام نشود یا می خواهید انتقام اعدامهای گذشته را بگیرید و درس سختی به جنایتگران بدهید تا دیگر کسی از این غلط ها نکند؟ مگر اینها از درس سختی که رژیم شاه گرفت چیزی یاد گرفتند که شما بتوانید به آینده گان درس سخت بدهید.
پاسخحذفگاهی قبول اینکه ما کامل نیستیم و نمی توانیم عدالت خدا را در این زمین پیاده کنیم عین راستی و درستی است. بگذارید این فرهنگ و ملت پاره پاره را مرحم بنهیم.
اگر جنبش سبز انقدر سریع به شعار های افراطی روی نیاورده بود و روی مواضع اولیه خود پافشاری می کرد (گیرم با افزودن درخواست استعفای خامنه ای، محدودیت اختیارات رهبری به قانون اساسی و اجرای قانون اساسی- که مسئله ای ضد نظام نیست) ما تا به حال خیلی بیشتر جلو رفته بودیم تا الان که کشور در آستانه دو پاره شدن قرار دارد. کمی سیاست مداری هم خوب است.
من هم البته همیشه با تندروی های امثال گنجی که همیشه دنبال رادیکال کردن فضا بودن مخالف بودم. در نتیجه چیزی که اینجا می نویسم به عنوان تایید اون حرکات محسوب نکنید.
پاسخحذف1- با اینکه اگر هاشمی رهبران جنبش را تکفیر می کرد در جایگاه رفیعی قرار می گرفت مخالفم. هاشمی قبل از انتخابات وقتی در تلویزیون جمهوری اسلامی و در پیش نگاه میلیون ها ایرانی رسما به دزدی متهم شد و هیچکس از کسانی که امروز در قدرت، همه چیزشان را مدیون او هستند، صدایش در نیامد، آن جایگاه رفیع را از دست داده بود. او حتی خیلی پیشتر از این ها زمانی که در انتخابات دور قبل، رقیبی که جزو اولین کسانی بود که او را سردار سازندگی خطاب کرده بود، بر علیه اش شب نامه منتشر می کرد (و خزعبلاتی نظیر اینکه در کانادا کلی سرمایه گذاری کرده و مثلا یک اتوبان به نام اتوبان هاشمی در کانادا وجود دارد! من خودم رسما این را دیدم) و باز هم هیچ کس صدایش در نیامد، آن جایگاه رفیع را در هرم قدرت جمهوری اسلامی از دست داده بود. دقت کنید که این موارد با توجه به اینکه از سمت کسانی که در قدرت هستند اتفاق می افتاد با نوشته های تخریبی امثال گنجی که در آن زمان صرفا یک نویسنده بود، متفاوت است.
من مطلقا فکر نمی کنم که هاشمی با عدم تکفیر رهبران جنبش سبز، چیز زیادی از دست داده باشد. بلکه شاید تا حدودی با فاصله گرفتن از دیکتاتوری که پایه های کج آن را اولین بار خودش بنا نهاده، کمی نظرات مردم را به سمت خود جلب کرد.
2- من شخصا هاشمی را نه به خاطر رفتار همچنان محافظه کارانه این روزهایش، که به خاطر همان پایه های کجی که سرانجام یک انقلاب مردمی را به یک دیکتاتوری نبدیل کرد، مقصر می دانم. شما فقط کافیست خاطراتش را از زبان خودش که در تلویزیون پخش شد در مورد چگونگی برکناری بنی صدر گوش دهید. شما کافیست فیلم مربوط به مجلس خبرگانی را که در آن خامنه ای به رهبری انتخاب شد مشاهده کنید. بالشخصه فکر می کنم که در تاریخ 30 ساله این نظام، هیچ کس به اندازه هاشمی در شکل گرفتن اتفاقات امروز سهم ندارد.
می پذیرم که هاشمی امروز با گذشته متفاوت است و شاید اگر هاشمی امروز مجددا در آن روزگار قرار می گرفت، تصمیمات دیگری می گرفت اما به عنوان یک منتقد هاشمی (و نا مخالف او) از او انتظار دارم که حداقل الان که شاید دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، اشتباهاتی را که ممکن است دانستن آنها باعث آگاهی بخش زیادی از جامعه شود، بیان کند.
شخصا به شدت علاقمندم سیر واقعی رهبر شدن خامنه ای را با همان هیجانی که داستان بنی صدر را تعریف می کند، از زبان خودش بشنوم
راستش راجع به موضعگیری های عبدی و گنجی و امثالهم در سالهای 78-79 باید در بستر اون زمان حرف زد. تصادفاً امروز داشتم واکنش هاشمی رو به ماجرای ترور حجاریان میخوندم، یک جوری مثل حرفهای مقام عظما راجع به فحاشی به فائزه بود، یا مثل حرفهای احمئ خاتمی حتی. خیلی کلی و بدون محکوم کردن، فقط میگه که ترور کار ناهنجاریه و نتیجه ای نداره. شاید اون آدمهای اون زمان حق داشتن از دستش ناراحت بشن و اون مقالات و کتابها رو بنویسن.البته فقط شاید. با کل حرفهاتون موافقم البته. من خودم از علاقمندان آیت الله هستم.
پاسخحذف