من نمیدانم آقای خمینی زمانی که گفت «هاشمی استوانه نظام است» چه دیده بود و یا به چه میاندیشید। اما امروز با اطمینان میتوانم بگویم گذشت ایام آن چنان صحت این کلام را به اثبات رسانده که دیگر برای هیچ هوشمندی جای تردید در آن وجود ندارد. هاشمی نه تنها استوانه نظام است، بلکه تنها استوانهای است که بدون او فروپاشی حتمی خواهد بود.
برای تصویرسازی شکاف روز افزون میان مخالفان و موافقان حاکمیت نیاز به قلم فرسایی نیست। فضای مجازی و تریبون منتقدین را هم که نادیده بگیریم، تنها و تنها از حرکتهای جناح حاکم و هوادارانش میتوان دریافت که وضعیت کشور دچار شکافی عمیق شده که طرفین جز به حذف یکدیگر رضایت نمیدهند. این روزها فریادهای «اعدام باید گردد» از هر سو به گوش میرسد و از شواهد بر میآید که حتی در بحرانیترین وضعیت کشور نیز در جمع مسوولان نظام نه گوشی برای شنیدن صدای اعتراض مردم وجود دارد و نه چشمی برای دیدن سراشیبی سقوطی سهمگین. آنچه باقی مانده افراط گرایی حماقت باری است که روز به روز بر شعلههای خشم و التهاب میافزاید و لحظه سرنوشت ساز نهایی را به پیش میاندازد. هاشمی آخرین امید برای کشیدن ترمز این قطار یکسویه است.
نمی توانم بگویم امیدوارم، اما همچنان آرزو دارم که حاکمیت دست از لجاجت بردارد। مخالفان خود را به رسمیت بشناسد. اسرای جنبش را آزاد کند. رهبران معترضین را به پای میز مذاکره بخواند و در چهارچوب قانونی که قرار است اساس حکومتش باشد با آنها به گفت و گو بنشیند. سیر وقایع آنچنان شتابان به پیش میرود که چشمانداز کنونی جز یک برخورد خشن و خونبار را نوید نمیدهد و من میخواهم همچنان دست به دعا بردارم که اندک بارقههای عقلانیت همه ما را از چنین گردابی رهایی بخشد.
سالها به سرنوشت حکومت پهلوی اندیشیدهام و هربار که به سقوط ناگهانی آن رسیدم جز افسوسی همیشگی نسیبم نشد که ای کاش امکان گفت و گو با دولت بختیار و انتقال آرام و سنجیده قدرت وجود داشت، اما این نه به اختیار من است و نه موضوعی است که تحلیلهای متفاوت در سرانجام آن تغییری ایجاد کنند। حقیقت همان است که به وقوع پیوست: «سقوط پهلویها پیش از روی کار آمدن بختیار قطعی شده بود. بختیار تلاشهای نافرجام خود را برای نجات حکومتی به کار بست که استوانهای نداشت، پس تمام آوار بر سر خودش خراب شد» .
من گمان میکنم یکی از تفاوتهای حاکمیت کنونی با سلطنت پهلوی وجود سیاستمداری کارکشته و میانه رو همچون هاشمی رفسنجانی است। سیاستمداری که از یک سو همچنان خود را در چهارچوب حاکمیت حفظ کرده است و از سوی دیگر تمامی پلها را پشت سر خود خراب نکرده تا بتواند در صورت فراهم شدن شرایط با رهبرانی چون موسوی، خاتمی و کروبی به مذاکره بنشیند. پهلویها زمانی که مدعی شدند صدای انقلاب مردم را شنیدهاند نتوانستند هیچ واسطه قابل اتکایی میان خود و معترضان پیدا کنند. واسطهای که هم از صمیم قلب خواستار حفظ نظام باشد و هم در میان مخالفان آنچنان اعتباری داشته باشد که آنها را به توافق راضی کند. اما امروز جمهوری اسلامی مهرهای همچون هاشمی رفسنجانی دارد که در علاقه و ایمانش به حفظ نظام کمتر تردیدی وجود دارد، همچنان که وجهه و اعتبارش میان رهبران جنبش قابل اعتماد است.
تنها سناریو و آخرین احتمالی که من برای نجات نظام جمهوری اسلامی از سقوطی سهمگین میتوانم تصور کنم عقلانیتی بعید در میان بالاترین مقامات مسوول است که هرچه سریعتر دست به دامان هاشمی شوند و پس از برآورده ساختن پیش شرطهایی که او در نماز جمعه معروفش مطرح کرد، با اختیار تام به مذاکره با رهبران جنبش روانهاش کنند. به همان میزان که از اتخاذ چنین تصمیمی از جانب حاکمیت ناامید هستم، از کارگر بودن آن اطمینان دارم. همه ما میدانیم که رهبران جنبش نیز همچنان در اعماق وجودشان به حفظ نظام دل بستهاند و از هرگونه تغییر سیاست آن استقبال میکنند. حتی در این حقیقت نیز تردید ندارم که اگر توافقی به تایید رهبران سه گانه جنبش برسد از جانب مردم هم مورد تایید قرار خواهد گرفت. با این حال آنچه تا کنون مشاهده شده است، چیرگی طیف افراطی و غیرعقلانی حاکمیت است که با تمام توان قصد در حذف هاشمی دارند و تاریخ نشان خواهد داد که فرو ریختن این استوانه، چگونه متلاشی شدن کل نظام را به دنبال میآورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر