من هنوز روشنفکر و جامعه شناسی را نمیشناسم که به مانند «پرویز صیاد» شکاف عمیق اجتماعی دوران پهلوی را درک کرده و به تصویر کشیده باشد. «صمد به شهر میرود» را هر کس با چشمان باز میدید عمق شکافی را در مییافت که شتاب افسارگسیخته توسعه نامتوازن پهلوی در جامعه ایرانی پدید آورده بود. پیش از آن «ابراهیم گلستان» در «اسرار گنج دره جنی» پیشبینی شگفتآوری از سرانجام روند حاکمیت نفتی را ترسیم کرده بود اما دولت وقت، به جای پند گرفتن فیلم را توقیف کرد. «قیصر» به نوعی آیینه تمام عیار نسلی بود که تحقق هیچ عدالتی را متصور نبود مگر آنکه به تیغ دشنه خودش متوسل شود و «گوزنها» تقدیس ضد قهرمانهایی بود که حق داشتند به نمایندگی از جامعه بیپناه علیه معادلات بیمار حاکم سر به طغیان بردارند. پس از انقلاب نیز «اجاره نشینها»ی مهرجویی بار دیگر سرانجامی را برایمان به تصویر کشید اما باز هم ما همچون ساکنان اجارهنشینش درگیر و مشغول خودمان ماندیم و پیامش را درک نکردیم. حال من گمان میکنم اثر دیگری متولد شده که بار دیگر زنگ خطری را برایمان به صدا در میآورد.
سینمای ایران، طی نیم قرن گذشته، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ناخودآگاه بازنمای تمام عیاری از تغییراتی بوده است که در عمق جامعه شکل میگرفتهاند. لایههایی زیرینی که آهسته حرکت میکردند و در نهایت زلزله سهمگینی را در سطح و رویه اجتماع رقم میزدند. «ندارها»، علیرغم تمامی ضعفهای سینمایی و داستانی خود، ترسیم کننده یکی دیگر از این تغییرات هولناکی است که از مدتها پیش آغاز شده و حتی پیشفورانهای آتش فشانیاش به چشم میآیند. «ندارها»، تنها اسم خاصی برای فقرا، تهی دستان و گروههای کم درآمد اجتماعی نیست. «ندارها» به همان میزان که دستشان از منابع اقتصادی کوتاه است، از پشتوانههای اخلاقی و تئوریک هم محروم میمانند و بحران از همین جا آغاز میشود.
جامعهای که بیمهار میشود
به صورت کلی من برای پیشگیری از تبدیل شدن جامعه انسانی به یک جنگل بزرگ با قوانین وحوش چهار «مهار» عمده میشناسم. «مذهب»، «اخلاق»، «روح جمعی» و «ترس». در نبود این بندهای اجتماعی و فردی، آدمی هیچ سد و دلیلی پیش روی خود نمیبیند تا برای بقا و پیش رفت خود به دریدن همنوعش دست نزند. در جامعهای که این عناصر مهارکننده تضعیف شده و یا رو به نابودی نهاده باشند، باید چشم انتظار هرگونه جنایتی بود. خواه تجاوز گروهی باشد، خواه قتل و غارت و اسیدپاشی، یا کودکآزاری و فرزند کشی. انسان ظرفیتهای شگرفی در نهان خود دارد که حتی مرزهای حیوانی را هم پشت سر بگذارد.
در مورد مذهب من حرف زیادی ندارم. هر خوانندهای بهتر از من میتواند قضاوت کند که طی سالهای گذشته چه بر سر باورهای مذهبی و نقش سازنده آنها در جامعه ما آمده است. چند درصد از جامعه کنونی به دلیل باورهای مذهبی از دروغ گویی خودداری میکنند؟ چند درصد به دلیل همین باورها در کار و تجارت انصاف را به صورت تام و تمام رعایت میکنند؟ چند درصد بنابر سفارشهای مذهبی با خانواده و یا اطرافیان خود با مهربانی، گذشت و خوشرویی برخورد میکنند و نظایر آن. اما نتیجه این پرسشها در مورد مذهب هرچه که باشد، در مورد «اخلاق» اوضاع به مراتب فاجعه بارتر است.
نمی توان همه ضعفهای تاریخ اندیشه ایرانی را به سه دهه گذشته فروکاست. با این حال حجم تبلیغات حکومتی در این مدت به حدی بوده است که عمدهترین اخلاقیات رایج جامعه ایرانی را میتوان تنها تحت تاثیر همان دانست. در چنین شرایطی وقتی یک حاکمیت ایدئولوژیک، سی سال تمام شهروندانش را بمباران تبلیغاتی میکند که هیچ «اخلاقی» وجود ندارد مگر در چهارچوب مذاهب، وقتی دستگاه عریض و طویل رسانهای و آموزشی بسیج میشوند تا مفهوم فراگیر و چند وجهیی اخلاق را به آموزههای مذهبی تقلیل دهند، و باز هم در شرایطی که همه دست در دست هم دادهاند تا اثبات کنند که «در نبود خدا هر کاری مجاز است»، پس چطور میتوان انتظار داشت که با متزلزل شدن بنیانهای مذهبی، شهروند چنین جامعهای همچنان به یک سری اصول اخلاقی پایبند بماند؟ برای بخش عمدهای از جامعه ایرانی «اخلاق» خلاصه میشود در مجموعهای از دستورات مذهبی. حاکمیت مذهبی انسان «کافر» را آنچنان مترادف مجموعهای از «بدیها» و «بی اخلاقی»ها ترسیم کرده است که حتی طیفهای مذهبی اصلاح طلب منتقد حاکمیت نیز در ادبیات رسمی خود جلادان و شکنجه گران و متجاوزان به خود را «کافر»* میخوانند.
«روحیه جمعی» چگونه میتواند شکل بگیرد در حالی که هر گونه «تشکیل اجتماعات» مترادف تهدیدی علیه امنیت حاکمیت محسوب شده و با خشنترین شیوههای ممکن سرکوب میشود؟ جامعهای که از بالاترین مقام حکومتی به دو گروه «خودی و غیرخودی» تقسیم شده است، در ردههای پایین اجتماعی آنقدر تکه پاره شده که گاه نمیتوان برادر را با برادر در یک گروه جای داد. تقسیم بندیهای قومیتی، جنسیتی، مذهبی، زبانی، منطقهای، سیاسی و حتی ورزشی، روز به روز بندهای پیوستگی جامعه ایرانی را میگسلد و نتیجه کار نه لحافی چهل تکه، که مجمعالجزایر مستقل هزاران تکهای خواهد بود که هر چیزی از آن انتظار میرود جز «روح جمعی».
و در نهایت «ترس»، این تنها ابزاری که حاکمیت فعلی کشور ما برای مهار هر بحرانی به رسمیت میشناسد. برای حاکمیت «النصر بالرعب» تفاوتی نمیکند که با چه چیز روبه روست. میلیونها شهروند معترضی که در سکوت راهپیمایی میکنند، معترضان به خشک شدن دریاچه، جوانانی که مشغول آب بازی هستند و یا تماشاگران یک بازی فوتبال. در همه موارد، درست به مانند زمانی که قرار است با یک گروه از اراذل و اوباش مسلح برخورد شود، نیروهای امنیتی لشکر کشی میکنند و شهر را در حالت حکومت نظامی فرو میبرند. اگر قرار است کسی روزه خواری نکند چارهاش در هزاران گشت امنیتی است و چاره حجاب در گشت ارشاد. وقتی که حاکمیت رسما میپذیرد که هیچ چاره و مانعی جز ترس و وحشت وجود ندارد، پس باید هم انتظار داشت به محض رسوخ نخستین تزلزل در این دستگاه وحشت زا، عوامل و اثرات فاجعه از هر سو فوران کنند. اگر من نباید اسیدپاشی کنم، فقط به این دلیل که احتمالا چشمهایم را از دست میدهم، ای بسا که روزی حاضر به پرداخت این هزینه شوم. عاشق شکست خورده را نمیتوان برای حفاظت از جان معشوق از چوبه دار ترساند. چوبههای دار علم شده در میادین برای آنکس که گمان میکند با از دست دادن معشوق دنیایش به پایان میرسد عوامل بازدارندهای نیستند.
«ندارها» ، بازنمای فاجعهای که آغاز شده است
ساخته جدید «محمدرضا عرب» خواسته یا ناخواسته واکنش گروهی از مردم را به تصویر میکشد که از مهارهای چهارگانه گسستهاند. هرچند بنیانهای مذهبی، اخلاقی و یا جمعی در میان این گروه هنوز به کلی نابود نشده و نشانههایی از حیات دارد، اما به قدری سست شده است که نمیتواند آنها را از ادامه یک مسیر نادرست باز دارد. گزینه «ترس» نیز در برابر شکاف طبقاتی وحشتناک، احساس فقر و بیعدالتی و البته «نیاز» یارای مقاومت ندارد و نتیجه کار چیزی جز فاجعه نخواهد بود.
«ندارها» شاید در بازههایی بتوانند با دسترسی به پول از نظر اقتصادی «دارا» محسوب شوند، اما بنیانهای فردی و اجتماعی چیزی نیست که یک شبه بتوان به آن دست پیدا کرد. جامعه بیاخلاق، بحران زده و متشنج اطراف، چیزی از ارزشهای انسانی ندارد که بخواهد به آنها بدهد. اگر هم وجود داشته باشد (که قطعا وجود دارد) ریسمان اتصالی باقی نمانده است. پیوندها را یکی پس از دیگری گسستهاند تا صداهایمان به گوش همدیگر نرسد.
«ندارها» از نظر سینمایی و داستان پردازی قطعا دچار ضعفهای آشکاری بود که نقد هنری خاص خودش را میطلبد. اما من این فیلم را بسیار بیشتر از آنکه به چشم اثری سینمایی ببینم، با نگاه یک تفسیر تمام عیار از وضعیت جامعه ایرانی دیدم که شاید روزگاری باز هم افسوس بخوریم که چرا پیام آشکار آن را در زمان خودش نشنیدیم.
پی نوشت:
* علی رغم یک دنیا اخلاص و ارادت ابدی به بانوی مبارز و صبور، «فخرالسادات محتشی پور» ، هیچ گاه فراموش نخواهم کرد که ایشان زمانی که میخواهند بدترین و شنیعترین صفات را به مزدوران دستگاه سرکوب نسبت دهند از صفت «کافر» به معنی «ناخداباور» استفاده میکنند.
سینمای ایران، طی نیم قرن گذشته، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ناخودآگاه بازنمای تمام عیاری از تغییراتی بوده است که در عمق جامعه شکل میگرفتهاند. لایههایی زیرینی که آهسته حرکت میکردند و در نهایت زلزله سهمگینی را در سطح و رویه اجتماع رقم میزدند. «ندارها»، علیرغم تمامی ضعفهای سینمایی و داستانی خود، ترسیم کننده یکی دیگر از این تغییرات هولناکی است که از مدتها پیش آغاز شده و حتی پیشفورانهای آتش فشانیاش به چشم میآیند. «ندارها»، تنها اسم خاصی برای فقرا، تهی دستان و گروههای کم درآمد اجتماعی نیست. «ندارها» به همان میزان که دستشان از منابع اقتصادی کوتاه است، از پشتوانههای اخلاقی و تئوریک هم محروم میمانند و بحران از همین جا آغاز میشود.
جامعهای که بیمهار میشود
به صورت کلی من برای پیشگیری از تبدیل شدن جامعه انسانی به یک جنگل بزرگ با قوانین وحوش چهار «مهار» عمده میشناسم. «مذهب»، «اخلاق»، «روح جمعی» و «ترس». در نبود این بندهای اجتماعی و فردی، آدمی هیچ سد و دلیلی پیش روی خود نمیبیند تا برای بقا و پیش رفت خود به دریدن همنوعش دست نزند. در جامعهای که این عناصر مهارکننده تضعیف شده و یا رو به نابودی نهاده باشند، باید چشم انتظار هرگونه جنایتی بود. خواه تجاوز گروهی باشد، خواه قتل و غارت و اسیدپاشی، یا کودکآزاری و فرزند کشی. انسان ظرفیتهای شگرفی در نهان خود دارد که حتی مرزهای حیوانی را هم پشت سر بگذارد.
در مورد مذهب من حرف زیادی ندارم. هر خوانندهای بهتر از من میتواند قضاوت کند که طی سالهای گذشته چه بر سر باورهای مذهبی و نقش سازنده آنها در جامعه ما آمده است. چند درصد از جامعه کنونی به دلیل باورهای مذهبی از دروغ گویی خودداری میکنند؟ چند درصد به دلیل همین باورها در کار و تجارت انصاف را به صورت تام و تمام رعایت میکنند؟ چند درصد بنابر سفارشهای مذهبی با خانواده و یا اطرافیان خود با مهربانی، گذشت و خوشرویی برخورد میکنند و نظایر آن. اما نتیجه این پرسشها در مورد مذهب هرچه که باشد، در مورد «اخلاق» اوضاع به مراتب فاجعه بارتر است.
نمی توان همه ضعفهای تاریخ اندیشه ایرانی را به سه دهه گذشته فروکاست. با این حال حجم تبلیغات حکومتی در این مدت به حدی بوده است که عمدهترین اخلاقیات رایج جامعه ایرانی را میتوان تنها تحت تاثیر همان دانست. در چنین شرایطی وقتی یک حاکمیت ایدئولوژیک، سی سال تمام شهروندانش را بمباران تبلیغاتی میکند که هیچ «اخلاقی» وجود ندارد مگر در چهارچوب مذاهب، وقتی دستگاه عریض و طویل رسانهای و آموزشی بسیج میشوند تا مفهوم فراگیر و چند وجهیی اخلاق را به آموزههای مذهبی تقلیل دهند، و باز هم در شرایطی که همه دست در دست هم دادهاند تا اثبات کنند که «در نبود خدا هر کاری مجاز است»، پس چطور میتوان انتظار داشت که با متزلزل شدن بنیانهای مذهبی، شهروند چنین جامعهای همچنان به یک سری اصول اخلاقی پایبند بماند؟ برای بخش عمدهای از جامعه ایرانی «اخلاق» خلاصه میشود در مجموعهای از دستورات مذهبی. حاکمیت مذهبی انسان «کافر» را آنچنان مترادف مجموعهای از «بدیها» و «بی اخلاقی»ها ترسیم کرده است که حتی طیفهای مذهبی اصلاح طلب منتقد حاکمیت نیز در ادبیات رسمی خود جلادان و شکنجه گران و متجاوزان به خود را «کافر»* میخوانند.
«روحیه جمعی» چگونه میتواند شکل بگیرد در حالی که هر گونه «تشکیل اجتماعات» مترادف تهدیدی علیه امنیت حاکمیت محسوب شده و با خشنترین شیوههای ممکن سرکوب میشود؟ جامعهای که از بالاترین مقام حکومتی به دو گروه «خودی و غیرخودی» تقسیم شده است، در ردههای پایین اجتماعی آنقدر تکه پاره شده که گاه نمیتوان برادر را با برادر در یک گروه جای داد. تقسیم بندیهای قومیتی، جنسیتی، مذهبی، زبانی، منطقهای، سیاسی و حتی ورزشی، روز به روز بندهای پیوستگی جامعه ایرانی را میگسلد و نتیجه کار نه لحافی چهل تکه، که مجمعالجزایر مستقل هزاران تکهای خواهد بود که هر چیزی از آن انتظار میرود جز «روح جمعی».
و در نهایت «ترس»، این تنها ابزاری که حاکمیت فعلی کشور ما برای مهار هر بحرانی به رسمیت میشناسد. برای حاکمیت «النصر بالرعب» تفاوتی نمیکند که با چه چیز روبه روست. میلیونها شهروند معترضی که در سکوت راهپیمایی میکنند، معترضان به خشک شدن دریاچه، جوانانی که مشغول آب بازی هستند و یا تماشاگران یک بازی فوتبال. در همه موارد، درست به مانند زمانی که قرار است با یک گروه از اراذل و اوباش مسلح برخورد شود، نیروهای امنیتی لشکر کشی میکنند و شهر را در حالت حکومت نظامی فرو میبرند. اگر قرار است کسی روزه خواری نکند چارهاش در هزاران گشت امنیتی است و چاره حجاب در گشت ارشاد. وقتی که حاکمیت رسما میپذیرد که هیچ چاره و مانعی جز ترس و وحشت وجود ندارد، پس باید هم انتظار داشت به محض رسوخ نخستین تزلزل در این دستگاه وحشت زا، عوامل و اثرات فاجعه از هر سو فوران کنند. اگر من نباید اسیدپاشی کنم، فقط به این دلیل که احتمالا چشمهایم را از دست میدهم، ای بسا که روزی حاضر به پرداخت این هزینه شوم. عاشق شکست خورده را نمیتوان برای حفاظت از جان معشوق از چوبه دار ترساند. چوبههای دار علم شده در میادین برای آنکس که گمان میکند با از دست دادن معشوق دنیایش به پایان میرسد عوامل بازدارندهای نیستند.
«ندارها» ، بازنمای فاجعهای که آغاز شده است
ساخته جدید «محمدرضا عرب» خواسته یا ناخواسته واکنش گروهی از مردم را به تصویر میکشد که از مهارهای چهارگانه گسستهاند. هرچند بنیانهای مذهبی، اخلاقی و یا جمعی در میان این گروه هنوز به کلی نابود نشده و نشانههایی از حیات دارد، اما به قدری سست شده است که نمیتواند آنها را از ادامه یک مسیر نادرست باز دارد. گزینه «ترس» نیز در برابر شکاف طبقاتی وحشتناک، احساس فقر و بیعدالتی و البته «نیاز» یارای مقاومت ندارد و نتیجه کار چیزی جز فاجعه نخواهد بود.
«ندارها» شاید در بازههایی بتوانند با دسترسی به پول از نظر اقتصادی «دارا» محسوب شوند، اما بنیانهای فردی و اجتماعی چیزی نیست که یک شبه بتوان به آن دست پیدا کرد. جامعه بیاخلاق، بحران زده و متشنج اطراف، چیزی از ارزشهای انسانی ندارد که بخواهد به آنها بدهد. اگر هم وجود داشته باشد (که قطعا وجود دارد) ریسمان اتصالی باقی نمانده است. پیوندها را یکی پس از دیگری گسستهاند تا صداهایمان به گوش همدیگر نرسد.
«ندارها» از نظر سینمایی و داستان پردازی قطعا دچار ضعفهای آشکاری بود که نقد هنری خاص خودش را میطلبد. اما من این فیلم را بسیار بیشتر از آنکه به چشم اثری سینمایی ببینم، با نگاه یک تفسیر تمام عیار از وضعیت جامعه ایرانی دیدم که شاید روزگاری باز هم افسوس بخوریم که چرا پیام آشکار آن را در زمان خودش نشنیدیم.
پی نوشت:
* علی رغم یک دنیا اخلاص و ارادت ابدی به بانوی مبارز و صبور، «فخرالسادات محتشی پور» ، هیچ گاه فراموش نخواهم کرد که ایشان زمانی که میخواهند بدترین و شنیعترین صفات را به مزدوران دستگاه سرکوب نسبت دهند از صفت «کافر» به معنی «ناخداباور» استفاده میکنند.
تنها دیدار امام خمینی و آیت الله سید علی قاضی و بیان اسراری از جانب ایشان
پاسخحذفhttp://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=68:1389-06-26-12-46-27&catid=52:zohor
پیش بینی هایی از حوادث سال های آینده ایران و جهان
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=103:1389-11-06-21-02-04&catid=52:zohor