فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تنها سقوط یک نظام حکومتی نبود. با متلاشی شدن رژیم کمونیستی، بزرگترین کشور جهان هم متلاشی شد و ایالتهایی که تا دیروز استانهای همسایه بودند به کشورهایی متخاصم بدل شدند. (جنگهای آذربایجان با ارمنستان یا گرجستان با اوستیا و روسیه را به یاد بیاورید) در یوگوسلاوی نیز به محض تضعیف قدرت مرکزی، شهروندانی که پیش از آن «هموطن» محسوب میشدند آنچنان به جان هم افتادند که نسلکشیهایی کم نظیر را در تاریخ بشریت بر جای گذاشتند. همه این شواهد حاکی از آن است که این کشورها، حتی قبل از آنکه درپوش حاکمیت مرکزی از رویشان برداشته شود از درون متلاشی شده بودند و شهروندانشان دیگر یک «ملت متحد» نبودند. حال عباس عبدی میگوید: «جامعه ایران به لحاظ اجتماعی فروپاشیده است و فقط چسب قدرت آن را حفظ میکند و باید امیدوار باشیم که قبل از سست شدن این چسب، جامعه ما بتواند نهادها و هنجارهای خود را بازسازی کند». (اینجا+) من تا حدودی با آقای عبدی موافقم. پیوندهای اجتماعی ما نیز ضربههای سختی خورده و در حال گسست است. این یعنی ما هم به سمت فروپاشی از درون حرکت میکنیم، پیش از آنکه تجلی بیرونی پیدا کند، اما دنیا به آخر نرسیده است.
همدلی از همزبانی خوشتر است
واژه «ملت» در فرهنگ ما قدمتی بیش از یک تا یک و نیم قرن ندارد، با این حال در همین مدت کوتاه نیز معنای آن به صورت مداوم تغییر پیدا کرده است. اگر یک «ملت» لزوما مردم جمع شده در یک مرزبندی سیاسی بودند شوروی هیچ گاه تجزیه نمیشد و اگر «ملت» لزوما انسانهایی با زبان، مذهب و نژاد مشترک باشند امروز کمتر کشوری در دنیا میتوان پیدا کرد که از یک ملت تشکیل شده باشد. به باور من ایرانیان یک «ملت» هستند، هرچند در زبان، مذهب و قومیت تابدین حد متکثر باشند که میبینیم.
آنچه ما را به عنوان یک ملت به هم پیوند زده ریشههایی تاریخی دارد. ماحصل یک دریافت مشترک (با تحلیل سیاسی فرق دارد) از پدیدهای است که «تاریخ» خوانده میشود. برگرفته از تجربیات مشترک، خاطرات مشترک و دغدغههای مشترک است. چهرههای تاریخی، چهرههای مذهبی، شخصیتهای سیاسی، شعرا، نویسندگان، هنرمندان و حتی ورزشکاران هم نقاط اشتراک این ملت هستند. لزومی ندارد همه ما از فلان شاعر خوشمان بیاید و یا بر سر مواضع فلان شخصیت سیاسی یا تاریخی توافق داشته باشیم، مهم این است که ما میدانیم در چه موردی حرف میزنیم. جدال سنتی قرمز و آبی با تمام حواشی و اختلافاتش یکی از پیوندهای ملی ماست. بسیار پیش پا افتاده به نظر میرسد، اما حتی زمانی که در تمامی کشور ما تکه زبان یک شخصیت طنزپرداز تکرار میشود، ما یک پیوند ملی دیگر پیدا کردهایم. شما میتوانید در کشور بزرگ ایران سفر کنید و به مناطقی بروید که با فرهنگ بومی آنها آشنایی ندارید و حتی زبانشان را هم متوجه نمیشوید، یا با آنها اختلاف مذهبی و سیاسی و قومیتی دارید، اما در عین حال با هم بنشینید و به «کلاه قرمزی» بخندید!
اگر باور کنیم که همه این ارتباطات پیش پا افتاده پیوندهایی هستند که میتوانند انسجام ملی ما را حفظ کنند، آنگاه برای تقویت این جامعه و تلاش در پرهیز از فروپاشی از درون درهای جدیدی به روی ما باز میشود. شاید تشکیل حلقههای اجتماعی و سازمانهای مردم نهاد دشوار، دور از دسترس و یا هزینهبر باشند، اما ابراز همدلی بر سر دغدغههای مشترک به همان میزان که ساده و بیهزینه است موثر و کارگر خواهد بود.
دریاچه ارومیه، همچون قلههای دماوند و سهند و سبلان و الوند، یا کویر لوت و دشت مغان و جنگلهای شمال، همه و همه بخشی از پیشینه ذهنی مشترک ما هستند. اینکه ما بتوانیم به صورت همزمان به یک نقطه خیره شویم، برایش نگران شویم، گامی برداریم و یا حتی در سکوت اشک بریزیم میتواند یک احساس همدلی ملی را تقویت کند. پس چرا از یک تهدید ملی، یک فرصت برای تقویت روحیه ملی نسازیم؟ کافی است به سادهترین شکل یکدیگر را با خبر کنیم که احساس ما مشابه است و مثلا بگوییم: «من هم نگران خشک شدن دریاچه ارومیه هستم. من هم آمادهام تا هر کاری که از دستم برمیآید برای نجات آن انجام دهم».
پینوشت:
ناگفته پیداست که بحث «فروپاشی اجتماعی» که آقای عبدی مطرح میکنند در بحث «فروپاشی ملی» خلاصه نمیشود، بلکه به مبحث پیوندهای اجتماعی و نهادهای مرجع مردمی گسترش مییابد که پیوندهای ملی یک نمونه از آن است.
ناگفته پیداست که بحث «فروپاشی اجتماعی» که آقای عبدی مطرح میکنند در بحث «فروپاشی ملی» خلاصه نمیشود، بلکه به مبحث پیوندهای اجتماعی و نهادهای مرجع مردمی گسترش مییابد که پیوندهای ملی یک نمونه از آن است.
نکته در همین جاست.
پاسخحذفمیخواستم کامنت رو برای پست اعتراضات ارومیه بنویسم. الآن هم کاربرد دارد.
متوجه شدم که در بحث ارومیه بحث اینکه ما نمیدانیم چه میخواهیم ولی میدانیم چه نمیخواهیم وجود ندارد. درواقع همان بحث مصداقها میشود... بنظرم اجرای بیتنازل قانون اساسی ایدهی خوب و مثبتی است، اما کلی است. متاسفانه جایی در وب فارسی ندیدم که به قوانین اساسی نقض شده، بهخصوص آنهایی که به معیشت و اقتصاد مربوط میشود، پرداخته شود. آنوقت هم مینالیم که چرا بازاریها یا اقشارپایین دست با ما متحد نیستند... الآن فرصت بسیار خوبی بوجود آمده که میتواند صف معترضان به سیاستهای حکومتی را متحد کرد. اگر بتوانیم در مسئلهی ارومیه این موضوع را تبیین کنیم که فاجعهای ملی و نه منطقهای در راه است اولین قدم را برداشتیم. میتوان شعار "هرکس کی بیطرف دیر - فارس دان دا بی شرف دیر" را حذف کرد. بعد با تمرکز روی مصادیق به هموطنان بقیهی ایرانشهر نشان بدهیم که همه به دنبال یک چیز هستیم و اگر جایی صحبت از آزادی مطبوعات میشود این یک پُز تهرانی نیست. راهی برای حفظ دریاچهی ا ارومیه یا بهبود وضعیت کارگران است.
متاسفم که شورای هماهنگی بجای استفاده از این فرصت توی کما رفته! اینجاست که وظیفهی کسی چون شما سنگینتر میشود. حالا باید این رویهی تکیه به دریاچه را حفظ کنید. بالاخره فعالان ترک هم در وب هستند و شاید همین سرآغازی باشد برای تشکیل حلقههای اجتماعی به وسعت شهرها و استانها
سلام من اولین باره که اودم وبتون از این که دغدغه هایی مثل بنده ی حقیر دارید کلی خوشحال شدم ومن با شما موافقم اما بنظر من عیب کار در این است که هنوز در جامعه ی ما مفهوم حق جای نیفتاده است و بقول دکتر سروش: 9((باید مفهوم حق در نزد ایرانیان نظیر ناموس شود))
پاسخحذفان موقع میتوان دم از این زد که چرا به قانون اساسی عمل نمی شود
پاسخحذف