۱۱/۰۳/۱۳۸۸

دهن های بیش از حد گشاد

نام «بسیجی دهن گشاد» به گوشتان خورده؟ احتمالا خودش گمان می کند که برای «آرمان و اعتقادش» دارد حنجره می درد، اما من گمان می کنم او فقط موجودی است که دهانش گشادتر از گستره اندیشه اش است. از اینکه چنین موجودی رسما در اردوگاه کودتاچیان قرار گرفته است نه تنها تعجب نمی کنم، که بسیار هم خوشحالم. با این حال یک تعداد دیگر از این موجوداتی که دهانشان گشادتر از گستره اندیشه هایشان است وجود دارند که متاسفانه علاقه وافری دارند در اردوگاه سبزها باقی بمانند. احتمالا اگر انتقادی هم به آنها وارد شود، این شما هستید که حکم اخراج دریافت می کنید. بارزترین نمونه چنین جماعتی نیز همین گروه «ما زنان» است.


این «فعال حقوق زنان» مدرن ترین و جدیدترین «برند تجدد» است که اتفاقا بهای گزافی هم ندارد. این نوع خاص از «برند تجدد» چیزی شبیه همان نشان «مومن» است که به پاداش مهر و موم کردن هرگونه فعالیت عقلی به بسیجیان گرامی تعلق می گیرد، البته مشروط بر اینکه تعطیلی «عقل» همراه با «خاموشی» نباشد. به عبارت دیگر مصرع مشهور حافظ شیرازی که «یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش» را باید وارونه کرد تا مانیفست دریافت چنین «برند»هایی را دریافت. خلاصه اینکه «پروپاگاندا» لزوما نباید در انحصار دولت باشد، یک جماعت 232 نفره هم می توانند دست به پروپاگاندا بزنند و اتفاقا در این راه هر مفهومی، اعم از «فعال مدنی» را به گند بکشند. این هم می شود نتیجه اش.


پی نوشت:

گاهی برای بیان آنچه گمان می کنی باید گفته شود مردد می شود، برای نوشتنش دستت می لرزد؛ محدودیت های فضای به اصطلاح آزاد دست کمی از محدودیت های دستگاه سانسور جمهوری اسلامی ندارد. اگر آنجا فلان سانسورچی وبلاگت را فیلتر می کند و یا بهمان بازجویی که در جایگاه قضاوت نشسته حکم حبست را امضا می کند، اینجا دستگاه هوچیگری وجود دارد که بی شباهت به شعبان بی مخ های سوپر مدرن شده نیست. شعبان جعفری هایی که هنوز هم از «مخ» خلاص هستند، اما به جای قمه، کیبرد و فرستنده در دست گرفته اند و به جای لنگ و دستمال یزدی و کلاه شاپو، هیبتشان را باید با کراوات یا مینی ژوپ تصور کرد. با این حال چه باک؛ اگر اینجا هم قرار باشد حرف های «مگو» ناگفته بماند، همان بهتر که هرچه زودتر درش را تخته کنیم.

۲ نظر:

  1. چند بار متن رو از اول تا آخر خواندم. این نوع ادبیات از نویسنده"مجمع دیوانگین"ی که می شناختم بعید بودم. اصلاً قصد سرزنش کردن یا به قول شما هوچی گری و شعبان بی مخ بازی ندارم. نظرتان کاملاً محترم است و اینجا هم وبلاگ شماست و در قطره چکان آزادی بیانی که در جامعه داریم، لا اقل می توانیم در وبلاگ هایمان حرفمان را بزنیم.
    من هم اما نظر خودم را می گویم نمیدانم آیا منطقی است که جمعیت دویست و سی و دو نفری را که تعداد زیادیشان در خارج ازایران زندگی میکنند را به "کل فعالان زن" تعمیم دهیم؟؟ این دنباله رو های به قول شما "برند جدید تجدد" که بهای گزافی هم نداده اند گویا!!!!!!چه طلب کرده اند غیر از آزادی، غیر از تغییر قوانینی که آنها را جنس دوم قلمداد میکند، قوانینی که حتی به او اجازه مالکیت بر جسم و روحش را هم نمیدهد؟؟ دوست عزیز، صدور این بیانیه به کنار، که اگر به آزادی بیان اعتقاد داریم، باید قبول کنیم و بشنویم نظرات دیگرا را، اما چرا فکر میکنی "مدافعین حقوق زنان" کم بها داده اند؟؟نگاهی به لیست بالا بلند زندانی های اخیر بیندازی می بینی ترس حضرات را از جنبش اعتراضی زنان. همان جنبشی که در کنار جنبش های دانشجویی قدمتی طولانی دارد....ممنون که فریاد های اعتراضی زنان به ستوه آمده ازاینهمه تبعیض و تحقیر را به آن بسیجی دهن گشاد تشبیه کرده ای...به قول نوشین احمدی خراسانی اما: «ما بی شرف ها» همچنان مانده ایم، صبور و خسته، اما مانده ایم

    پاسخحذف
  2. به شما و هر خواننده دیگری حق می دهم که منظور دقیق من را متوجه نشوید. کسی تعهدی ندارد که برای درک یک مطلب من به کل آرشیو وبلاگ مراجعه کند. انتظار می رود که هر پستی قابل دفاع باشد و در رساندن مفاهیم جامع و مانع و مستقل از دیگر نوشته ها. اما برای نگارنده گاه غیر ممکن می شود. غیر ممکن می شود که هر بار که خواستی در مورد زنان بنویسی در مقدمه یادآور شوی که همچنان برای خروج بحران چشم انتظار ارایه راهکاری از سوی فعالان زنان هستی. (همان گونه که در ابتدای یادداشت «بیانیه زنان: طرح مطالبه یا سهم خواهی لجوجانه» آوردم.) غیر ممکن می شود که هر بار خواستی در مورد گروهی از فعالان زنان صحبت کنی یادآور شوی چه احترامی برای بسیاری از آنان قایل هستی. (همان گونه که در پست «یک چشم زیبا» آوردم) غیر ممکن می شود که در یک پست وبلاگی توضیح بدهی فعالان واقعی حقوق زنان کسان دیگری هستند که خردمندانه تدبیر می کنند و بدون ادعا دست به عمل می زنند و اگر لازم شد هزینه اش را هم پرداخت می کنند، اما نیازی نمی بینند تا ضعف های خود را با حصار کشیدن دور عنوان «فعالین زنان» و چنگ انداختن به سیمای هر منتقدی بپوشانند. غیرممکن می شود که در هر پست تشریح کنی که چند سال است با این جماعت هوچی که نه بویی از حقوق انسانی برده اند و نه حتی به درستی می دانند چه می خواهند و علی رغم ادعای فمنیستیشان در باطن میراث دار سخیف ترین ساختارهای جنسیتی هستند و فعالیت را بیشتر برای تفریح ادامه می دهند در ارتباطی. چند سال خون دل خورده ای از ضرباتی که بی خردی و کوته بینی همین جماعت به وضعیت دفاع از حقوق زنان زده است و حالا هم گویا باید شاهد ضربه خوردن کلیت جنبش سبز باز هم از همان حماقت های پیشین و خودخواهی های حقیرانه باشی. غیر ممکن می شود که بگویی این جماعت از فعالیت حقوق زنان تنها همان کولی بازی «دده خوان باجی های» عصر قجری اش را یافته اند؛ چه تفاوت که چارقد به کمر زده باشند یا برق ...


    دلت می سوزد برای سکوت سنگین امثال مهرانگیز کار، فاطمه حقیقت جو، الاهه کولایی و بسیاری دیگر که به جای جار و جنجال با توانایی و اراده و پشت کار خود حقانیت برابری زن و مرد را به اثبات رساندند؛ اما امروز هیچ «فعال حقوق زنانی» آنان را از خود نمی داند و چشم دیدنشان را ندارد. به لیستشان که نگاهی بیندازی به جای خنده، کارت به گریه می افتد. از سرتاسر جهان 200 نفر را جمع کرده اند که معلوم نیست نامشان از قوطی کدام عطار درآمده، بعدش هم برای هر یک چنان عنوانی می تراشند که می خواهی صد رحمت بفرستی به روح عوضعلی کردان: «هنرمند، شاعر، نویسنده، فعال! شیمیست! فمنیست!». به هرآنچه که قبول دارید سوگند از خواندن همین عناوین باید پی ببرید که با چه جماعتی روبه رو هستید. اگر به انسانیت هر انسان اعتقاد دارند، دیگر نیازی به پیشوند و پسوند نیست؛ همان طور که چهره هایی چون «ماشاءالله آجودانی، عباس معروفی، صدرالدین الاهی، شهرنوش پارسی پور، فرج سرکوهی و ...» نامه ای منتشر کردند و هیچ کدام نیازی ندید که اعتقاد و خواسته خود را در پس عناوینی پرطمطراق معتبرتر جلوه دهد. و اگر به ارزش و بهای فردیت هر انسان آگاه نیستند و اعتبار هر شخص را در پس عنوانش می دانند، دیگر واقعا اوج پررویی و بی عاری است که «شیمیست» و «فمنیست» و «کادر درمانی» و «تکنيسين علوم آزمايشگاهی» و «کتابدار» و «دانشجوی انصرافی» و «حسابدار» و «طرفدار برابری» را ردیف کنند و ککشان هم نگزد که اگر همین بود کل اعتبارتان پس بهتر که هرچه زودتر درش را بگذارید و صدایش را در نیاورید. (مضحک ترینش را نگفتم که «زن، مادر، همسر و شاغل»!!)


    نه دوست گرامی؛ من به کسی توهین نمی کنم، «شعبان بی مخ» یک زمان فحش نبود؛ خودش کاری کرد که اسمش «فحش» شد. منش انسان ها است که صفاتشان را می سازد. اگر جنجالی که پیرامون انتقاد پیشین من به بیانیه شان راه انداختند را منتشر کنم دیگر چه خواهید گفت؟

    پاسخحذف