دیشب تو خونه درباره بیانیه مهندس خیلی بحث شد؛ بابا خیلی خوشحال بود؛ مهندس نوشته بود «خون من رنگین تر از آن شهدا نیست»؛ فکر کردم اگه مهندس خونه ما بود بابا حتما می بوسیدش؛ بعد دیدم یک مدت ساکت شده و فقط لبخند می زنه؛ می دونستم اینجور مواقع داره فکر می کنه؛ می دونستم هم که زیاد طول نمی کشه؛ بالاخره حرفش رو می زنه؛ یهو صداش رو بلند کرد که بفهمیم همه رو داره مخاطب قرار می ده: «می گم من که زیاد جایی نمی رم؛ بعیده گیر بیفتم؛ ولی اگر روزی، روزگاری، اینا من رو گرفتن هیچ کس حق نداره کوچکترین قدمی برداره؛ به هیچ کس نباید رو بزنین؛ من خودم از پسشان بر میام؛ می دانم چه بهشان بگم»*. شیطنتم گرفت و گفتم: «خوب فکر کن من الآن بازجو؛ می گم چرا این کارها رو کردی؛ چی جواب می دی»؟ یکهو صورتش کبود شد انگار واقعا من رو به چشم بازجو می دید؛ مشت هاش رو گره کرد و فریاد زد «آخه ازتان بدم میاد».
* با لهجه کرمانشاهی آشنایی دارید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر