این پنجمین یادداشت من از سری یادداشت های «سرانجام جنبش ما» است. در یادداشت چهارم با عنوان «ما همچنان ضعیفیم» مدعی شدم که ما در تحلیل قدرت جنبش سبز دچار اشتباهاتی شده ایم که می تواند در آینده برایمان گران تمام شود. در این یادداشت ابتدا به بخش هایی که گمان می کنم باید به جنبش ملحق می شدند اما نشدند اشاره می کنم و در یادداشت بعدی تلاش می کنم که به دلایل بروز اشتباه در تخمین قدرت جنبش بپردازم.
پیش از این مدعی شدم که از نگاه من جنبش سبز در حال حاضر بر روی ستون جنبش دانشجویی سوار است و حرکت های کوچکتری نظیر آنچه «جنبش زنان» و یا «جنبش دموکراسی خواهی» و حتی «حقوق بشر» خوانده می شود نیز تلاش می کنند تا آن را یاری دهند، هرچند به هیچ وجه از وزنه قدرت تاثیرگذاری برخوردار نیستند*. اما در جامعه ما، هرچند هم که نهادهای مدنی ضعیف و کم سابقه باشند، با این حال نایاب یا بی تاثیر نیستند. من به سه نهاد حقوقی و یا دست کم حقیقی از این موارد اشاره می کنم که از نگاه من وزن بسیار سنگین و تعیین کننده ای در وقایع آینده کشور ایفا خواهند کرد، اما هنوز به جنبش سبز ملحق نشده اند و حتی این احتمال وجود دارد که از آن فاصله هم بگیرند.
اولین نهادهای مورد اشاره من، نهاد صنفی هستند. (از ترکیب نهادها و یا تشکیلات کارگری استفاده نمی کنم چرا که هم به مفهومی کلی تر اشاره دارم و هم گمان می کنم دوستان چپ ترکیب «فعالان کارگری» را بیش از حد دست مایه و تا حدودی دل زننده ساخته اند) بزرگترین نهاد صنفی کشور احتمالا تشکیلات فرهنگیان است که اتفاقا در دولت نهم با یک اقدام هماهنگ و مجموعه ای از اعتصابات و تحصن ها، دولت را وادار به عقب نشینی ساختند. نمونه های دیگری از این تشکیلات صنفی را می توان در سندیکای اتوبوس رانی و یا کارگران کارخانجات مختلف جست و جو کرد. هر کدام از این نهادها پیش از این توانسته اند به تنهایی و بدون حمایت بخش های دیگر جامعه، دست کم در یک مورد دولت را وادار به عقب نشینی کنند و قدرت انسجام خود را به رخ بکشند. هرچند من باور دارم که بزرگترین بخش فعالان چنین نهادهایی در انتخابات از یکی از دو نامزد اصلاح طلب حمایت کرده اند، اما تردیدی هم ندارم که در حال حاضر هیچ کدام از این نهادها به صورت سازمان دهی شده و منسجم در کنار جنبش سبز قرار نگرفته اند.
مجموعه دومی که من در ذهن دارم، یک نهاد صنفی و یا حقوقی نیست؛ بلکه بیشتر یک نهاد یا مجموعه حقیقی است. اقلیت های قومی که با مطالبات مشخص و غالبا مشترک خود، بیش از 30 سال است حاکمیت مرکزی کشور را به چالش کشیده اند در هیچ کجای جنبش سبز نقشی ایفا نکرده اند. به صورت مشخص تر می توان به هم وطنان کرد، بلوچ، ترکمن، عرب و حتی آذری اشاره کرد که هر یک طی سال های گذشته بارها برای مطالبات خود متحد شده و دست به اقدامات اعتراضی زده اند، اما هنوز به صورت سازمان دهی شده و هدفمند به کمک جنبش سبز نشتافته اند.
مجموعه سوم که شاید در ظاهر شباهت بسیاری به دومین مجموعه داشته باشد، اقلیت های مذهبی هستند. این اقلیت ها هرچند در موارد بسیاری با اقلیت های قومی منطبق می شوند، اما به دلیل داشتن سازمان دهی مشخص مذهبی از انسجام بیشتری برخوردار هستند؛ به این معنی که معمولا در میان هر یک از گروه های اقلیت مذهبی چهره های برجسته مذهبی وجود دارد که به نوعی نقش رهبری را بر عهده دارند و قادر به بسیج گسترده نیروهای خود هستند. (تجربه انتخابات سال 84 و نتایج حمایت مولوی عبدالحمید از دکتر معین را به یاد بیاورید)
از نگاه من، هر یک از سه گروهی که در بالا از آنها نام برده شد، چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی از گستردگی و نفوذ بیشتری نسبت به جریانات فعلی جنبش سبز برخوردار هستند. این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که مطالبات این گروه ها برای فعالانش بسیار حیاتی تر از مطالباتی نظیر «دموکراسی» یا «آزادی بیان» برای فعالان جنبش سبز است و همین امر سبب می شود تا مقاومت گروه های فوق به مراتب بیشتر و خدشه ناپذیرتر باشد. این گروه ها برای چندین دهه است که بدون هیچ گونه پیوندی با یکدیگر مشغول مبارزه برای کسب مطالبات خود هستند، اما درست در شرایطی که گمان می شد با پیدایش جنبش سبز این امکان تاریخی به وجود آمده که همه آنها زیر یک پرچم متحد شوند، به دلیل اشتباهات شکل گرفته در درون جنبش این اتفاق رخ نداد.
پی نوشت:
* البته گمان من بر این است که منظور از جنبش سبز، جمعیت چند میلیون نفری حاضر در راه پیمایی 25 خرداد نیست، بلکه فعالانی هستند که پس از شش ماه همچنان تمرکز اصلی خود را بر روی پیشبرد جنبش قرار داده و مصرانه آن را پی گیری می کنند. به عبارت دیگر من یک «اکثریت خاموش» را «جنبش» خطاب نمی کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر