دیگر تنها می توان کور بود و یا خود را به کوری زد که سقوط گام به گام ساختار فعلی حاکمیت را ندید؛ نیازی نیست برای روحیه دادن به یکدیگر تکرار کنیم که «نظام در حال سقوط است» یا «عمر نظام به سر رسیده است»؛ این حقیقت آشکارتر دیگر به یک امر «بدیهی» بدل شده است؛ اما برای من هنوز یک پرسش پابر جا است: «ما به چه پایانی برای وضعیت کنونی امید داریم؟» من از آرزوی خود برای حکومت آینده سخن نمی گویم؛ برای چنین آرزویی به اندازه کافی رویای دست نیافته داریم؛ من دقیقا از «شیوه گذار» از وضعیف فعلی سخن می گویم. پرسش مشخص من این است: «وقتی از پایان کار نظام سخن می گوییم، چه تصویری از روز سرنگونی در ذهن مان مجسم می شود؟»
من گمان می کنم بر روی کاغذ برای وضعیت فعلی تنها سه سرانجام می توان در نظر گرفت: نخست اینکه نظام قادر شود اعتراضات را مدیریت کرده و با همین ساختار و دولت به کار خود ادامه دهد. دوم آنکه نظام در برخورد با یک ضربه سخت کاملا متلاشی شده و به مانند سلسله پهلوی از اساس نابود شود و سوم اینکه نظام راه کار سومی در پیش گرفته و با رهبران معترضین وارد گفت و گو شود. در جریان این گفت و گوها امتیازاتی به معترضین داده شود و به مرور نظام تغییر ماهیت دهد.
سرانجام نخست از نگاه من مردود خواهد بود؟ دیر و زودش اهمیتی ندارد؛ چه یک سال و چه چهار سال دیگر، نظام با دولت احمدی نژاد بالاخره به بن بست خواهد رسید. در این مورد حرفی ندارم. اما در مورد دوم (که شاید برای بسیاری از فعالان جنبش یک هدف باشد) من به شدت مردد هستم؛ به این معنا که اگر اطمینان پیدا کنم مسیر ما به چنین سرانجامی ختم خواهد شد، آیا باید مبارزه را به همین شیوه ادامه دهیم؟ آیا کسی می تواند تصور کند آخرین لایه های نظام در روزهای پایانی خود دست به چه حجمی از خشونت و جنایت خواهند زد؟ آیا گمان نمی کنید در چنان شرایطی و احتمالا در روزهای پایانی، افراطیون نظام رهبران جنبش را یکی پس از دیگری به قتل می رسانند*؟ آیا فردای پیروزی جنبش را بدون حضور چهره هایی که مقبولیت عمومی دارند می توانید تصور کنید؟ آیا هیچ جایگزین قابل پذیرشی برای نظام آینده دارید تا یک حکومت انقلابی و نظام متلاشی شده را با کمترین هزینه بازسازی کرده و به آرامش برساند؟ آیا تصوری از یک ایران بدون حکومت مقتدر مرکزی، حتی برای مدت چند ماه دارید؟ گمان می کنید تلفات و خسارات وارد بر کشور در چنین شرایطی چگونه خواهد بود؟
این ها بازنویسی یک سری پرسش کهنه و تکراری نیست؛ اینها دغدغه هایی است که به صورت کابوس شبانه روزی من در آمده و گمان می کنم بسیاری دیگر نیز در چنین کابوسی شریک باشند؛ در مورد این موضوع بیشتر می نویسم؛ تا آن زمان یادداشت «فرهاد یزدی» را پیشنهاد می کنم.
پی نوشت:
* هنوز هیچ چیز نشده به سوی کروبی تیراندازی کرده اند.
همراهي اينچنين را - كه در وبخانه ي بي غرضان ِ چون تويي بنويسم - از نوشتن در گمخانه ي خودم بيشتر دوست دارم ... شايد به اين دليل كه خوش دارم بده بستان جنس و رنگ انديشه را - مثل گپهاي تلخ و شيرين ته كافه - كنار يك دو سه دوست ؛ اما ... گاهي از بند ِ گسسته ي اسب « كلام » ميترسم ... درست مثل حالا - كه روبروي اين نوشتار ( و قبلي هم ! ) - حدس صفحه صقحه نوشتنم دشوار نيست !
پاسخحذفوسوسه هاي اينچنين را زياد نكن ... روبروي واژه به بند كشيده اي كه منم ! :ي
پي نوشت : سوژه ساختي براي امشب دفترم . سپاس ! :)