افسانه غرانیق داستانی قدیمی است که احتمالا برای اولین بار در تاریخ «طبری» ذکر شده است. بر پایه این داستان محمد در دوره ای از رسالت خود تحت فشارهای شدید بت پرستان قرار می گیرد و آرزو می کند خداوند آیه ای بفرستد که به وسیله آن دل خویشان خود در قبیله قریش را به دست بیاورد. به زودی آیاتی از جانب محمد خوانده می شود که سه بت از میان بت های قریش در آنها ستایش می شود: «لات، عزی و منات». این آیات مورد استقبال شدید قریشیان قرار می گیرد، اما بسیاری از مسلمانان را آزرده ساخته و نسبت به محمد رویگردان می کند. افسانه می گوید پس از آن جبرییل به سراغ محمد می آید و می گوید: «آیاتی که خواندی از جانب من نبود و شیطان آنها را به تو وحی کرد». سپس آیات معروف به آیات شیطانی حذف شده و محمد آیات جایگزینی بر زبان می آورد که مجموع آن را می توان در سوره «نجم» آیه های 19 تا 27 خواند. همچنین در آیه 51 از سوره «حج» می خوانیم: «پیش از تو پیغمبری نفرستادیم، جز این که هرگاه آرزویی میکرد، شیطان در آن راه مییافت; پس خدا آنچه را که شیطان القا میکرد، نسخ و آیات خود را محکم میسازد و خدا دانا و حکیم است». بدین ترتیب افسانه غرانیق مدعی می شود که شیطان دست کم یک بار در امر وحی به محمد اخلال ایجاد کرده است. همین روایت دستمایه «سلمان رشدی» شد تا رمان جنجالی خود را با عنوان «آیات شیطانی» و محتوایی بر گرفته از این افسانه منتشر سازد. (روایت مفصل این افسانه و نقد و پاسخ به آن را از سایت حوزه بخوانید)
مجتهد شبستری، در یکی از بحث برانگیزترین اظهار نظرهای خود قرآن را کلام محمد خوانده است. در نظریه آقای شبستری مدل سنتی وحی با این برداشت که قرآن کلام مستقیم خداوند است رد شده و مدل جایگزینی ارایه می شود که در آن قرآن، تفسیر پیامبرگونه جهان معرفی می شود: «تجربهای که در قرآن با آن مواجه هستیم این است که نبی اسلام یک نسبت فهمی ـ تفسیری ـ دینی با جهان پیدا کرده است در تجربه او فهم جهان، مقدم بر تفسیر جهان و یا عین آن است. متن قرآن خبر میدهد که پیامبر با «چه چیز» سرو کار دارد نه اینکه وی درباره «چیزهایی» به مخاطبان آگاهی میدهد. او خبر میدهد که جهان را چگونه میبیند، نه اینکه جهان چگونه است. او بینش خود را آشکار میکند. او جهان را «قرائت» میکند. قرآن (آیات موجود در مصحف شریف) قرائت (فهم تفسیری نبوی) از جهان است». (از اینجا بخوانید) بدین ترتیب، وحی بیش از آنکه انتقال کلام باشد، به نوعی تلقین و درک است.
دکتر سروش نیز به نظریاتی مشابه مجتهد اعتقاد دارد: «اولیا خدا چنان به خدا نزدیک و در او فانی اند که کلامشان عین کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عین امر و نهی و حب و بغض الهی است. پیامبر عزیز اسلام بشر بود و خود به بشریت خود مقر و معترف بود (قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؟)، اما در عین حال این بشر چنان رنگ و وصف الهی گرفته بود، و واسطه ها (حتی جبرئیل) چنان از میان او و خدا برخاسته بودند که هر چه می گفت هم کلام انسانی او بود هم کلام وحیانی خدا. و این دو از هم جدا نبود». (از اینجا بخوانید) در برداشت دکتر سروش نیز واژگان و کلام قرآن برای محمد دیکته نشده اند بلکه زاییده درک و فهم او هستند.
مصباح یزدی به تازگی در تفسیر وحی گفته است که «وحی ادراکی است دفعی که نا آگاهانه و از منبعی نا مشخص حاصل میشود و جهت اکتساب آن فعالیتی انجام نشده است». آقای مصباح حتی پا را کمی فراتر گذاشته و وسوسه های شیطانی را نیز نوعی وحی قلمداد کرده اند: «شیطان به کسانی که به او نزدیک هستند نیز وحی میکند و گاهی شیاطین اجنه به انسانها وحی میکنند که با مومنین مجادله کنند». (از اینجا بخوانید)
بدون هیچ گونه قضاوت شخصی و همراه با ارزشگزاری در مورد این سخنان، به گمان من در تمامی موارد فوق می توان به هسته های مشابه و دست مایه های یکسانی رسید. دست مایه ای که البته با تصور و باور عامه از پدیده وحی کاملا متفاوت است. بنابر روایت سلمان رشدی در آیات شیطانی، محمد در واقع تحت فشارهای شدید روحی و دخالت شیطان آن چیزی را به عنوان وحی از زبان جبرییل می شنود که امیدوار است بشنود. در واقع اگر این روایت را از پدیده های ماوراءالطبیعه آن عاری کنیم، محمد تحت فشارهای شدید بت پرستان تصور می کند که سه بت نام برده شده هم می توانند نشانه هایی از فرشتگان خداوند باشند. وی بعدها و در برابر واکنش منفی مسلمانان نسبت به این برداشت تردید می کند و تفسیر متفاوتی ارایه می دهد.
باز هم تاکید می کنم من نه قضاوتی در مورد هیچ یک از این روایت ها دارم و نه قصد ورود به مباحث فقهی و کلامی اسلام را. (احتمالا مسئله اصلی این است که جراتش را ندارم نظر خودم را بگویم!) تنها گمان می کنم افرادی همچون مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش و یا مصباح یزدی می توانند نسبت به احکام خشن صادر شده علیه سلمان رشدی کمی نرمش نشان دهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر