بعد از سه روز بازداشت در سیاه چال پلیس امنیت، بالاخره لطف کرده و یک قاضی آوردند تا همانجا برای بازداشت های غیرقانونیمان قرار صادر کند. با دو نفر از دوستان جلوی آقای قاضی نشستیم و یک برگه دفاعیه گرفتیم. آماده بودم تا از هرآنچه از مواد قانونی به خاطر دارم استفاده کنم و دفاعیه جانانه ای بنویسم بر بی گناهی خود و دو رفیق هم بند اما هنوز نوشتن مشخصات شخصی تمام نشده بود که زیر چشمی دیدم جناب قاضی بدون حتی یک پرسش ساده حکم را نوشته و منتظر دفاعیات ما نمانده است. با بی میلی یک «بی گناهم» خالی توی برگه نوشتم و زیر لب به رفقا گفتم «خودتان را خسته نکنید، طرف حکم را صادر کرد».
روی دیوارهای انفرادی 240 اوین، میان هزار و یک قلم خاطره و یادداشت، چشممان به تصویر جناب قاضی افتاد. نقاش هرکه بود سنگ تمام گذاشته بود که ما توانستیم با همان نظر اول بشناسیمش. زیرش نوشته بود: «قاضی حیدری فر، جلاد اوین». نامش در ذهنمان حک شد.
دیروز دوستی پیغام داد که «حیدری فر هم جزو قاضی های معلق شده است». خبر را خواندم، درست بود. در کنار قاضی مرتضوی معروف و قاضی حداد، نام قاضی حیدری فر هم وجود داشت و ما تازه فهمیدیم همین که جناب قاضی به یک حکم ساده کفایت کرده و ما را سالم و سلامت روانه زندان کرده باید شکرگزار هم باشیم! هر چه بود به نظر می رسد امروز خیاط در کوزه و افتاده و وقت آن رسیده تا من بدون شنیدن دفاعیات جناب قاضی برایش بنویسم «خداحافظ آقای جلاد».
پی نوشت:
سه مامور نیروی ویژه بودند به نام های «هاشمی، پورمحمدی و عابدینی». اسامی خاصی که داشتند کمک کرد تا هیچ گاه نامشان را فراموش نکنم. نمی دانم چقدر به طول خواهد انجامید، اما هزار سال دیگر هم فراموششان نخواهم کرد تا بالاخره یک روز نه به خاطر خودم، که دست کم به خاطر بلایی که سر میهمانانم آوردند محاکمه شان کنم.
سلام خوبی
پاسخحذفآقا 2 سال پیش من هم پلیس امنیت گرفت
این آقایان پورمحمدی و عابدینی رو میشه یه جورایی مشخصات ظاهری بدی بدونم همون ها هستند
عابدینی یه آدم جا افتاده و بین 38 تا 45 سال و محمدی هم یه جوان ریشو بسیجی خوش چهره بین 25 تا 30 سال نیست؟
قصه همون خودکاری است که از دست قاضی افتاد و مجرم گفت کلنگت را بردار،قاضی گفت این قلم است نه کلنگ،مجرم جواب داد هر چه هست مرا به وسیله اش خانه خراب کردی
پاسخحذفبعضی نامها تا ابد بر جریده دوام انسانها جک میشود
امیدوارم نامهی امیدوار کننده تری بر دیوار دوامتان نقش ببندد
افسوس که نامیدی و هراسی که [شاید از آغاز] بر ما چیره بوده نه تنها اجازه ی همراهی و پشتیبانی از فعالانی مانند تو را به من نداده(نمی دهد)، بل که در شرایط حساس کنونی، با تمام توان درصدد کوچ همیشگی از این بلازده وطن هستم... با این که همآره خواست و باور ژرفم به چنین تلاش ها و کنش های انسان-منشانه ای بوده است.
پاسخحذفبدان که من ِ ترسو، شرمنده ی شما(تو) خواهم ماند، باشد که حداقل آن سوی آب ها غریق زندگی فردی ام نشده، کوشش ای از من برآید و بتوانم دست یاری تان را گرم گرفت. و این که، منش و روش نیک-خواهیِ کُنشورانی چون تو را می ستایم!
(راستش تنها خواستم به این شرمساری م اعتراف کرده باشم!)
دوست عزیز
پاسخحذفاین لحن را به کار نبرید. نه رفتن نشانه هراس است و نه ماندن از شجاعت. هیچ انسان سالمی نیست که از مرگ، ضرب و شتم، زندان و شکنجه نترسد. تفاوت ما تنها در تفاوت شرایط است. فقط باید تلاش کنیم بهترین تصمیم را در شرایط خود بگیریم