گاهی تنها افسوس است که به جا می ماند. شاید پس از خواندن یک کتاب، یا تماشای یک فیلم و البته یک نمایش. نه افسوس از داستان یا افسوس از سرنوشت نقش ها و یا هزار افسوس دیگر. گاه افسوسی به جا می ماند از ایده زیبایی که می توانست چقدر بهتر پرورده شود. «دلم می خواد محکم بزنم تو گوش اتللو» یکی از این ایده های زیبا بود. اما در انتها برای من افسوسی به جا گذاشت که ناشی از ضعف اجرا نبود، بلکه ریشه در دیدگاهی داشت که همچنان در جامعه جا جوان و نوپا است، هنوز در اقلیت به سر می برد و حتی در میان هنرمندانی که به آن نزدیک می شوند نیز پرورده نشده است؛ از «مخالفت با اعدام» سخن می گویم.
داستان روایت سه متهم به جنایت است که در مجموع پانزده نفر را به قتل رسانده اند و هرچند در زمان و مکان های متفاوتی مرتکب جرم شده اند و آشنایی پیشینی با یکدیگر نداشته اند، اما هر سه تنها در دفاعیاتشان یک جمله آورده اند: «لطفا من را اعدام کنید». این تشابه محرک روانشناسی می شود تا به کمک دوست کارگردانش از «نمایش درمانی» بهره بگیرد تا به راز این متهمان که اکنون به دیده بیمار نگریسته می شوند پی ببرد.
ایده اینکه مجرم و متهم را بیماری محتاج به درمان تلقی کنیم قابل ستایش است. ایده ای که در جهان پیشرفته سال ها است رایج و طبیعی قلمداد می شود و تمامی مجازات ها و یا تلاش های پیش گیرانه بر پایه آن استوار می شود. جرم و جنایت عوارض ناخوشایندی هستند که همچون عفونت و بیماری پیکره اجتماع را در بر می گیرند. برای درمان هر عضو بیمار در بدن انسان نمی توان آن را برید و به دور افکند، پس در پیکر جامعه نیز باید راهکار متفاوتی از قطع این اعضای بیمار جست. «دلم می خواد محکم بزنم تو گوش اتللو» تا حد بسیار خوبی به این ایده نزدیک می شود و به خوبی مخاطب را با خود یک دل و همراه می سازد.
سه متهم خیلی دیر به صحنه وارد می شوند. مقدمه چینی های غیرضروری برای ورود آنان به درازا می انجامد و کسل کننده می شود. اما درست از لحظه ورود این سه تن فضای نمایش عوض می شود. مخاطبی که خود را عقب کشیده و با ملال به گفت و گوی روانشناس و کارگردان نگاه می کند، ناگاه جذب می شود و به پیش می آید. احساس همدلی با مجرمانی که مرتکب بالاترین جرایم، یعنی جنایت شده اند دشوار است اما نمایش از عهده آن به خوبی بر می آید. همه چیز آماده است تا از جادوی صحنه برای نهادینه کردن چنین دیدگاهی در مخاطب بهره برد، اما به ناگاه گویی توان کارگردان و نویسنده به پایان می رسد. آن هم نه توانشان در اجرا و ادامه داستان پردازی، بلکه توانشان در درک و انتقال «بیمار پنداری مجرم».
هنگامی که سه متهم شروع به روایت جرایم خود می کنند همه چیز عوض می شود. نفر اول که به قتل همسر و فرزندش متهم شده کاملا بی گناه از آب در می آید. زنی که به قتل شوهر و دو فرزندش متهم شده نیز نه تنها در خودکشی شوهر هیچ نقشی نداشته، بلکه در داغ از دست دادن او تصمیم به خودکشی مشترک با فرزندانش گرفته است و به صورت اتفاقی زنده می ماند. نفر آخر نیز که به تنهایی 10 تن را به قتل رسانده روح طغیان گری از آب در می آید که علیه استثمار هم وطنان گرسنه خود توسط «آمریکایی»ها دست به اسلحه برده است* و سربازان مستشار آمریکایی را به رگبار بسته و تنها به صورت اتفاقی چند سرباز ایرانی هم در این ماجرا کشته شده اند. این روایات آب سردی است بر پیکره هرآنکس که امیدوار بود نمایش نقش پلی ارتباطی میان مخاطب هنرمند و هنردوست، با متهمان و مجرمان گرفتار را ایفا کند. دل سوزاندن برای بیگناهان که نیازی به نمایش بازی کردن ندارد.
گمان می کنم باید پذیرفت که اگر عقب ماندگی یک کشور، تنها به معنای عقب ماندگی توده های مردمی و احتمالا عوام آن نیست. حتی نخبگان و روشنفکران آن نیز در فضایی متفاوت از همتایان جهان اولی خود به سر می برند. پس باید پذیرفت که هنوز هم نمی توان انتظار داشت کارگردان ایرانی والاترین دستاوردهای مدرن بشری را به صحنه بکشاند، باید گام ها را به نرمی و آرامی برداشت. راهی را که بسیاری سال ها پیش برداشته و سپری کرده اند ما نیز باید به آهستگی برداریم. هیچ میانبری در کار نیست. آنچه بدان نیاز داریم صبر است و استقامت. برای چنین راهی «دلم می خواد محکم بزنم تو گوش اتللو» شروع قابل قبولی است.
پی نوشت:
* این اولین باری است که اشاره می شود زمان نمایش مربوط به دوران پیش از انقلاب است. در واقع نه تنها در هیچ کجای دیگر نمایش به چنین مسئله ای اشاره نمی شود که اتفاقا نمونه های بسیاری در رد چنین موضوعی وجود دارد. به شاید بتوان پذیرفت محدودیت های سیاسی عامل چنین ادعایی هستند که کارگردان ناچار شده هرگونه بی عدالتی، فقر و گرسنگی را به پیش از انقلاب ارجاع دهد.
- یک جای نمایش یکی می گوید دیالوگی می گوید شبیه به اینکه «عمله ظلم هزار بار بدتر از خود ظالم است» و چقدر به دل می نشیند.
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر