رفیق.ش: بسیاری از ایرانیان:
1- در سال 57، انتقام جستن از نظام پهلوی را به مراتب مهمتر از تشخیص وضعیت اجتماعی بعدی میدانستند.
2- در سال 57 از قطعه قطعه کردن عمال ساواک، از اعدام بدون محاکمه سران «رژیم سابق»، از سوزاندن فاحشهها در خیابان و از ویران کردن مشروبفروشیها لذت میبردند.
3- در سال 58 به جمهوری اسلامی رای دادند و از حمله به خاک ایالات متحده در تهران «خرکیف» شدند.
4- در سال 59 واکنشی حاکی از نارضایتی از انقلاب فرهنگی نداشتند.
5- در سال 60 شمایل رهبرشان را بر تنها قمر کره زمین مشاهده کرند.
6- در سال 61 جنگ را جز تا پیروزی نمیتوانستند تحمل کنند.
7- در سال 67 چشمهایشان را بستند و برای اینکه معدود صداهای هشدار نسبت به وقوع فاجعه را نشنوند سوت میزدند!
8- یک سال بعد و در زمانی که سرنوشت 20 سال آیندهشان رقم میخورد مشغول جامه دریدن در سوگ رهبر تاریخی بودند.
9- سال 68 پای صندوق رای حاضر شدند تا تاکید کنند که «ولایت فقیه» نمیخواهند بلکه «ولایت مطلقه فقیه» میخواهند.
10- در سال 77 اگر غولی از چراغ جادو بیرون میآمد و آرزویی برای برآورده کردن میخواست، همه چیز را ول میکردند و تنها نابودی هاشمی را طلب میکردند.
11- در تمام هشت ساله اصلاحات، جز «انتقامگیری»، هر مساله دیگری را علیالسویه میدانستند، پس در سال 81 با بیتوجهی از کنار آزادترین انتخابات قابل تصور در منطق جمهوری اسلامی گذشتند.
12- در سال 84 برای تکمیل چرخه انتقامگیری از هاشمی به احمدینژاد رای دادند و یا برآمدن او را همچون یک فیلم سینمایی پرهیجان به نظاره نشستند.
13- چهار سال بعد، زمانی که کار به تظاهرات و کشتار خیابانی رسید، ناگهان به پشت تریبون پریدند و شروع کردند به جست و جوی مقصرینی که «ولایت مطلقه فقیه بنا کردند، جنگ را ادامه دادند، اعدام و کشتار بیمحاکمه بر پا کردند و یا مملکت را تقدیم نظامیان کردند»!
برای بسیاری از هممیهنان بسیار ساده است که فرار از مسوولیت اجتماعیشان را در بزنگاههای تاریخی توجیه نمایند. برای بسیاری حتی این هم ساده است که اتفاقاتی را که خودشان و فقط خودشان رقم زدهاند به گردن دیگران انداخته و تبرئه تاریخی خود را بدیهی فرض کنند. خیلیها انکار میکنند که در جدالهای تاریخی در کدام صف حضور داشتهاند. خیلیها انکار میکنند که در کدام انتخابات به چه کسی رای دادند و برخی دیگر نه تنها انکار میکنند که نعل وارونه زده، «دروغ» میگویند.
صورت مسئله ساده است: حرکت در خیابان با اتوموبیل بدون پلاک! جریمهای در کار نیست. مسوولیتی در کار نیست. میتوان از همه حدود قانون و اخلاق عبور کرد. (البته مشاهدات نگارنده گویای آن است که تقریبا همه مردم، حداقل در پایتخت، با اتوموبیل پلاکدار هم چنین تردد میکنند!) میتوان به هر چراغ قرمزی خندید. میتوان هر تابلوی ورود ممنوعی را ندید. میتوان عقدههای ناشی از سرخوردگی را به سادگی خالی کرد و مهمتر از همه اینکه میتوان نخستین معترض به وضعیت ترافیک بود!
در این جامعه برنده کسی است که اول فحاشی کند: «گور باباشون با این خیابون ساختن». این را رانندهای که در کوچه باریک آینه بغل همه اتومبیلهای پارک شده را له کرده است میگوید! «این چراغها را فقط گذاشتهاند تا مردم را اذیت کنند». این را رانندهای پشت چراغ قرمز پیش از ورود به خیابان اصلی در حال بوق زدن ممتد جلوی درب بیمارستان میگوید. «بشاش تو این مملکت» این را راننده نیسان آبیرنگ هنگام پیچیدن جلوی خودروی آمبولانس که آژیرکشان متوقف شده میگوید. «اینها خودشون میخوان ترافیک باشه تا مردم به چیزای دیگه فکر نکنند». این را راننده تاکسی هنگام دریبل زدن خطوط حرکت مستقیم در اتوبان میگوید.
خوبی وضعیت ترافیکی آن است که به راحتی قابل مدل شدن است. به سادگی میتوان نشان داد چطور خردهگیران معترض خود بزرگترین نقش را در بروز وضعیت به وجودآمده دارند، اما در کنشهای اجتماعی اکثر اتومبیلها پلاک ندارند. چراغ قرمزهای محرزی وجود ندارد و نقش اصلی بر مفهوم «مسوولیت اجتماعی» سوار شده است. اینجا افسرهای راهنمایی و رانندگی وجود ندارند و در نتیجه حتی نیازی به پرداخت رشوه هم نیست!
بسیار نادر بوده که حتی یکی از جریانات سیاسی شناسنامهدار سیاسی در کشور ما حاضر شود اشتباهاتش را بپذیرد و بدتر اینکه در همان نمونههای نادر هم تنها فحاشی خردهگیران را به خود خریده و کسی به قابل بحث بودن چنین موضوعاتی در ساز و کارهای اجتماعی توجهی نشان نداده است. رفتارهای فردی از این هم غیرمسوولانهتر است. افراد به خود اجازه میدهند بدون برخورداری از کوچکترین پشتوانه نظری، پیچیدهترین تحلیلهای عجیب و غریب را ارایه نموده و دست به کنشی بزنند که بعدا بدون کمترین تردیدی از بیخ انکار نمایند! این خود نکته ظریفی است که چگونه عملی که بعدها به راحتی قابل انکار خواهد بود نیاز به تحلیلی پیچیده دارد. به عقیده نگارنده این مطلب تنها اینگونه قابل توجیه خواهد بود که پروسه ورود به شرایط پیچیده تحلیلی و خروج نهایی از سادهترین درهای انکار بخشی از یک بازی دلچسب است که به نظر بازیگر هیچ هزینهای ندارد. یعنی مساله مسوولیت اجتماعی جای خود را به یک بازی سهلانگارانه داده که با نوعی ژست اجتماعی گره خورده است. برای چنین بازیگری، کاملا واضح است که نقش اجتماعی فرد در کلیت جامعه ابدا به حساب نمیآید و کلیت جامعه را معادلات بالادستی (1- فراماسونها، 2- انگلیسیها 3- نمونه سومی ابدا وجود ندارد!) تعیین میکنند و او تنها میتواند در خلال هر فرآیند اجتماعی برای خود ژستی مناسب و یا حداقل ساعتی پرچانگی مقرون به تحسین دیگران بخرد و عجیب نیست که سعی کند از این فرصت نهایت استفاده را ببرد. (لاف چهره به چهره شاهکلید نهایی رفتار این چنین بیمارهایی است)
شاید بهترین شیوه برای مقابله با این جریان چنددهمیلیوننفری(!)، نشان دادن واکنشی حاکی از تحقیر خفیف باشد. پوزخندی ساده، اخمی قرین به نگاه معترض، برگرداندن سر از غایت بیتوجهی و یا هر تحقیر سادهای که به بیمار مزبور بفهماند از این پس دیگر در مقابل قضای حاجت در محیط اجتماع، تحسینی دریافت نمیکند. دیگر جایزهای برای بزدلی در کار نیست. چه بسا با فراگیرتر شدن چنین واکنشی این پیام بسیار رساتر به همه این اخلالگران منتقل شود. حداقل تجربه شخصی نگارنده حاوی این نکته است که چنین واکنشی بسیار اثرگزارتر از وارد شدن به حوزه بحث است چراکه طرف مقابل ورود به بحث را تنها نشانهای برای ادامه بازی بیهوده خود میداند.
پینوشت:
شما نیز میتوانید مجموعه مورد نظر خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و سردبیری کنید.
1- در سال 57، انتقام جستن از نظام پهلوی را به مراتب مهمتر از تشخیص وضعیت اجتماعی بعدی میدانستند.
2- در سال 57 از قطعه قطعه کردن عمال ساواک، از اعدام بدون محاکمه سران «رژیم سابق»، از سوزاندن فاحشهها در خیابان و از ویران کردن مشروبفروشیها لذت میبردند.
3- در سال 58 به جمهوری اسلامی رای دادند و از حمله به خاک ایالات متحده در تهران «خرکیف» شدند.
4- در سال 59 واکنشی حاکی از نارضایتی از انقلاب فرهنگی نداشتند.
5- در سال 60 شمایل رهبرشان را بر تنها قمر کره زمین مشاهده کرند.
6- در سال 61 جنگ را جز تا پیروزی نمیتوانستند تحمل کنند.
7- در سال 67 چشمهایشان را بستند و برای اینکه معدود صداهای هشدار نسبت به وقوع فاجعه را نشنوند سوت میزدند!
8- یک سال بعد و در زمانی که سرنوشت 20 سال آیندهشان رقم میخورد مشغول جامه دریدن در سوگ رهبر تاریخی بودند.
9- سال 68 پای صندوق رای حاضر شدند تا تاکید کنند که «ولایت فقیه» نمیخواهند بلکه «ولایت مطلقه فقیه» میخواهند.
10- در سال 77 اگر غولی از چراغ جادو بیرون میآمد و آرزویی برای برآورده کردن میخواست، همه چیز را ول میکردند و تنها نابودی هاشمی را طلب میکردند.
11- در تمام هشت ساله اصلاحات، جز «انتقامگیری»، هر مساله دیگری را علیالسویه میدانستند، پس در سال 81 با بیتوجهی از کنار آزادترین انتخابات قابل تصور در منطق جمهوری اسلامی گذشتند.
12- در سال 84 برای تکمیل چرخه انتقامگیری از هاشمی به احمدینژاد رای دادند و یا برآمدن او را همچون یک فیلم سینمایی پرهیجان به نظاره نشستند.
13- چهار سال بعد، زمانی که کار به تظاهرات و کشتار خیابانی رسید، ناگهان به پشت تریبون پریدند و شروع کردند به جست و جوی مقصرینی که «ولایت مطلقه فقیه بنا کردند، جنگ را ادامه دادند، اعدام و کشتار بیمحاکمه بر پا کردند و یا مملکت را تقدیم نظامیان کردند»!
***
برای بسیاری از هممیهنان بسیار ساده است که فرار از مسوولیت اجتماعیشان را در بزنگاههای تاریخی توجیه نمایند. برای بسیاری حتی این هم ساده است که اتفاقاتی را که خودشان و فقط خودشان رقم زدهاند به گردن دیگران انداخته و تبرئه تاریخی خود را بدیهی فرض کنند. خیلیها انکار میکنند که در جدالهای تاریخی در کدام صف حضور داشتهاند. خیلیها انکار میکنند که در کدام انتخابات به چه کسی رای دادند و برخی دیگر نه تنها انکار میکنند که نعل وارونه زده، «دروغ» میگویند.
صورت مسئله ساده است: حرکت در خیابان با اتوموبیل بدون پلاک! جریمهای در کار نیست. مسوولیتی در کار نیست. میتوان از همه حدود قانون و اخلاق عبور کرد. (البته مشاهدات نگارنده گویای آن است که تقریبا همه مردم، حداقل در پایتخت، با اتوموبیل پلاکدار هم چنین تردد میکنند!) میتوان به هر چراغ قرمزی خندید. میتوان هر تابلوی ورود ممنوعی را ندید. میتوان عقدههای ناشی از سرخوردگی را به سادگی خالی کرد و مهمتر از همه اینکه میتوان نخستین معترض به وضعیت ترافیک بود!
در این جامعه برنده کسی است که اول فحاشی کند: «گور باباشون با این خیابون ساختن». این را رانندهای که در کوچه باریک آینه بغل همه اتومبیلهای پارک شده را له کرده است میگوید! «این چراغها را فقط گذاشتهاند تا مردم را اذیت کنند». این را رانندهای پشت چراغ قرمز پیش از ورود به خیابان اصلی در حال بوق زدن ممتد جلوی درب بیمارستان میگوید. «بشاش تو این مملکت» این را راننده نیسان آبیرنگ هنگام پیچیدن جلوی خودروی آمبولانس که آژیرکشان متوقف شده میگوید. «اینها خودشون میخوان ترافیک باشه تا مردم به چیزای دیگه فکر نکنند». این را راننده تاکسی هنگام دریبل زدن خطوط حرکت مستقیم در اتوبان میگوید.
خوبی وضعیت ترافیکی آن است که به راحتی قابل مدل شدن است. به سادگی میتوان نشان داد چطور خردهگیران معترض خود بزرگترین نقش را در بروز وضعیت به وجودآمده دارند، اما در کنشهای اجتماعی اکثر اتومبیلها پلاک ندارند. چراغ قرمزهای محرزی وجود ندارد و نقش اصلی بر مفهوم «مسوولیت اجتماعی» سوار شده است. اینجا افسرهای راهنمایی و رانندگی وجود ندارند و در نتیجه حتی نیازی به پرداخت رشوه هم نیست!
بسیار نادر بوده که حتی یکی از جریانات سیاسی شناسنامهدار سیاسی در کشور ما حاضر شود اشتباهاتش را بپذیرد و بدتر اینکه در همان نمونههای نادر هم تنها فحاشی خردهگیران را به خود خریده و کسی به قابل بحث بودن چنین موضوعاتی در ساز و کارهای اجتماعی توجهی نشان نداده است. رفتارهای فردی از این هم غیرمسوولانهتر است. افراد به خود اجازه میدهند بدون برخورداری از کوچکترین پشتوانه نظری، پیچیدهترین تحلیلهای عجیب و غریب را ارایه نموده و دست به کنشی بزنند که بعدا بدون کمترین تردیدی از بیخ انکار نمایند! این خود نکته ظریفی است که چگونه عملی که بعدها به راحتی قابل انکار خواهد بود نیاز به تحلیلی پیچیده دارد. به عقیده نگارنده این مطلب تنها اینگونه قابل توجیه خواهد بود که پروسه ورود به شرایط پیچیده تحلیلی و خروج نهایی از سادهترین درهای انکار بخشی از یک بازی دلچسب است که به نظر بازیگر هیچ هزینهای ندارد. یعنی مساله مسوولیت اجتماعی جای خود را به یک بازی سهلانگارانه داده که با نوعی ژست اجتماعی گره خورده است. برای چنین بازیگری، کاملا واضح است که نقش اجتماعی فرد در کلیت جامعه ابدا به حساب نمیآید و کلیت جامعه را معادلات بالادستی (1- فراماسونها، 2- انگلیسیها 3- نمونه سومی ابدا وجود ندارد!) تعیین میکنند و او تنها میتواند در خلال هر فرآیند اجتماعی برای خود ژستی مناسب و یا حداقل ساعتی پرچانگی مقرون به تحسین دیگران بخرد و عجیب نیست که سعی کند از این فرصت نهایت استفاده را ببرد. (لاف چهره به چهره شاهکلید نهایی رفتار این چنین بیمارهایی است)
شاید بهترین شیوه برای مقابله با این جریان چنددهمیلیوننفری(!)، نشان دادن واکنشی حاکی از تحقیر خفیف باشد. پوزخندی ساده، اخمی قرین به نگاه معترض، برگرداندن سر از غایت بیتوجهی و یا هر تحقیر سادهای که به بیمار مزبور بفهماند از این پس دیگر در مقابل قضای حاجت در محیط اجتماع، تحسینی دریافت نمیکند. دیگر جایزهای برای بزدلی در کار نیست. چه بسا با فراگیرتر شدن چنین واکنشی این پیام بسیار رساتر به همه این اخلالگران منتقل شود. حداقل تجربه شخصی نگارنده حاوی این نکته است که چنین واکنشی بسیار اثرگزارتر از وارد شدن به حوزه بحث است چراکه طرف مقابل ورود به بحث را تنها نشانهای برای ادامه بازی بیهوده خود میداند.
پینوشت:
شما نیز میتوانید مجموعه مورد نظر خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و سردبیری کنید.
ًضرب المثلی هست که می گوید:پله ها را از بالا به پایین جارو میکنند."واضح است که در سال 77 مردم تشنه خونِ هاشمی بودند.مثلا هاشمی پرچمدار سازندگی بود اما چه سازندگی که پروژه های نا تمام و یا حتی هنوز شروع نشده و روی کاغذ را افتتاح میکرد! یا آقازاده رشوه میگرفت اما ایشان منکر رشوه گیری پسرش میشد از آن سو مدیر شرکت استات اویل نروژ محکوم و از کار برکنار میشدوهزاران داستان واقعی دیگر که شما بهتر از ما از آنها با خبرید.بیایید قبول کنیم که در حال حاضر رفتار و اخلاق مردم ایران انعکاسی از اخلاق و رفتار خودسرانه و خودمحوربینانه حکامشان می باشد.
پاسخحذف