۱۰/۰۳/۱۳۹۰

داستان ایرانیان: ایرانیان و سرسره سعادت

معرفی: مجموعه حاضر یک سری یادداشت دنباله‌دار است که در ظاهر شاید از منطق و مسیر مشخصی پی‌روی نکنند، اما همگی حول یک هسته فکری مشخص بناشده و از جنبه‌های گوناگون به مدد مرور تاریخ معاصر ما هدفی یکسان را در نقد عملکرد اجتماعی و ارایه راهکار پی گیری می‌کنند. مجموعه حاضر را یکی از دوستان با نام مستعار «رفیق.ش» در اختیار وبلاگ قرار داده است و نگارنده این «مجمع دیوانگان» از مخاطبان خود دعوت می‌کند تا از پس ظاهر نسبتا متفاوت بیان این مجموعه، در عمق پیام و مفهوم آن دقیق شوند که قطعا آموزنده خواهد بود.

رفیق.ش: «مبارزه مسلحانه» در انتهای دهه چهل چه برای چریک‌ها و چه حتی برای ترسوهایی که جرات برداشتن گام عملی در این مورد را نداشتند بسیار قابل توجیه به نظر می‌رسید. از سوی دیگر مخالفین این تز یا جایگزینی ارایه نمی‌کردند یا اگر جایگزینی هم داشتند ارضاء کننده جنون انقلابی آن سالیان نبود. در مناظرات سفسطه‌آمیزی که در آن سال‌ها به «بحث تئوریک» شهرت داشت راحت‌ترین کار حمله مستقیم به «احمق‌»هایی بود که منطق سلیس مبارزه مسلحانه را در نمی‌یافتند! افشاگری‌های انقلابی تحت عنوان «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» و «مبارزه مسلحانه و اپورتونیست‌ها» در سال‌های بعد نمونه‌هایی از این دست بودند.

بسیاری از موافقین مبارزه مسلحانه در ذهن خود مدل هندسی ساده‌ای از مبارزه مسلحانه داشتند. اینان با در نظر گرفتن شرایط وقت جامعه به عنوان مبدا و انتخاب شرایط مطلوب آرمانی به عنوان مقصد، می‌توانستند پاره‌خط مستقیم مسیر انقلاب را به روشنی تجسم کنند و به روشنی هم پیداست هرآنکه خواهان اندک انحراف یا تعللی در پیش‌روی روی پاره‌خط انقلاب باشد، «جیره‌خوار امپریالیسم»، «ترسو» و یا «تجدید نظر طلب» نامیده می‌شد. باید توجه داشت که مقصود از پاره خط مستقیم انقلاب، مسیر تاریخی مقاومت در برابر استبداد نبوده، چه اینکه همواره به این پاره خط به عنوان سرسره‌ای نگاه می‌شد که می‌توان از فراز آن با حداکثر سرعت ممکن به سوی اتوپیای انقلابی سرید!

***

مقاومت در برابر استبداد الگوهای ساده زیادی دارد اما هیچ یک از این الگوهای ساده نمی‌تواند پاره خط مستقیم به سوی سعادت ترسیم کند. خرده‌گیران هم همواره از همین نکته حداکثر سوءاستفاده را برای متهم کردن مشی مقاومت به کار می‌برند: «که چه بشود؟» «خب بعد؟» «در نهایت؟» و ... این‌ها چراجویی زبانی نیستند، این‌ها متلک‌های فرهنگی‌اند. پر واضح است که چنین متلک‌هایی تنها بر نادیده گرفته شدن «سرسره سعادت» انگشت می‌گذارند.

مبلغین «سرسره سعادت» هیچ گاه حاضر نمی‌شوند مسوولیت فجایعی که نیاکان فکری‌شان به بار آوردند را بپذیرند. حتی معمولا حاضر نمی‌شوند با تکیه بر نامی خاص، مسوولیت نتایج کوتاه مدت رفتار خود را هم بر عهده بگیرند. اینان عاشق منطق «بزن در رو» هستند. نگاهی کاملا «تروریستی» به جریان‌های فکری دارند. طبیعی است جریان‌های فکری ساکن در احزاب سیاسی، دسته‌های متنوع اجتماعی و اصولا هرکه و هرچه هویت مشخص دارد هدف بسیار ساده‌ای برای تک تیراندازهای گمنام «سرسره سعادت» هستند. در مقابل، تروریست‌های بی‌شناسنامه‌ای که ممکن است پشت هر بته‌ای پناه گرفته باشند هدفی مناسب نخواهند بود. همچون مسافری که وارد شهری غریب می‌شود و آبرویی برای از دست دادن ندارد به سادگی به خود جرات مشاجره لفظی و ورود به فاز تخریبی در برابر هر جریان شناسنامه‌داری می‌دهند. (در مورد اخیر حداقل شرافت تاریخی پیشتازان نظریه سرسره سعادت متمایز از نسل میراث‌داران است)

***

مقاومت در برابر استبداد لزوما مبتنی بر شیوه‌های پیچیده نیست. هر کنش یا واکنشی که اهدافی حداقلی و یا حتی انجام به نحوی اخلاقی را در پی داشته باشد می‌تواند مقاومت در برابر استبداد باشد. کافی است به غایت کفرورزی به «سرسره سعادت» رسید تا بتوان به روشنی بسیاری از این شیوه‌ها را تشخیص داد:

- حمایت از هرکسی که حرف درستی زد
- پرهیز از ورود به مباحث اتوبوسی! (جایی که بزرگترین جولانگاه مبلغان «سرسره سعادت» است)
- شرکت در انتخابات با شرایط حداقلی و یا تحریم آن با شرایط حداکثری
- کمک حداقلی به جریان آگاه‌سازی
- نشر ایده‌های دیگران آن هنگام که درست تشخیص داده می‌شوند
- مقاومت در برابر غریب‌چهره‌های میانه‌رو (این مقاومت با نگاهی اخم‌آلود، ناراضی و یا سرتکان دادنی تاسف‌آمیز قابل انتقال است)
- دامن نزدن به بازار شایعات یا اطلاعات مشکوکی که به هیچ یز جز پیچیده‌تر شدن اوضاع کمک نمی‌کند
- پرهیز و تکفیر میان‌برهای غیراصلاحی (همزادهای تاریخی «سرسره سعادت»)
-پرهیز از مشی تهییجی
- شک کردن به بدیهیاتی که به صورت تاریخی مشخص شده چندان هم بدیهی نیستند!

این‌ها نمونه‌های بسیار مهمی هستند. نمونه‌هایی که هنوز در برابر سوالات انحرافی «که چه بشود؟»، «خب بعد؟»، «در نهایت؟» مقاومت می‌کنند. کافی است که اندکی به عقب باز گردیم. اگر از یک دهه قبل اندکی بیشتر به این نمونه‌ها توجه می‌کردیم، آیا اکنون به چنین وضعی دچار بودیم؟ آیا جز آنچه به عنوان سوالات انحرافی مطرح شد، بنیدگرایی ایرانی اهرم دیگری برای کوبیدن میخ خود بر تابوت جامعه داشته است؟ نمونه‌های مطرح شده بسیار ساده‌اند و همه مبتنی بر مسوولیت اجتماعی. در مقابل، خرده‌گیری‌های انحرافی، به طوری غیراخلاقی در پی پیچیده کردن وضعیت تحلیل و در نهایت ساده کردن سهل‌انگارانه آن به نفع سرسره سعادت هستند.

پی‌نوشت:
شما نیز می‌توانید مجموعه یادداشت‌های خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و سردبیری کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر