محمدرضاشاه پهلوی در طول دوران سلطنت خود، به ویژه پس از کودتای 28 مرداد، بزرگترین تهدید را در احزاب و گروههای شناخته شده کشور میدید. حزب توده و جبهه ملی بارزترین این جریانات بودند که پس از کودتا یا به شدت سرکوب شدند و یا همواره مورد سانسور حکومت قرار گرفتند. حتی فریادهای مهدی بازرگان در دادگاه که میگفت «ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن میگوییم» به جایی نرسید و شاه زمانی دست به دامن ملیون شد که هیچ عقل سلیمی نمیپذیرفت متوقف کردن قطار انقلاب امکانپذیر است. نتیجه آنکه تنها جاهطلبی چون بختیار مقام نخست وزیری را پذیرفت تا خودش را هم با قطار در حال سقوط به اعماق تاریخ پرتاب کند.
یروارند آبراهامیان در ریشهیابی شکست تعدیل یک ساله شاه به چهار دلیل اشاره میکند که نخستین و (از نگاه من) مهمترین دلیل آن نابود کردن اتحادیهها، انجمنها و احزاب سیاسی است. به قول آبراهامیان 50 سال خفقان پهلوی بلایی بر سر این نهادها آورده بود که وقتی شاه میخواست با سران مخالفان گفت و گو کند، آنان دیگر قدرتی برای متوقف کردن حرکت مردم نداشتند. یعنی در ماههای پایانی حکومت پهلوی، هیچ حزب و یا جریانی نمیتوانست به پشتوانه پیشینه، اهداف و یا برنامههای خود نظر مردم را جلب کند و مثلا پیشنهاد اصلاح بدهد. پس تنها عاملی که سبب اقبال عمومی میشد شعارگرایی افراطی بود. بدین ترتیب آیتالله خمینی به ناگاه از راه رسید و ظرف کمتر از دو ماه توانست به رهبر انقلاب بدل شود. کسی نپرسید که ایشان چه سابقهای داشتهاند؟ فرصت نشد پرسیده شود مدعی رهبری انقلاب آزادیخواه مردم ایران چرا 15سال قبل در برابر اصول مترقی انقلاب سفید مقاومت کرده بود؟ و کسی ندانست ایشان جز شعارهای رایج و زیبایی که همه در نفی استبداد و تجلیل از آزادی میدادند چه برنامه دیگری برای کشور دارند؟ آیتالله خمینی به چیزی کمتر از سرنگونی نظام و قتلعام تمامی سران رژیم راضی نمیشد و این سرانجام شومی بود که خود رژیم مسبب آن بود.
در شرایطی که تمامی جریانات و فعالین سیاسی منتقد در داخل کشور یا اسیر بند و زنجیر و زندان شدهاند و یا در بایکوت و سانسور کامل خبری قرار دارند، در خارج از کشور چهرههای رسانهای روز به روز در حال گسترش هستند و از هزاران کیلومتر آنسوتر برای پذیرفتن رهبری بیدردسر یک انقلاب دورخیز میکنند. از نگاه من، بزرگترین تفاوت میان فعالین داخل کشور با چهرههای رسانهای خارج نشین این است که فعالین داخلی جایگاه سیاسی خود را مدیون عملکردشان هستند. عملکردی که خوب یا بد قابل مشاهده، بازنگری و نقد است. پس طبیعی است که در کارنامه 30 ساله هر یک از این فعالین نقاط قابل انتقاد فراوانی هم پیدا شود. چه کسی میتواند ادعا کند که در طول 30 سال سیاستورزی، آن هم در کشور پرآشوبی همچون ایران، هیچ اشتباهی مرتکب نشده است؟
در مقابل اکثر چهرههای رسانهای خارجنشین، نقطه ضعفی همچون نداشتن کارنامه سیاسی را برای خود به یک نقطه قوت بدل کردهاند چرا که به قول معروف «دیکته نانوشته غلط ندارد». همچنین این گروه فرصت دارند تا در فضای امن خارج از کشور با انبوهی از رسانههای ماهوارهای و اینترنتی به صورت روزانه برای خود تبلیغ کنند. مقایسه کنید با فعال داخلی، که اگر فرصت کند حرفش را در قالب یک یادداشت برای چند سایت اینترنتی بفرستد، باز هم باید دهها معذوریت امنیتی را رعایت کرده و فارغ از آن، به صورت مداوم نسبت به پیشینه عملی خود توضیح دهد.
این روزها جالبترین پدیده رسانهای که من به چشم میبینم جنجالی شدن چهره «رضا پهلوی» در فضای وب فارسی است. به نظر میرسد شمار آنانی که امیدوار هستند در یک گردش مضحک تاریخی، فرزند آخرین پادشاه کشور، انتقام انقلاب 57 را با انقلابی دیگر بگیرد رو به افزایش است. هواداران جناب پهلوی که به نظر میرسد سایت «بالاترین» را به قلمرو نفوذ خود بدل کردهاند به صورت مداوم تاکید میکنند که «نباید استبداد آخرین پادشاه ایران را به پای فرزند او نوشت». گویا فراموش کردهاند که رضاپهلوی دوم(!) بجز اینکه فرزند آخرین شاه ایران است، هیچ هویت سیاسی دیگری ندارد. در واقع ایشان اگر این انتساب خانوادگی را نداشتند احتمالا به عنوان یک کاربر تازهکار بالاترین، حتی موفق نمیشدند لینکهایشان را داغ کنند!
تاکید دیگر این گروه بر مواضع «آزادیخواهانه» جناب پهلوی و حمایت از «حق حاکمیت مردم» است. این بدیهیات به شیوهای تکرار میشود که گویی دیگران با وعده برقراری استبداد مدعی رهبری اپوزوسیون هستند! باز هم انگار هواداران جناب پهلوی همان کسانی نیستند که یادآوری میکنند وعدههای آیتالله خمینی در پاریس هیچ ارتباطی به حکومت بناشده توسط ایشان نداشت، یا اینکه اصلا اهمیتی ندارد که فریادهایی چون «زنده باد آزادی» و بیانیه «دانشجویان شجاع» و «زندانیان را آزاد کنید» به صورت روزانه در همان سایت بالاترین توسط دهها و صدها کاربر دیگر هم ارسال میشود. پس جناب پهلوی در این زمینه چه مزیتی بر دیگر شهروندان منتقد نظام دارد؟ (البته بجز همان نسبت خانوادگی!)
حرف من نقد عملکرد جناب پهلوی و یا هواداران ایشان نیست، چرا که ایشان اساسا عملکردی ندارد که کسی بخواهد نقد کند! اشاره من به تکرار دوباره سرنوشت حکومتهای استبدادی است که باز هم آنقدر فعالین منتقد سیاسی را در داخل کشور خود سرکوب میکنند که اگر روزی هم بخواهند از مواضع قبلی خود عقبنشینی کنند دیگر کسی باقی نمانده باشد که با او مذاکره کنند. وقتی موسوی و کروبی با مطالبه «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» به حبس انفرادی و بدون ملاقات در میآیند و حتی پیشنهادات بدیهی خاتمی شنیده نمیشوند چگونه میتوان انتظار داشت که موجسوارهایی از آن سوی جهان بر خروش نارضایتیهای مردمی سوار نشوند؟
ترس من در وقوع قابل پیشبینی یک انقلاب تمام عیار علیه حاکمیت خلاصه نمیشود. در این مورد به اندازه کافی هشدار داده شده و تلاش اصلاحطلبان نیز برای پرهیز از آن است. ترس اصلی من از آن است که سیاست حاکمیت در سرکوب صداهای داخلی و تلاش برای انتقال تریبونهای نارضایتی به خارج از کشور به یک جریان کاذب اپوزوسیونسازی بدل شده است. بدین ترتیب این نگرانی وجود دارد که در صورت سرنگونی نظام، احزاب و گروههای ریشهدار سیاسی با کارنامه مشخص باز هم از صحنه روزگار حذف شوند و دور به دست افراطیون شعارگرایی بیفتد که معلوم نیست چه آیندهای را برای کشور و مردم رقم خواهند زد. بدین ترتیب حاکمیت، سرنوشت 50 سال آینده کشور را هم با خودش به قعر باتلاق خواهد کشاند.
یروارند آبراهامیان در ریشهیابی شکست تعدیل یک ساله شاه به چهار دلیل اشاره میکند که نخستین و (از نگاه من) مهمترین دلیل آن نابود کردن اتحادیهها، انجمنها و احزاب سیاسی است. به قول آبراهامیان 50 سال خفقان پهلوی بلایی بر سر این نهادها آورده بود که وقتی شاه میخواست با سران مخالفان گفت و گو کند، آنان دیگر قدرتی برای متوقف کردن حرکت مردم نداشتند. یعنی در ماههای پایانی حکومت پهلوی، هیچ حزب و یا جریانی نمیتوانست به پشتوانه پیشینه، اهداف و یا برنامههای خود نظر مردم را جلب کند و مثلا پیشنهاد اصلاح بدهد. پس تنها عاملی که سبب اقبال عمومی میشد شعارگرایی افراطی بود. بدین ترتیب آیتالله خمینی به ناگاه از راه رسید و ظرف کمتر از دو ماه توانست به رهبر انقلاب بدل شود. کسی نپرسید که ایشان چه سابقهای داشتهاند؟ فرصت نشد پرسیده شود مدعی رهبری انقلاب آزادیخواه مردم ایران چرا 15سال قبل در برابر اصول مترقی انقلاب سفید مقاومت کرده بود؟ و کسی ندانست ایشان جز شعارهای رایج و زیبایی که همه در نفی استبداد و تجلیل از آزادی میدادند چه برنامه دیگری برای کشور دارند؟ آیتالله خمینی به چیزی کمتر از سرنگونی نظام و قتلعام تمامی سران رژیم راضی نمیشد و این سرانجام شومی بود که خود رژیم مسبب آن بود.
***
در شرایطی که تمامی جریانات و فعالین سیاسی منتقد در داخل کشور یا اسیر بند و زنجیر و زندان شدهاند و یا در بایکوت و سانسور کامل خبری قرار دارند، در خارج از کشور چهرههای رسانهای روز به روز در حال گسترش هستند و از هزاران کیلومتر آنسوتر برای پذیرفتن رهبری بیدردسر یک انقلاب دورخیز میکنند. از نگاه من، بزرگترین تفاوت میان فعالین داخل کشور با چهرههای رسانهای خارج نشین این است که فعالین داخلی جایگاه سیاسی خود را مدیون عملکردشان هستند. عملکردی که خوب یا بد قابل مشاهده، بازنگری و نقد است. پس طبیعی است که در کارنامه 30 ساله هر یک از این فعالین نقاط قابل انتقاد فراوانی هم پیدا شود. چه کسی میتواند ادعا کند که در طول 30 سال سیاستورزی، آن هم در کشور پرآشوبی همچون ایران، هیچ اشتباهی مرتکب نشده است؟
در مقابل اکثر چهرههای رسانهای خارجنشین، نقطه ضعفی همچون نداشتن کارنامه سیاسی را برای خود به یک نقطه قوت بدل کردهاند چرا که به قول معروف «دیکته نانوشته غلط ندارد». همچنین این گروه فرصت دارند تا در فضای امن خارج از کشور با انبوهی از رسانههای ماهوارهای و اینترنتی به صورت روزانه برای خود تبلیغ کنند. مقایسه کنید با فعال داخلی، که اگر فرصت کند حرفش را در قالب یک یادداشت برای چند سایت اینترنتی بفرستد، باز هم باید دهها معذوریت امنیتی را رعایت کرده و فارغ از آن، به صورت مداوم نسبت به پیشینه عملی خود توضیح دهد.
***
این روزها جالبترین پدیده رسانهای که من به چشم میبینم جنجالی شدن چهره «رضا پهلوی» در فضای وب فارسی است. به نظر میرسد شمار آنانی که امیدوار هستند در یک گردش مضحک تاریخی، فرزند آخرین پادشاه کشور، انتقام انقلاب 57 را با انقلابی دیگر بگیرد رو به افزایش است. هواداران جناب پهلوی که به نظر میرسد سایت «بالاترین» را به قلمرو نفوذ خود بدل کردهاند به صورت مداوم تاکید میکنند که «نباید استبداد آخرین پادشاه ایران را به پای فرزند او نوشت». گویا فراموش کردهاند که رضاپهلوی دوم(!) بجز اینکه فرزند آخرین شاه ایران است، هیچ هویت سیاسی دیگری ندارد. در واقع ایشان اگر این انتساب خانوادگی را نداشتند احتمالا به عنوان یک کاربر تازهکار بالاترین، حتی موفق نمیشدند لینکهایشان را داغ کنند!
تاکید دیگر این گروه بر مواضع «آزادیخواهانه» جناب پهلوی و حمایت از «حق حاکمیت مردم» است. این بدیهیات به شیوهای تکرار میشود که گویی دیگران با وعده برقراری استبداد مدعی رهبری اپوزوسیون هستند! باز هم انگار هواداران جناب پهلوی همان کسانی نیستند که یادآوری میکنند وعدههای آیتالله خمینی در پاریس هیچ ارتباطی به حکومت بناشده توسط ایشان نداشت، یا اینکه اصلا اهمیتی ندارد که فریادهایی چون «زنده باد آزادی» و بیانیه «دانشجویان شجاع» و «زندانیان را آزاد کنید» به صورت روزانه در همان سایت بالاترین توسط دهها و صدها کاربر دیگر هم ارسال میشود. پس جناب پهلوی در این زمینه چه مزیتی بر دیگر شهروندان منتقد نظام دارد؟ (البته بجز همان نسبت خانوادگی!)
***
حرف من نقد عملکرد جناب پهلوی و یا هواداران ایشان نیست، چرا که ایشان اساسا عملکردی ندارد که کسی بخواهد نقد کند! اشاره من به تکرار دوباره سرنوشت حکومتهای استبدادی است که باز هم آنقدر فعالین منتقد سیاسی را در داخل کشور خود سرکوب میکنند که اگر روزی هم بخواهند از مواضع قبلی خود عقبنشینی کنند دیگر کسی باقی نمانده باشد که با او مذاکره کنند. وقتی موسوی و کروبی با مطالبه «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» به حبس انفرادی و بدون ملاقات در میآیند و حتی پیشنهادات بدیهی خاتمی شنیده نمیشوند چگونه میتوان انتظار داشت که موجسوارهایی از آن سوی جهان بر خروش نارضایتیهای مردمی سوار نشوند؟
ترس من در وقوع قابل پیشبینی یک انقلاب تمام عیار علیه حاکمیت خلاصه نمیشود. در این مورد به اندازه کافی هشدار داده شده و تلاش اصلاحطلبان نیز برای پرهیز از آن است. ترس اصلی من از آن است که سیاست حاکمیت در سرکوب صداهای داخلی و تلاش برای انتقال تریبونهای نارضایتی به خارج از کشور به یک جریان کاذب اپوزوسیونسازی بدل شده است. بدین ترتیب این نگرانی وجود دارد که در صورت سرنگونی نظام، احزاب و گروههای ریشهدار سیاسی با کارنامه مشخص باز هم از صحنه روزگار حذف شوند و دور به دست افراطیون شعارگرایی بیفتد که معلوم نیست چه آیندهای را برای کشور و مردم رقم خواهند زد. بدین ترتیب حاکمیت، سرنوشت 50 سال آینده کشور را هم با خودش به قعر باتلاق خواهد کشاند.
پست خیلی خوبی بود، به طرز عجیب و مشکوکی رضا پهلوی حداقل در فضای مجازی داره تبلیغ میشه. خیلی از افرادی که ازش دفاع میکنن، معتقد هستند چون خارج از کشور بوده، دموکراسی رو از نزدیک دیده !!!
پاسخحذفبه نظر من حتی اینقدر منفعل بوده که حتی نمیشه بهش فکر کرد و فقط بهانه ای برای نسبت داده جنبش سبز با سلطنت طلب ها خواهد بود
به نظرم- البته اگر حمل بر یک نگرش دایی جان ناپلئونی نکنید- باید دید که جامعه جهانی چقدر ایشان را به بازی خواهند گرفت و اگر چنین شد خواهید دید که در کمتر از دوماه عکس ایشان هم در ماه رویت خواهد شد. آنوقت شاید من و شما هم تصدیق کنیم بهترین گزینه موجود انگار ایشان هستند. متاسفانه اکثریت جامعه بر مبنای تحلیل درست سوابق سیاسی جریان ها و افراد عمل نمی کند و قرار هم نیست اینگونه عمل کند. وظیفه تحلیل صحیح بر دوش بخش کوچکی از جامعه است و بعد از آن رسانه های سالم و مو ثری نیاز است که جریان سازی کنند. وقتی آن بخش کوچک جامعه کم کاری یا ندانم کاری می کنند رسانه هایی مانند بالاترین و... می شوند حوزه نفوذ افراط گران، جای گلایه نیست.
پاسخحذفدر سایتی مانند بالاترین فعالیت کردن و لینک دادن دلیل بر تبلیغ و داغ شدن یک نفر و یا یک جریان نیست. در این سایت ها که معلوم نیست کی به کی هست و یک نفر چند تا شناسه دارد و... هر کسی می تواند لینک دهد و این چیزی را ثابت نمی کند . حتا در بالاترین و با وجود صدها و یا هزاران نفر با چندین شناسه، شما اگر ببینید لینک های مربوط به رضا پهلوی و یا موسوی و... به زور 200 تا رای می آورد. با اینحال و با توجه به چنین سیستم بی در و پیکری، آیا می توان گفت چه کسی داغ شده است و نتیجه چه خواهد بود؟ نه هرگز.
پاسخحذفکسانی و جریاناتی موفق هستند که بتوانند در داخل و هم در خارج امکان حرکت و تاثیر گذاری داشته باشند.
من شخصا بر این باورم که تا اینجا تنها سازمان مجاهدین خلق است که توانسته هم در خارج تاثیرگذاری کند و هم در داخل می تواند نیرو بسیج کند و سازمان یافته و با دقت فعالیت کند. اما باید دید در آینده نزدیک چه خواهد شد.
یکی از دلایل مهمی که آمریکا و غرب تا کنون به طرز جدی به رویارویی و درگیری همه جانبه با ج.ا بر نیامده است این است که نتوانسته اند جانشین دلخواه خود برای ج.ا را در میان اپوزیسیون ببیند و با مجاهدین هم مشکل دارند و به قول معروف این دست و آن دست می کنند. .لی آنها هم مجبورند به زودی تصمیم بگیرند و با مخالفان تاثیر گذار ایرانی وارد گفتگو برای جانشینی ج.ا شوند. با توجه به این موارد و دلایل دیگر تا اینجا شانس مجاهدین خلق برای جانشینی از همه بیشتر است و نه کسانی مانند رضا پهلوی چراکه او هر چند فردی میهن پرست است ولی وزنه سیاسی و تاثیر گذار بویژه بسیج نیرو در داخل کشور نیست.
اگر غرب تصمیم به دخالت نظامی و سرنگونی ج.ا بگیرد، نمی تواند مانند عراق ، ایران را اشغال کند بلکه مانند لیبی باید یک ارتش مردمی جنگنده وارد میدان شود و با بسیج و سپاه درگیر شود و شهرها و مناطق نطامی را از ج.ا پس بگیرد. آیا رضا پهلوی و یا کسان و یا گروه هایی در اپوزیسیون سراغ دارید که توان بسیج مردمی، جنگیدن، استفاده از سلاح، امکان تماس با غرب ووو را داشته باشد؟ بجز مجاهدین خلق آیا کسان دیگری توانایی چنین جنگی را دارند؟ ج.ا و غرب و آمریکا از این موضوع بخوبی آگاه هستند.