۱۰/۱۲/۱۳۹۰

نامه‌ای به محمد نوری‌زاد: من از شما می‌ترسم!

جناب آقای ‌نوری‌زاد

شما را بسیاری کارگردان، هنرمند، رزمنده سابق یا مبارز آزادی‌خواه فعلی می‌خوانند. من اجازه می‌خواهم تا به تناسب هویتی که برای خود متصور هستم شما را نیز یک «وبلاگ‌نویس» بخوانم. پس درود من را به عنوان دوست و هم‌وطنی بپذیرید که او نیز گمان می‌کند تنها سلاح در مبارزه با تیرگی جهل و سیطره دورغ قلم است.

آقای نوری‌زاد

تمجید و تحسین از شما حرف جدیدی نیست. این روزها محفلی شکل نمی‌گیرد مگر آنکه در مرور دشواری‌های روزگار و تباهی‌های دوران و برشمردن اندک روزنه‌های امید و مقاومت، نامی نیز به نیکی از شما برده شود که «حر زمان» شده‌اید و نماینده شایسته‌ای در عینیت بخشی به معنای «شجاعت» و آزادگی. من چیزی ندارم که به انبوه این تحسین‌ها و تجلیل‌ها اضافه کنم، تنها می‌توانم بر صحت آن‌ها گواهی دهم که شما را مردی شریف، انسانی آزاده و شهروندی متعهد یافته‌ام؛ با این حال اجازه می‌خواهم که صادقانه اعتراف کنم من از شما می‌ترسم!

آقای نوری‌زاد

من از مسیری که شما در آن گام نهاده‌اید و تبعات و پیامدها و آموزه‌هایش به شدت بیم دارم. نه تنها از بابت خطراتی که سلامت شما و نزدیکانتان را تهدید می‌کند، که این خطرات در چنین حکومتی هر شهروند دیگری را نیز تهدید می‌کند و کم و زیادش را هیچ کس نمی‌تواند حدس بزند. مگر دکتر زهرا بنی‌‌یعقوف انتحاری سیاسی انجام داده بود که آنچنان فاجعه‌بار به قتل رسید؟ یا قربانیان قتل‌های محفلی کرمان چه کرده بودند جز برقراری پیوند شرعی و قانونی زناشویی؟ در مملکتی که بی‌گناه‌ترین و غیرسیاسی‌ترین شهروندانش اینچنین فجیع به قتل می‌رسند، سخن گفتن از خطر برای آنکه گام در راه پرمخاطره سیاست می‌گذارد حرف جدیدی نیست. هراس اصلی من از پیامدهایی است که گمان می‌کنم شما آنان را در نظر نگرفته‌اید و یا بر روی آن‌ها چشم بسته‌اید، پس من تنها برای مروری دوباره آن‌ها را فهرست می‌کنم.

فرد گرایی

تا آن‌جا که دیده‌ام و از خلال نامه‌هایی که برای شما ارسال شده است خوانده‌ام، من نخستین کسی نیستم که نسبت به یک‌سویه بودن انتقادات شما هشدار می‌دهم. آقای نوری‌زاد، می‌دانید و می‌دانیم که رهبر کنونی حکومت حتی اگر هم از نظر قانونی قدرتی محدود و پاسخ‌گو داشته باشد، اما در عمل سکان‌دار یک نظام کاملا شخصی و فردی است که هیچ حد و مرزی برای قدرت مطلقه‌اش وجود ندارد. در چنین شرایطی هر منتقدی حق دارد مدعی شود که قدرت نامحدود باید مسوولیت نامحدود هم بپذیرد. می‌توان پذیرفت وقتی همه امور مملکت به اختیار و سلیقه یک نفر پیش رود و او اجازه دارد در جزیی‌ترین امور شخصی مردم دخالت کند پس باید هم جزیی‌ترین مشکلات کشور به پای او نوشته شود. من از نظر اخلاقی با این نگرش کاملا موافق هستم، اما از نظر سیاسی این نگاه را همچون سمّی مهلک می‌دانم. همان تصور شومی که 30 سال پیش در اذهان مردم رسوخ کرد که شخص پادشاه مسوول تمام بدبختی‌های مملکت است و موج‌سواران هم بدین تصور دامن زدند و نتیجه آن شد که «شاه برود، هرکس که بیاید بهتر است» و دیگر برای کسی اهمیت نداشت که چه کسی این حرف را می‌زند و چه کسانی برای جانشینی شاه ملعون دورخیز کرده‌اند. آقای نوری‌زاد من از تکرار و بازتولید این تصور می‌ترسم. من از آنانی که مدام در گوش‌هایمان می‌خوانند «بالاتر از سیاهی رنگی نیست» می‌ترسم. من از آنانی که گمان می‌کنند با تغییر دادن یک یا چند شخص می‌توانند مشکلی را ریشه‌کن کنند می‌ترسم و شما، حتی اگر در قلب خود چنین باوری نداشته باشید، به صورت مداوم و با نامه‌های خود بدان دامن می‌زنید. مخاطب عام با مشاهده نامه‌های شما و البته در جذبه تحسین شجاعتی قابل تقدیر مسحور این اندیشه خواهد شد که بار دیگر به کشف یک منبع لایزال بدبختی دست پیدا کرده است. گویی دیگر هیچ عاملی در تیره‌روزی امروزمان دخیل نبوده است. هیچ یک از شهروندان نباید مسوول تبعات ندانم‌کاری‌های خود باشند. هیچ کس دیگری نباید نسبت به بی‌خردی‌های خود پاسخ‌گو باشد. پدران و مادران ما دیگر متهم نیستند و هرچه بوده و هرچه که هست تنها از یک آستین خارج شده. آقای نوری‌زاد؛ من شما را فردی صادق می‌دانم اما این تصور قطعا بزرگترین دروغی است که ما می‌توانیم به خود و جامعه‌مان بگوییم.

قهرمان پروری

روی دیگر سکه‌ای که همه مشکلات را برگردن یک نفر می‌اندازد، جست‌وجوی ابرقهرمان دیگری است که این منبع پلیدی را از میان بردارد. ابر قهرمانی که یک روز از راه خواهد رسید، اما نه برای برچیدن بساط مشکلاتی که در یک فرد خلاصه می‌شود، بلکه برای سوء استفاده از امواج تحمیق توده‌ها. آقای نوری‌زاد؛ شاید شما به دلیل سبقه خود دل‌بستگی چندانی به سال‌های سخت و پرهزینه اصلاحات نداشته باشید، اما بند به بند وجود من به لرزه درآمده که شما یک شبه از راه رسیده‌اید و ماحصل یک دهه تلاش برای پرهیز از قهرمان پروری را بر باد می‌دهید. اگر تنها دستاورد سیدمحمد خاتمی برای این کشور همان یک «نامه‌ای برای فردا» بود، من می‌گویم او بزرگترین خدمت را در تاریخ سیاسی این کشور انجام داده است. جنبش اصلاحات با تفسیر خاتمی، سال‌ها کوشید تا چه در عمل و چه در کلام نشان دهد: قهرمانی وجود ندارد، تغییر تنها از دل جامعه برخواهد خواست و در غیر این صورت جز هوسی گذرا نخواهد بود؛ میرحسین موسوی نیز بر همین بستر سربلند کرد و فریاد «جنبش بدون رهبر» سرداد. اگر ما یاد گرفتیم که «مبارزه را زندگی کنیم» بدین سبب بود که پذیرفتیم هر یک از ما رهبری هستیم برای جنبش اصلاح این جامعه آسیب‌ دیده؛ هر ایرادی که هست از خود ما و در درون ماست و چاره‌اش نیز هیچ کجا نیست جز در دستان خود ما. پس نیاز به شمشیر کشیدن نیست، شهادت‌طلبی و اسطوره‌سازی در این مبارزه جایی ندارد. اینجا باید زندگی کرد، ساده و متواضع زیست و در عین حال لحظه لحظه و ذره ذره با خود مبارزه کرد و دیگران را نیز به این مبارزه ابدی فراخواند.

آقای نوری‌زاد، باز هم شاید شما به دلیل سبقه انقلابی خود نگاه متفاوتی به ظهور ناگهانی آیت‌الله خمینی در افق سیاسی دهه پنجاه کشور داشته باشید؛ اما من سراپا ترس و تردید هستم که از پس گسترش این نگرش شما که همه چیز در یک فرد خلاصه شده است، فردا قرار است کدام چهره ناشناخته به ناگاه ظهور کند تا با دست‌مایه قرار دادن همین شعار عوام‌فریب سال‌های سال تلاش و مبارزه و پایمردی دلسوزان خواهان اصلاح را بر باد دهد؟ راستی شما از زمزمه‌های اقبال به شاهزاده پهلوی آگاه هستید؟ آیا می‌دانید هیچ معجزه‌‌ای جز گسترش همین نگرش شما و ادبیات شما نمی‌تواند این چنین قرن‌ها تجربیات تاریخی ملت ما را به باد فنا دهد؟ حکایت این ملت از مضحکه هم خواهد گذشت اگر این بار طرفین حافظ سلطنت یا خواهان انقلاب تنها لباس‌هایشان را عوض کرده باشند و مدعیان «تجربه تاریخی» نتوانند از پس این پوستین‌های جدید ماهیت تکراری این جدال را تشخیص دهند.

انتحار

و در نهایت آقای نوری‌زاد، من مثل بید می‌لرزم از ادبیاتی که شما وارد عرصه سیاست کرده‌اید. من گمان می‌کنم این ادبیات برای نزدیک به سه دهه است که چماقی شده برای کوبیدن اندیشه و خرد و عقلانیت و منطق. این ادبیات «خیبری» شما بوی خون می‌دهد. بوی جنگ، بوی مطلق‌نگری می‌دهد. بوی فریاد و عربده و باروت و باتوم می‌دهد. بوی «یا روسری یا توسری». بوی «لیبرال خود فروخته»، «بچه سوسول قرتی»، «وای اگر فلانی حکم جهادم دهد»، «شهادت افتخار ماست» و هزار بوی دیگر که گروهی را مست می‌کند تا عقل از سرشان بیرون رود. این ادبیات عرصه سیاست نیست. این نمدی نیست که از آن بتوان کلاهی برای جامعه بافت. شما نه تنها هیچ منطق، که حتی هیچ روش و منشی را جز آنچه خود انتخاب کرده‌اید نمی‌پذیرید. شما به صورت مداوم دیگرانی را که به ظاهر در جبهه شما قرار دارند مورد شماتت قرار می‌دهید که چرا چون شما عمل نمی‌کنند و به صحرای کربلا نمی‌زنند و گویی حتی جای ذره‌ای تردید در مسیری که انتخاب کرده‌اید باقی نیست. آقای نوری‌زاد، من بارها و بارها از خلال نامه‌هایی که به شما نوشته شده دیده‌ام که گروهی دوستانه و دلسوزانه از شما خواسته‌اند در راه و نگرش خود تجدید نظر کنید*، اما شما برخلاف انتقادی که به رهبر نظام وارد می‌کنید در عمل نشان داده‌اید که خود نیز چندان نقدپذیر نیستید و مشورت دلسوزان را به هیچ می‌انگارید و تنها بر همان نظر خود پافشاری می‌کنید. فراتر از این، اصرار دارید برای دیگران هم تعیین تکلیف کنید و به دنبال خود بکشید و یا بدون در نظر گرفتن هیچ ملاحظه‌ای از افراد نام می‌برید و آنان را در معذوریتی قرار می‌دهید که واکنش نشان دادن و یا ندادنشان به یک اندازه مایه شکست باشد. اینکه شما مسیر خود را انتخاب کرده‌اید به خودتان مربوط است، اما اینکه عادت دارید دیگران را برای انتخاب راه‌های دیگر به سادگی مورد شماتت قرار دهید و محکوم کنید برای من هولناک است. تا بدین حد «خود بر حق پنداری» درست همان چیزی است که امروز جامعه ما نتایج فاجعه‌بار آن را مشاهده می‌کند.

آقای نوری‌زاد، من اساسا انسان ترسویی هستم. از تیر خوردن می‌ترسم. از گرفتار شدن و شکنجه شدن می‌ترسم. من می‌ترسم که عمر و جوانی خودم را در گوشه زندان تلف کنم. همه این‌ها به یک طرف، من می‌ترسم که دست به بازی بزرگی بزنم و یک‌ شبه برای سرنوشت کل کشور و هم‌وطنان نسخه بپیچم و تاریخ آینده و زندگی تک تک آنان را در راه ارضای خودخواهی و جاه‌طلبی خود به بازی بگیرم. من می‌ترسم اما برای این ترس خودم هزاران بار بیشتر ارزش قایل هستم تا برای شجاعت پدرانم که سینه سپر گلوله کردند تا «فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند». من هیچ گاه «شجاعت» آنان را که یک شبه حکومتی را سرنگون و ظالمی را از تخت به زیر می‌کشند نخواهم ستود، بلکه در برابر حجم جاه‌طلبی و خودستایی آنان حیرت خواهم کردم. من مبهوت آنان هستم که گمان کردند تمام حقانیت را در مشت‌های گره کرده خود خلاصه کرده‌اند. من گمان می‌کنم اگر پدران من نیز اندکی این ترس‌های امروزین را احساس می‌کردند ما شاهد فجایع سال‌های پایانی دهه پنجاه و دوران سیاه دهه شست نبودیم. من گمان می‌کنم اگر شما و نسل شما کمی آن شجاعت متکبرانه را کنار می‌گذاشتید و شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر نمی‌دادید این کشور برای هشت سال تمام ویرانی هر روزه را تجربه نمی‌کرد و باز هم اگر همتایان شما آن‌قدر برای پوشیدن کفن حاضر و آماده نبودند ای بسا مسیر ملایم اصلاحات سرانجام بهتری پیدا می‌کرد. حال من گمان می‌کنم به نسلی تعلق دارم که به مانند خودم می‌ترسد. نسلی که عاشق مرگ و شهادت نیست، بلکه شیفته زندگی است و حتی مبارزه را نیز جز در دل زندگی نمی‌پذیرد.

آقای نوری‌زاد

با تمام احترامی که برای شما قایل هستم می‌خواهم به صراحت عرض کنم، در درجه نخست نسل شما و در درجه بعدی شخص شما به نسل من و تاریخ این کشور بدهکار هستید. اینکه شما خودتان را به کشتن بدهید نه تنها هیچ آبی را به جوی باز نمی‌گرداند، بلکه کار را از همین که هست بدتر می‌کند؛ پس از شما می‌خواهم که اگر واقعا می‌خواهید در جبران گذشته دینی به نسل جدید این کشور ادا کنید لطفا قواعدی را که آنان به رسمیت شناخته‌اند شما نیز بپذیرید. دست از این مرام شهادت طلبانه بردارید. به جای انداختن گناه به گردن یک نفر، به منش و مرامی انتقاد کنید که خود شما و ای بسا ما و پدرانمان نیز بخشی از زندگی خود را با آن سپری کرده‌ایم. به جای تلاش برای شکستن قداست نداشته یک فرد، دست از بازتولید تابوهای تکراری و بدفرجام اسطوره‌ای بردارید و به جای متهم کردن این سیاست‌مدار و آن منتقد خاموش، توده انبوهی را هدف قرار دهید که همچنان حقیقت را در مشت دارند و درست تبلور همان چیزی هستند که به ظاهر بدان معترض‌اند.

با سپاس فراوان و آرزوی سلامت و امنیت
آرمان امیری (مجمع دیوانگان)

پی‌نوشت:
این نامه برای آقای نوری‌زاد نیز ارسال شد و ایشان نیز لطف کردند و پاسخی به شرح زیر داد:

سلام دوست گرامی

نوشته ی خوب شما را خواندم و از نکته های خوب آن سود بردم. احساسم این است که احتمالا جنابعالی کلیت نوشته ها و نگرش های مکتوب مرا مطالعه نکرده اید. از باب نمونه : روزی درهمین نزدیکی ها. این نوشته را همین سه ماه پیش نوشته ام. بعد از نامه ی هشتم. آن را مطالعه بفرمایید و ببینید نویسنده ی آن بدنبال یک قهرمان از جنس قهرمانان سابق است یا به رویکردی انسان مدارانه معتقد است. مداری که در آن حقوق شهروندی انسان متجلی باشد. نیازی به ترس نیست دوست عزیز. من فردی هستم با یک قلم. وشما نیز. کافیست این قلم به رنج مردم بنگرد و خود را در کنار آن ببیند. من سابقا بقدر شما این رنج ها را نمی دیدم. از داخل زندانها خبرنداشتم. اما حالا با آنها مانوسم. من اگر بدنبال قهرمان ساختن خود بودم درهمان وادی حرفه ای خودم می ماندم. من یک بار برم. بارشما را بدوش می برم. اگر روزی بدانم بار بردنم به سرانجامی رسیده به گوشه ی خودم می خزم.

با احترام: محمد نوری زا

۱۰ نظر:

  1. ناشناس۱۲/۱۰/۹۰

    آقاي آرمان اميري
    هر چند بخشهايي از نامه شما برايم قابل درك است اما برداشت من از نامه هاي آقاي نوريزاد آن چيزي نيست كه جنابعالي نوشته ايد . اتفاقا نسل جوان امروز _البته بنده يكي از آنها هستم نه سخنگوي آنها- صداقت و صراحت در گفتار ميخواهد. نامه اي به فردا شايد در تاريخ ماندگار باشد ولي راهگشاي امروز مانيست. بدرود./

    پاسخحذف
  2. دوست ناشناس

    من ابدا منکر صراحت و صداقت نیستم. نه از جناب نوری‌زاد انتظار ابهام و پرده‌پوشی دارم و از هر کس دیگری که چنین رفتار کند حمایت خواهم کرد. اتفاقا به دلیل همین طلب صراحت است که من اصرار دارم گناه را اینقدر به گردن دیگران نیندازیم و یک بار برای همیشه رک و راست به ملت بگوییم «خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد»! مگر خود ملت نبودند که برای آقای خمینی هورا می‌کشیدند و سینه چاک می‌دادند؟ مگر خود ملت نبودند که هم به قانون اساسی سال 58 رای دادند و هم در سال 68 آن را از «ولایت فقیه» به «ولایت مطلقه فقیه» تغییر دادند؟ اینکه مردم نمی‌دانستند یا فریب خوردند که توجیه نشد. ملتی که نمی‌داند و رای می‌دهد یا فریب می‌خورد و رای می‌دهد باید هم انتظار دیکتاتوری را داشته باشد. تا زمانی هم که هر کس خواست حرفی بزند ابتدا دو کیلو تعارف بی‌دلیل بار ملت کند و همه مشکلات را به گردن یکی دو نفر سیاستمدار بیندازد همین آش است و همین کاسه.

    پاسخحذف
  3. با آرمان موافقم.
    متاسفانه ما ايراني ها خيلي جوگير هستيم.حوصله ي فکر کردن نداريم،دوست نداريم تاريخ و گذشته رو مطالعه کنيم و درباره ش فکر کنيم.در عوض شديدا آينده رو نگاه مي کنيم.هميشه يک آينده ي خوب رو واسه خودمون متصور هستيم و هرکسي که قول و وعده ي اين آينده ي خوب رو به ما بده ميشه اسطوره ي ما.
    ما هم که حوصله ي فکر کردن نداريم(شايدم اصلا بلد نيستيم فکر کنيم) حرفهاي خوب و قشنگ رو بدون چون و چرا مي پذيريم.

    پاسخحذف
  4. آقا آرمان چرا کامنت من پاک شد؟مشکلش چي بود؟

    پاسخحذف
  5. ناشناس۱۳/۱۰/۹۰

    البته برای من هم جای سوال دارد این همه امکانات آقای نوریزاد برای نامه نگاری و مطالعهء نوشته های دیگران در شرایط سهمگین حبس

    پاسخحذف
  6. آقای خمینی همین حرف نوری زاده رو می زد:«اگر روزی بدانم بار بردنم به سرانجامی رسیده به گوشه ی خودم می خزم.»

    پاسخحذف
  7. abed عزیز

    من به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی در کامنت‌های وبلاگ دخل و تصرف نمی‌کنم. برای انتشار یادداشت‌های وارده دو خط قرمز وجود دارد که اولا به کسی با الفاظ زشت توهین نکنند و در ثانی ادعای بدون سند مطرح نکنند، اما در مورد کامنت‌ها هیچ خطر قرمزی ندارم و حتی اگر به شخص خودم هم توهین کنند (که زیاد هم پیش می‌آید) باز هم چیزی را پاک نمی‌کنم

    خلاصه اینکه پیشنهاد می‌کنم شما هم کامنت خود را دوباره ارسال کنید و مطمئن شوید که دکمه پیش‌نمایش و انتشار را اشتباه نکرده باشید.

    قربان شما

    پاسخحذف
  8. ناشناس۱۴/۱۰/۹۰

    با سلام
    اقای نوری زادگفتند که تا کنون از زندانها و مشکلاتی که اجتماع برای اعلام نظراتش در ایران داشته ، خبر نداشتند و به تازگی ان را یافته اند.همه ما اگر بتوانیم همانطور که امروز به گذشته مینگریم، از یک افق جدید از امروز به اینده نگاه کنیم ، یعنی در جایگاه اینده بایستیم و به امروزمان نگاه کنیم. شاید نسبت به بسیاری از نظرات امروزی خود نیز تجدید نظر نماییم.شاید این دیدگاه فتج بابی برای اقای نوریزاد باشد تا یکبار دیگر نظرات امروزشان را بازبینی نمایند
    با احترام. ساعی

    پاسخحذف
  9. مطلب ارمان و پاسخ نوریزاد نوید بخش اینده ای روشن برای ایران است.فرهنگ گفتگو با حسن نیت.بیش باد.

    پاسخحذف
  10. آرمان عزیز،
    به نظرم در مورد آقای نوری زاد کمی بی انصافی به خرج دادی. من از نوشته های ایشان چنین برداشتی را نکردم که شما نوشته بودی. اگرچه ایشان به نسلی تعلق دارد که کشته شدن برای هدف والا بسیار ارزشمند است ولی برای نسل ما چنین نیست (با اغماض در بعضی موارد استثناء) و تفاوت بسیاری در اندیشه هایمان داریم.
    به هر حال کمیپینی که ایشان راه اندازی کردند در نوشتن نامه به رهبری، به نظرم شادابی و هیجان تازه ای را حداقل برای اهالی قلم به وجود آورده که از این رخوت درآیند و چشم امید به آینده ای روشن داشته باشند که این از نظر من بسیار با ارزش است.

    پاسخحذف