یادداشت اخیر جناب سردار علایی(+) در روزنامه اطلاعات که برخی آن را پاسخ به فراخوان محمدنوریزاد(+) میدانند بدجوری آتش به جان دوستداران ولایت زده است. متن پرخاشجو و سرشار از عصبانیت وبلاگ آهستان (+) یکی از این نمونههاست. من فقط به این بهانه به دو نکته اشاره میکنم:
نخست: وبلاگ آهستان در بخشی از یادداشت خود برای تخطئه شخصیت سردارعلایی شیوه استدلال عجیبی به کار میبرد: «همنشینی با نوریزاد، خودش نشان دهندهی سطح شعور آدمهاست»! من به نگارنده این متن پیشنهاد میکنم در به کار گیری چنین استدلالهایی کمی بیشتر دقت کنند و دست کم یک سری محدودیتها و شرایطی تعیین کنند، وگرنه خواننده بیاطلاع ممکن است به خاطر بیاورد جناب نوریزاد زمانی همنشین برادرحسین شریعتمداری و دوستان کیهان نشین و ای بسا شخص مقام رهبری بوده است!
دوم: پس از کودتای 88 یک رفتار شایع و عجیبی در میان دوستان ولایتمدار مشاهده شد. این گروه وقتی دیدند در برخورد با بسیاری از تعابیر حرفی برای گفتن ندارند، از اساس مفهوم آن تعابیر را عوض کردند. مثلا در پاسخ به شعار «مرگ بر دیکتاتور» از یک طرف هنوز کمی شرم داشتند که صراحتا از دیکتاتوری حمایت کنند* و از طرف دیگر میدانستند که مصداق دیکتاتور چه کسی است. پس چاره کار را در این دیدند که در یک اقدام محیرالعقول مفهوم «دیکتاتور» را از اساس تغییر دهند و اعلام کنند که «دیکتاتور واقعی، موسوی و کروبی»!!!
نمونه دیگر از این تغییر مفاهیم واژگان در مورد مسئله «دروغ» بود. آقایان وقتی دیدند که یک مسوول ارشد حکومتی هم پیدا نمیشود که روزانه سهمیه دروغگویی خود را ادا نکند و اتفاقا هیچ ابا و آزرمی هم نداشته باشد که به شب نکشیده رسوایی دروغپردازیاش را همه جا جار بزنند، تصمیم گرفتند مفهوم «دروغ» را هم تغییر دهند. نتیجه این میشود که یادداشت جناب علایی در مورد انقلاب از جانب وبلاگنویس «آهستان»، مصداق «دروغ گفتن» خوانده میشود. نگارنده وبلاگ نادیده میگیرد که مثلا این «دروغ گفتن» باید در مورد یک گزاره خبری یا نقل قول و روایت مطرح باشد. اساسا زمانی که آقای علایی دارد میگوید «از نظر من شاه اگر فلان کار را می کرد احتمالا سرنگون نمیشد» دروغ گفتن اصلا مصداقی ندارد. یا تحلیل ایشان از شرایط درست است، یا تحلیلشان نادرست است.
سوم: در نهایت اینکه اتفاقا نوشته وبلاگ آهستان بر خلاف یادداشت جناب علایی حاوی نکتهای است که میتوان در مورد آن با سنگ محک «دروغگویی» به قضاوت نشست. نگارنده در مطلب خود میآورد: «جالب اینجاست که امام خمینی از سال ۴۲ مستقیما شاه را نشانه گرفته و جهت و حرکت انقلاب را به سمت سرنگونی شخص شاه و اصل و اساس حکومت پهلوی قرار داده بود». اگر این ادعا را از ناشی از یک درک تحلیلی نادرست بدانیم، مسئله تنها در نداشتن اطلاعات تاریخی خلاصه میشود. در این حالت من خدمت ایشان و دیگر دوستانشان یادآور میشوم که آیتالله خمینی در سال 42 به هیچ وجه نه در پی سرنگونی حاکمیت بود و نه حرفی از آن میزد، اتفاقا کاملا برعکس، خودش را دلسوز و خواستار بقای نظام معرفی میکرد. ایشان در بخشی از سخنرانی معروف خود در خرداد ماه 42 خطاب به شاه گفته بودند: «آقا! من به شما نصیحت می کنم، ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند». (اینجا) گمان میکنم «میل» آقای خمینی در سال 42 کاملا شفاف از جانب خودشان بیان شده است. حالت بدتر نگاه به این گزاره این است که کسی گمان کند نگارنده مذکور از تاریخ اطلاع دارد اما به دلایلی سعی کرده روایت را وارونه کند. این یکی احتمالا تعریف دقیق «دروغگویی» است.
پینوشت:
که البته گویا تصمیم گرفتهاند این شرم را به مرور کنار بگذارند. به این+ اظهارات دقت کنید.
نخست: وبلاگ آهستان در بخشی از یادداشت خود برای تخطئه شخصیت سردارعلایی شیوه استدلال عجیبی به کار میبرد: «همنشینی با نوریزاد، خودش نشان دهندهی سطح شعور آدمهاست»! من به نگارنده این متن پیشنهاد میکنم در به کار گیری چنین استدلالهایی کمی بیشتر دقت کنند و دست کم یک سری محدودیتها و شرایطی تعیین کنند، وگرنه خواننده بیاطلاع ممکن است به خاطر بیاورد جناب نوریزاد زمانی همنشین برادرحسین شریعتمداری و دوستان کیهان نشین و ای بسا شخص مقام رهبری بوده است!
دوم: پس از کودتای 88 یک رفتار شایع و عجیبی در میان دوستان ولایتمدار مشاهده شد. این گروه وقتی دیدند در برخورد با بسیاری از تعابیر حرفی برای گفتن ندارند، از اساس مفهوم آن تعابیر را عوض کردند. مثلا در پاسخ به شعار «مرگ بر دیکتاتور» از یک طرف هنوز کمی شرم داشتند که صراحتا از دیکتاتوری حمایت کنند* و از طرف دیگر میدانستند که مصداق دیکتاتور چه کسی است. پس چاره کار را در این دیدند که در یک اقدام محیرالعقول مفهوم «دیکتاتور» را از اساس تغییر دهند و اعلام کنند که «دیکتاتور واقعی، موسوی و کروبی»!!!
نمونه دیگر از این تغییر مفاهیم واژگان در مورد مسئله «دروغ» بود. آقایان وقتی دیدند که یک مسوول ارشد حکومتی هم پیدا نمیشود که روزانه سهمیه دروغگویی خود را ادا نکند و اتفاقا هیچ ابا و آزرمی هم نداشته باشد که به شب نکشیده رسوایی دروغپردازیاش را همه جا جار بزنند، تصمیم گرفتند مفهوم «دروغ» را هم تغییر دهند. نتیجه این میشود که یادداشت جناب علایی در مورد انقلاب از جانب وبلاگنویس «آهستان»، مصداق «دروغ گفتن» خوانده میشود. نگارنده وبلاگ نادیده میگیرد که مثلا این «دروغ گفتن» باید در مورد یک گزاره خبری یا نقل قول و روایت مطرح باشد. اساسا زمانی که آقای علایی دارد میگوید «از نظر من شاه اگر فلان کار را می کرد احتمالا سرنگون نمیشد» دروغ گفتن اصلا مصداقی ندارد. یا تحلیل ایشان از شرایط درست است، یا تحلیلشان نادرست است.
سوم: در نهایت اینکه اتفاقا نوشته وبلاگ آهستان بر خلاف یادداشت جناب علایی حاوی نکتهای است که میتوان در مورد آن با سنگ محک «دروغگویی» به قضاوت نشست. نگارنده در مطلب خود میآورد: «جالب اینجاست که امام خمینی از سال ۴۲ مستقیما شاه را نشانه گرفته و جهت و حرکت انقلاب را به سمت سرنگونی شخص شاه و اصل و اساس حکومت پهلوی قرار داده بود». اگر این ادعا را از ناشی از یک درک تحلیلی نادرست بدانیم، مسئله تنها در نداشتن اطلاعات تاریخی خلاصه میشود. در این حالت من خدمت ایشان و دیگر دوستانشان یادآور میشوم که آیتالله خمینی در سال 42 به هیچ وجه نه در پی سرنگونی حاکمیت بود و نه حرفی از آن میزد، اتفاقا کاملا برعکس، خودش را دلسوز و خواستار بقای نظام معرفی میکرد. ایشان در بخشی از سخنرانی معروف خود در خرداد ماه 42 خطاب به شاه گفته بودند: «آقا! من به شما نصیحت می کنم، ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند». (اینجا) گمان میکنم «میل» آقای خمینی در سال 42 کاملا شفاف از جانب خودشان بیان شده است. حالت بدتر نگاه به این گزاره این است که کسی گمان کند نگارنده مذکور از تاریخ اطلاع دارد اما به دلایلی سعی کرده روایت را وارونه کند. این یکی احتمالا تعریف دقیق «دروغگویی» است.
پینوشت:
که البته گویا تصمیم گرفتهاند این شرم را به مرور کنار بگذارند. به این+ اظهارات دقت کنید.
راستش من هرچی نگاه کردم جایی ندیدم این آقای علایی به همچین چیزی اشاره کرده باشه: وقتی کسی چشمش را میبندد و ساختار معیوب، استکباری، استبدادی، کودتایی، نامشروع و غیر مردمی رژیم پهلوی را با جمهوری اسلامی مقایسه میکند، یعنی کور است. حالا اسمش نخبه باشد، یا غیر نخبه. سردار باشد یا غیر سردار.
پاسخحذفاینا خودشون یه چیزیشون میشه، هرچی میگی مرگ بر دیکتاتور میگن به ما فحش نده!
ميدحسيني را نبايد چندان جدي گرفت. مطالبش هم چندان انسجام و قدرت ندارد و فقط سايتش نسبتا چشم نواز است. شرط ميبندم اكثر مطالبش را خوانندگان نميخوانند و تنها براي بحث و كامنت گذاري وارد وبلاگش ميشوند
پاسخحذفمنتها در نبود نويسندگان قوي در اردوگاه راست، ايشان مهمان دائمي سايت الف و احمد توكلي شده است.
فكر ميكنم تنها نكته اي كه وبلاگ او را پربازديد كرده، اينست كه به مخالفان بشكل محدود اجازه ورود به بحث ها را ميدهد.(بگذريم كه آنها كه زياد سربسرش ميگذارند وارد ليست سياه ميشوند!)