۱۱/۱۰/۱۳۹۰

داستان ایرانیان: ایرانیان و داستان ایرانیان (تکمله)

رفیق.ش: داستان ایرانیان شیرین نیست. ایرانیان به هر دست‌آویزی چنگ می‌اندازند تا آن را وارونه سازند. با گذشته‌اش ور می‌روند. «حال»‌اش را به «اما» و «اگر» آلوده می‌کنند و یا از سر ناامیدی آینده‌اش را به توهمی متفاوت گره می‌زنند. داستان ایرانیان قسمتی از داستان شرق است. داستان شرق در کره خاکی تجربه‌ای متفاوت است اما «تنها» برای خاورشناسان «تنها» متفاوت است! همان‌طور که برای جانورشناسان تجربه گونه‌های جانوری متفاوت است خاورشناسان نیز تجربه شرق را متفاوت می‌نامند. متفاوت از چه؟ از تجربه‌های باختری یا متفاوت از داستان انسان؟ وقتی ناگفته می‌ماند لابد یعنی از هردو! پست‌مدرنیست‌ها تنوع را مثبت می‌یابند. انگار بی‌طرفند. در اظهار نظر البته بی‌طرفند اما تجربه زیستن شرقی را بر نمی‌تابند. نهایتا نه «تفاوت» و «تنوع» و نه هیچ واژه دیگری نمی‌تواند تحقیر را بی‌رنگ کند.

ایرانی‌ها انتقاد از فرهنگشان را باور دارند. برای آن‌ها این انتقاد سر فصلی است که باید یک در میان لابلای ستایش‌های مکرر فرهنگ ایرانی زنجیر شود. این لابد یعنی اعتدال در فرهنگی که قامت «آزادی» در برابر اما و اگرهایش ترد و شکننده است و عدالت ابتدا می‌تواند ظلم بلسویه باشد و نهایتا هم فقط همان ظلم بلسویه است، عجیب نیست که اعتدال هم از فرمول میانه‌یابی حسابی پی‌روی کند. انتقاد فرهنگی برای ایرانیان فقط واکسنی است که قرار است همان فرهنگ مورد انتقاد را در برابر انتقادات جدی‌تر ایمن سازد. هر واکنش جدی‌تر صدای میانه‌یاب‌ها (همان معتدل‌ها) را در می‌آورد. فریاد «آل‌احمد‌»ها و «شریعتی»ها را سبب می‌شود. لاجرم «افراطی‌»ها طرد می‌شوند. هیچ انتقاد جزیی بدون مقدمه چینی گسترده (چند پاراگراف لیسیدن ماتحت فرهنگ شرقی) مجاز نیست. تساهل و تسامح که در سیاست و برخورد اجتماعی روا داشته نمی‌شود، جای خود را به غلط در «نقد» باز می‌کند. (شروع فاجعه) بیرون از این قاعده رفتن «افراطی‌گری» توصیف می‌گردد. (امتداد فاجعه) وقتی گند کار در میان هر تحول اجتماعی بالا می‌آید مجالی برای چراجویی فراهم نمی‌شود و اولین متهم همان «افراط‌گرایی» در معنای جاافتاده‌اش است. روز از نو و روزی از نو. (دیالکتیک فاجعه)

جالب آنکه افراطیون واقعی صحنه‌های مهم اجتماعی هرگز محکوم نمی‌شوند. بلبشوی 57 یک نمونه تمام عیار همین داستان است. اکثریتی که به انواع افراطی‌گری دست می‌زند و یا افراطی‌گری سیاسی را می‌ستاید در حوزه اندیشه و در مقام قضاوت فرهنگی خود را کاملا میانه‌رو می‌دانسته است. به بیان دیگر اینان حس میانه‌روی یا همان میانه‌یابی‌شان جای دیگری ارضاء شده بود!

بلی! بی‌شک دستاورد تسامح نگاه عرفان محور شرقی را بارها رصد کرده‌ایم. نه مسامحه فرهنگی چیز جدیدی است و نه افراطی‌گری سیاسی. هرچند اولی قدمت بیشتری دارد و دومی صرفا به عنوان یک نتیجه پدیده‌ای متاخر به نظر می‌رسد. پس سوال اساسی این است که تسامح چگونه به حوزه نقد راه یافته است؟ منظور از تسامح در حوزه نقد اینجا همان رودربایستی با فرهنگ شرقی و معضلات ساختاری‌اش است. انگار این معضلات متعدد و خُرد نادیده انگاشته شده‌اند. چون اعتقادی راسخ به حقیقتی برتر وجود داشته که مسامحه در لایه‌های زیرین را تسهیل می‌کرده است. افق بلندی رو به سوی حقیقت که محاصره شدن در تنگنای خردورزی را بر نمی‌تافته است. خردورزی در کار فرعیات تعریف می‌شده و در مقابل حقیقت برتر عرفانی اصل است. رد پای عرفان شرقی اینجا پیداست و این همان موضوعی است که در «داستان ایرانیان» به آن اشاره شد.

عرفان در غرب کالای لوکسی است. کالایی که گه گاه در ویترین متنوع باختر ملاحضه می‌شود. ولی در شرق حکایت عرفان چیز دیگری است. اینجا عرفان دیگر کالا نیست. عرفان خود ویترین خاوری است. عرفان سوپرمارکتی است که در آن هر کالایی فروخته می‌شود. عجبا که هر بار به ساختار این سوپرمارکت تجاوز شود مدافعین به کالاهای مطلوبی اشاره می‌کنند که در همین ویترین هم فروخته می‌شود. این دن‌کیشوت‌ها به نبوغ خود افتخار می‌کنند که چگونه با این تساهل معنایی اصل موضوع را دور زده‌اند. این جوهره «داستان ایرانیان» است. داستان ایرانیان شیرین نیست.

پی‌نوشت:
شما نیز می‌توانید مجموعه یادداشت‌های خود را در مجمع دیوانگان تعریف و سردبیری کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر