این یادداشت پاسخی است به یک طرح بحث در خلال گفت و گوهای انجام شده در صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس».(+) پرسش به ظاهر ساده است: «چرا نظر و ایده و راه مناسبی حتی در حد پیشنهاد هم از جائی شنیده نمیشه؟*». پاسخ من اما کمی به عقبتر میرود. آیا صورت مسئله درست طرح شده است؟
1- در آستانه انتخابات مجلس هشتم، مصطفی تاجزاده میهمان انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف بود تا بار دیگر مخاطبین خود را به شرکت در انتخابات و حمایت از اصلاحطلبان دعوت کند. فضای جامعه در آن دوره به هیچ وجه مساعد حضور چشمگیر مردمی در حمایت از اصلاحطلبان نبود. رد صلاحیتهای گسترده بار دیگر قطعی کرده بود که هیچ تغییر اساسی در ترکیب مجلس ایجاد نخواهد شد و سردرگمی اصلاحطلبان در واکنش به این حربه شورای نگهبان اندک شور و امید باقی مانده را به یاس بدل میکرد. آن زمان من به عنوان یک دانشجو همین مسئله را با ایشان در میان گذاشتم. حرف من این بود که فرض میکنیم تمام این حاضرین و حتی دیگر شهروندان رضایت دهند که با یک چراغ سبز شما دوباره به پشتیبانی از اصلاحطلبان حاضر در انتخابات برخیزند، آیا شما حاضر هستید با یک تعهد صادقانه بگویید: «ما برای آینده برنامه مشخصی داریم و در صورت حضور شما موفق خواهیم شد»؟ پاسخ آقای تاجزاده درست به همان صداقتی بود که از ایشان انتظار میرفت: «هیچ کپسول فشردهای برای برون رفت از این وضعیت وجود ندارد»!
2- قول معروفی است در توصیف انقلاب سال 57 که میگویند «ایرانیان میدانستند چه نمیخواهند، اما نمیدانستند چه میخواهند». این روایت به قدری تکرار شده که من تقریبا یقین دارم از معنای حقیقی خود تهی گشته است. به نظر میرسد بسیاری از آنانی که این تعبیر را تکرار میکنند دچار این سادهنگری شدهاند که هموطنانشان در انتهای دهه پنجاه نه «آزادی» به گوششان خورده بود، نه «جمهوریت» و «دموکراسی» را میشناختند. پس فقط میخواستند که «شاه برود». من اما به شدت اعتقاد دارم انقلابیون نسل پیش دقیقا در شرایطی قرار داشتند که ما امروز قرار داریم. آنها نیز دچار توهمی از تجربه تاریخی بودند. آنان نیز گمان میکردند با سر دادن فریادهای «استقلال»، «آزای» و «جمهوری» مشغول طرح «مطالبه» هستند. حتی مسئله «حقوق بشر» در آن دوره چنان دغدغه گستردهای محسوب میشد که خیلی زود سایه سنگین خودش را به حکومت جدید هم تحمیل کرد و اثرات ژرفی در نگارش قانون اساسی برجای گذاشت**.
از سوی دیگر، شیوه برخوردهایی که من امروز میبینم دقیقا یادآور همان نواقصی است که در آسیبشناسی انحراف انقلاب به عنوان مقدماتی بدیهی به آن استناد میشود. (مراجعه کنید به اقبال عجیب و غریب و طنزگونه دوستان بالاترینی و غالبا خارجنشین به رضاپهلوی و برخورد تخریبی آنان با هرکس که قصد به چالش کشیدن این چهره بدون شناسنامه را داشته باشد) اینها همه من را به یک نتیجه میرسانند: «تاریخ در حال تکرار است؛ هرچند به شکل یک کمدی»!
3- وقتی میپرسیم «چه باید کرد؟»، به صورت پیشفرض پذیرفتهایم که مقصد و مبدا مشترک و مورد توافقی وجود دارد و تنها بحث باقی مانده چالش بر سر مسیر و ابزار پیمودن آن است. من چنین نگاهی به مسئله ندارم. نه بدین دلیل که با «آزادی، دموکراسی، حق حاکمیت شهروندان بر سرنوشت خویش و البته حقوق بشر» مخالف باشم، بلکه بدین دلیل که باور دارم اینها همه واژگان و تعابیری هستند که در جامعه ما گرفتار نوعی «بدفهمی» شدهاند. درست به همان مقدار که تعبیر و تفسیر «نظام» در اذهان ما مبهم و همراه با بدفهمی است. من به صورت مکرر از کارمندان دولتی، مدیران میانی، اساتید دانشگاه، قضات و وکلای دادگستری و حتی ماموران و افسران نیروی انتظامی میشنوم که از «اینها» (تعبیر رایجی برای اشارهای مبهم به نظام) گلایه میکنند. گویی هیچ کس خودش را جزوی از «اینها» یا همان «نظام» نمیداند، حتی آن کسی که خودش از دید دیگران بخشی از نظام است! وقتی من این کنار مینشینم و میبینم همه این افراد خواستار «رفتن اینها» هستند با خودم میگویم: تنها زمانی میتواند این اتفاق بیفتد که همه افراد جامعه رفته باشند! در واقع «اینها» هیچ کس نیستند جز خود شهروندان، البته در کنار تعدادی از سیاستمداران ارشد حکومتی. (من حتی حدس میزنم که ارشدترین سیاستمداران کشور هم در حریم خصوصی خود از «اینها» گلایه دارند!)
4- من برای شفاف شدن مسئله چند پیشنهاد دارم. دقیقا با خودتان مرور کنید که «اینها» چه کسانی هستند؟ آیا اگر خواستار تغییر در وضعیت سیاسی کشور هستید، دقیقا میدانید به کدام بخش آن اعتراض دارید؟ تغییر در قانون اساسی به قصد جداسازی نفوذ دین از دولت و کاهش اختیارات مقامات مسوول مطالبه شفاف و قابل قبولی است. من اعتقاد دارم این تغییرات ابدا برای اصلاح جامعه تغییراتی «کافی» نخواهند بود، اما به همین میزان نیز اعتقاد دارم که برای ثبات اصلاحات در طولانی مدت «لازم» هستند. پس باید برای این تغییرات نیز برنامه داشته باشیم. حال اگر از من بپرسند «برنامه شما چیست» یا اینکه «چرا هیچ برنامه مشخصی ارایه نمیشود» پاسخ من همان پاسخ جناب تاجزاده ااست: «هیچ کپسول فشردهای برای برون رفت از این وضعیت وجود ندارد»!
میگویند پس از انقلاب اکتبر در روسیه، گروهی از جناب «لنین» در مورد برنامههای آینده حکومت سوال میپرسیدند. در خلال سوالات یک نفر پرسشی مطرح کرد و گفت «برای فلان مشکل چه برنامهای دارید»؟ جناب لنین خیلی ساده پاسخ داد: ما حل این مشکل را به «رفیق زمان» سپردهایم!
هیچ کس، در هیچ کجای جهان نمیتواند ادعا کند که برای هر وضعیتی یک فرمول سیاسی میتوان یافت. هرکس چنین ادعایی کرد با اطمینان بدانید که یا نادان است یا دروغگو! گاه بهترین کار تنها و تنها «صبر کردن» و یا اعتماد کردن به «رفیق زمان» است. آن هم به ویژه در شرایط کشور ما که حاکمیت کودتا عملا در انفعال فرو رفته، برای سادهترین امور حکومتی خود گرفتار عمیقترین چالشهای درونی است و بیشترین ضربه را خودش به ریشه خودش میزند. به قول ناپلئون «وقتی رقیب شما در حال اشتباه کردن است مزاحم او نشوید». پس در وضعیت کنونی هم دست کم به باور من، اگر راهکار مشخصی برای تغییر ساختار حکومت و انتقال قدرت از حاکمیت کنونی ارایه نمیشود، لزوما نباید یک جای خالی احساس کنیم. تغییراتی در این ابعاد نیازمند زمان است و آنچه که من میبینم این است که دقیقا ساختار نظام در سراشیبی سقوط قرار دارد و فقط کافی است که کمی صبر کنیم. حال آیا این به معنی بیعملی و بیبرنامگی است؟
5- شاید مثال انقلاب 57 آنقدر تکرار شده که دیگر تاثیرگزاری خود را از دست داده است. پس من اینبار به گزینههای تازهتری استناد میکنم. همه ما امروز میتوانیم دقت کنیم که وضعیت کشور مصر پس از سرنگونی مبارک چندان شباهتی به رویای زیبای آزادی ندارد. قطعا سقوط دیکتاتور گام بزرگی بود اما در یک نمونه ساده دیدیم که تعداد کشتهشدگان مصری پس از انقلاب دست کمی از کشتهشدگان پیش از آن نداشت و اخباری که به صورت روزانه از روند تغییرات به گوش میرسد گاه ناامیدکننده هستند. در نمونه دیگر من به شدت نگرانم که با سقوط بشار اسد، مخالفین او که امروز بیرحمانه قتلعام میشوند دست به حرکاتی انتقامجویانه بزنند که بیشباهت به دیکتاتوری اسد نباشد. دست کم میتوان پیشبینی کرد که معترضین اسلامگرای اخوانالمسلمین در برخورد با اقلیتهایی نظیر مسیحیان یا غیرمذهبیها چندان منصفتر از خاندان اسد نخواهند بود.
خلاصه کلام اینکه پرسش «چه باید کرد» در نگاه من، به هیچ وجه ناظر به طراحی یک استراتژی برای سرنگونی حاکمیت سیاسی نیست. من خودم را عضوی از یک جنبش چریکی یا انقلابی نمیدانم. من جنبش سبز را جنبشی «اجتماعی»، دموکراتیک، خشونتپرهیز و آگاهی بخش میدانم. پس اگر میخواهم «آگاهی بخشی» کنم، بر روی شیوههای سرکوب یا تعداد زندانیان تمرکز نمیکنم. اینها از نظر من «آگاهی بخشی» نیستند، صرفا «اطلاعرسانی» محسوب میشوند. آگاهی بخشی برای من یعنی ارتقای جامعه به سطحی که دیگر دست به برادر کشی نزند. یعنی حرکت به سمت و سویی که شهروندان یکدیگر را با دستهبندیهای کاذب قومیتی و مذهبی بیگانه قلمداد نکنند. نزدیک شدن به رویایی که همه همدیگر را همان گونه که هستند قبول کنند و برای یکدیگر حقوقی طبیعی و بدیهی قایل شوند که قابل تخطی و تعرض نیست. بدین ترتیب پیشنهاد مشخص و شفاف من چیزی میشود که در مجموعه «چهار دستمایه برای آگاهی بخشی» منتشر کردم. (این مجموعه را در قالب یک فایل پی.دی.اف+ دریافت کنید)
در نهایت: من میگویم باید باور کنیم که «رفیق زمان» لطف ویژهای به ما داشته است. ما بسیار خوششانس هستیم که درست در زمانی که ساختار حکومتی به دست خودش در حال فروپاشی است یک موقعیت استثنایی پیدا کردهایم تا توان خود را صرف ترمیم و اصلاح وضعیت جامعه کنیم. اینها همه اصلاحاتی هستند که دیر یا زود باید انجام شوند، اما اگر به بعد از تغییر ساختار حکومتی موکول شوند هیچ معلوم نیست که همینقدر کم هزینه باشند. من باز هم تکرار میکنم نه تنها هیچ راهکار مشخصی برای سرعت بخشیدن به سقوط حاکمیت فعلی ندارم، بلکه اساسا چنین اقدامی را مضر و مترادف از دست رفتن یک فرصت تاریخی برای پر کردن نقاط ضعف اجتماعی قلمداد میکنم. ما هنوز کارهای نکرده بسیاری داریم. سادهترینش اینکه باید از این شرایط آرام برای بیشتر و بیشتر حرف زدن استفاده کنیم.
پینوشت:
* در همین مورد بخوانید: «چرا نظر و ایده و راه مناسبی حتی در حد پیشنهاد هم از جایی شنیده نمیشه»؟
**در مورد تشابهات و اختلافات قانون اساسی میتوانید به مجموعه یادداشتهای «همه حقوق برای همه» مراجعه کنید.
*** مثلا به این خبر+ دقت کنید: «مجوز تقلب از سوی شیخ مصری صادر شد»!
1- در آستانه انتخابات مجلس هشتم، مصطفی تاجزاده میهمان انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف بود تا بار دیگر مخاطبین خود را به شرکت در انتخابات و حمایت از اصلاحطلبان دعوت کند. فضای جامعه در آن دوره به هیچ وجه مساعد حضور چشمگیر مردمی در حمایت از اصلاحطلبان نبود. رد صلاحیتهای گسترده بار دیگر قطعی کرده بود که هیچ تغییر اساسی در ترکیب مجلس ایجاد نخواهد شد و سردرگمی اصلاحطلبان در واکنش به این حربه شورای نگهبان اندک شور و امید باقی مانده را به یاس بدل میکرد. آن زمان من به عنوان یک دانشجو همین مسئله را با ایشان در میان گذاشتم. حرف من این بود که فرض میکنیم تمام این حاضرین و حتی دیگر شهروندان رضایت دهند که با یک چراغ سبز شما دوباره به پشتیبانی از اصلاحطلبان حاضر در انتخابات برخیزند، آیا شما حاضر هستید با یک تعهد صادقانه بگویید: «ما برای آینده برنامه مشخصی داریم و در صورت حضور شما موفق خواهیم شد»؟ پاسخ آقای تاجزاده درست به همان صداقتی بود که از ایشان انتظار میرفت: «هیچ کپسول فشردهای برای برون رفت از این وضعیت وجود ندارد»!
2- قول معروفی است در توصیف انقلاب سال 57 که میگویند «ایرانیان میدانستند چه نمیخواهند، اما نمیدانستند چه میخواهند». این روایت به قدری تکرار شده که من تقریبا یقین دارم از معنای حقیقی خود تهی گشته است. به نظر میرسد بسیاری از آنانی که این تعبیر را تکرار میکنند دچار این سادهنگری شدهاند که هموطنانشان در انتهای دهه پنجاه نه «آزادی» به گوششان خورده بود، نه «جمهوریت» و «دموکراسی» را میشناختند. پس فقط میخواستند که «شاه برود». من اما به شدت اعتقاد دارم انقلابیون نسل پیش دقیقا در شرایطی قرار داشتند که ما امروز قرار داریم. آنها نیز دچار توهمی از تجربه تاریخی بودند. آنان نیز گمان میکردند با سر دادن فریادهای «استقلال»، «آزای» و «جمهوری» مشغول طرح «مطالبه» هستند. حتی مسئله «حقوق بشر» در آن دوره چنان دغدغه گستردهای محسوب میشد که خیلی زود سایه سنگین خودش را به حکومت جدید هم تحمیل کرد و اثرات ژرفی در نگارش قانون اساسی برجای گذاشت**.
از سوی دیگر، شیوه برخوردهایی که من امروز میبینم دقیقا یادآور همان نواقصی است که در آسیبشناسی انحراف انقلاب به عنوان مقدماتی بدیهی به آن استناد میشود. (مراجعه کنید به اقبال عجیب و غریب و طنزگونه دوستان بالاترینی و غالبا خارجنشین به رضاپهلوی و برخورد تخریبی آنان با هرکس که قصد به چالش کشیدن این چهره بدون شناسنامه را داشته باشد) اینها همه من را به یک نتیجه میرسانند: «تاریخ در حال تکرار است؛ هرچند به شکل یک کمدی»!
3- وقتی میپرسیم «چه باید کرد؟»، به صورت پیشفرض پذیرفتهایم که مقصد و مبدا مشترک و مورد توافقی وجود دارد و تنها بحث باقی مانده چالش بر سر مسیر و ابزار پیمودن آن است. من چنین نگاهی به مسئله ندارم. نه بدین دلیل که با «آزادی، دموکراسی، حق حاکمیت شهروندان بر سرنوشت خویش و البته حقوق بشر» مخالف باشم، بلکه بدین دلیل که باور دارم اینها همه واژگان و تعابیری هستند که در جامعه ما گرفتار نوعی «بدفهمی» شدهاند. درست به همان مقدار که تعبیر و تفسیر «نظام» در اذهان ما مبهم و همراه با بدفهمی است. من به صورت مکرر از کارمندان دولتی، مدیران میانی، اساتید دانشگاه، قضات و وکلای دادگستری و حتی ماموران و افسران نیروی انتظامی میشنوم که از «اینها» (تعبیر رایجی برای اشارهای مبهم به نظام) گلایه میکنند. گویی هیچ کس خودش را جزوی از «اینها» یا همان «نظام» نمیداند، حتی آن کسی که خودش از دید دیگران بخشی از نظام است! وقتی من این کنار مینشینم و میبینم همه این افراد خواستار «رفتن اینها» هستند با خودم میگویم: تنها زمانی میتواند این اتفاق بیفتد که همه افراد جامعه رفته باشند! در واقع «اینها» هیچ کس نیستند جز خود شهروندان، البته در کنار تعدادی از سیاستمداران ارشد حکومتی. (من حتی حدس میزنم که ارشدترین سیاستمداران کشور هم در حریم خصوصی خود از «اینها» گلایه دارند!)
4- من برای شفاف شدن مسئله چند پیشنهاد دارم. دقیقا با خودتان مرور کنید که «اینها» چه کسانی هستند؟ آیا اگر خواستار تغییر در وضعیت سیاسی کشور هستید، دقیقا میدانید به کدام بخش آن اعتراض دارید؟ تغییر در قانون اساسی به قصد جداسازی نفوذ دین از دولت و کاهش اختیارات مقامات مسوول مطالبه شفاف و قابل قبولی است. من اعتقاد دارم این تغییرات ابدا برای اصلاح جامعه تغییراتی «کافی» نخواهند بود، اما به همین میزان نیز اعتقاد دارم که برای ثبات اصلاحات در طولانی مدت «لازم» هستند. پس باید برای این تغییرات نیز برنامه داشته باشیم. حال اگر از من بپرسند «برنامه شما چیست» یا اینکه «چرا هیچ برنامه مشخصی ارایه نمیشود» پاسخ من همان پاسخ جناب تاجزاده ااست: «هیچ کپسول فشردهای برای برون رفت از این وضعیت وجود ندارد»!
میگویند پس از انقلاب اکتبر در روسیه، گروهی از جناب «لنین» در مورد برنامههای آینده حکومت سوال میپرسیدند. در خلال سوالات یک نفر پرسشی مطرح کرد و گفت «برای فلان مشکل چه برنامهای دارید»؟ جناب لنین خیلی ساده پاسخ داد: ما حل این مشکل را به «رفیق زمان» سپردهایم!
هیچ کس، در هیچ کجای جهان نمیتواند ادعا کند که برای هر وضعیتی یک فرمول سیاسی میتوان یافت. هرکس چنین ادعایی کرد با اطمینان بدانید که یا نادان است یا دروغگو! گاه بهترین کار تنها و تنها «صبر کردن» و یا اعتماد کردن به «رفیق زمان» است. آن هم به ویژه در شرایط کشور ما که حاکمیت کودتا عملا در انفعال فرو رفته، برای سادهترین امور حکومتی خود گرفتار عمیقترین چالشهای درونی است و بیشترین ضربه را خودش به ریشه خودش میزند. به قول ناپلئون «وقتی رقیب شما در حال اشتباه کردن است مزاحم او نشوید». پس در وضعیت کنونی هم دست کم به باور من، اگر راهکار مشخصی برای تغییر ساختار حکومت و انتقال قدرت از حاکمیت کنونی ارایه نمیشود، لزوما نباید یک جای خالی احساس کنیم. تغییراتی در این ابعاد نیازمند زمان است و آنچه که من میبینم این است که دقیقا ساختار نظام در سراشیبی سقوط قرار دارد و فقط کافی است که کمی صبر کنیم. حال آیا این به معنی بیعملی و بیبرنامگی است؟
5- شاید مثال انقلاب 57 آنقدر تکرار شده که دیگر تاثیرگزاری خود را از دست داده است. پس من اینبار به گزینههای تازهتری استناد میکنم. همه ما امروز میتوانیم دقت کنیم که وضعیت کشور مصر پس از سرنگونی مبارک چندان شباهتی به رویای زیبای آزادی ندارد. قطعا سقوط دیکتاتور گام بزرگی بود اما در یک نمونه ساده دیدیم که تعداد کشتهشدگان مصری پس از انقلاب دست کمی از کشتهشدگان پیش از آن نداشت و اخباری که به صورت روزانه از روند تغییرات به گوش میرسد گاه ناامیدکننده هستند. در نمونه دیگر من به شدت نگرانم که با سقوط بشار اسد، مخالفین او که امروز بیرحمانه قتلعام میشوند دست به حرکاتی انتقامجویانه بزنند که بیشباهت به دیکتاتوری اسد نباشد. دست کم میتوان پیشبینی کرد که معترضین اسلامگرای اخوانالمسلمین در برخورد با اقلیتهایی نظیر مسیحیان یا غیرمذهبیها چندان منصفتر از خاندان اسد نخواهند بود.
خلاصه کلام اینکه پرسش «چه باید کرد» در نگاه من، به هیچ وجه ناظر به طراحی یک استراتژی برای سرنگونی حاکمیت سیاسی نیست. من خودم را عضوی از یک جنبش چریکی یا انقلابی نمیدانم. من جنبش سبز را جنبشی «اجتماعی»، دموکراتیک، خشونتپرهیز و آگاهی بخش میدانم. پس اگر میخواهم «آگاهی بخشی» کنم، بر روی شیوههای سرکوب یا تعداد زندانیان تمرکز نمیکنم. اینها از نظر من «آگاهی بخشی» نیستند، صرفا «اطلاعرسانی» محسوب میشوند. آگاهی بخشی برای من یعنی ارتقای جامعه به سطحی که دیگر دست به برادر کشی نزند. یعنی حرکت به سمت و سویی که شهروندان یکدیگر را با دستهبندیهای کاذب قومیتی و مذهبی بیگانه قلمداد نکنند. نزدیک شدن به رویایی که همه همدیگر را همان گونه که هستند قبول کنند و برای یکدیگر حقوقی طبیعی و بدیهی قایل شوند که قابل تخطی و تعرض نیست. بدین ترتیب پیشنهاد مشخص و شفاف من چیزی میشود که در مجموعه «چهار دستمایه برای آگاهی بخشی» منتشر کردم. (این مجموعه را در قالب یک فایل پی.دی.اف+ دریافت کنید)
در نهایت: من میگویم باید باور کنیم که «رفیق زمان» لطف ویژهای به ما داشته است. ما بسیار خوششانس هستیم که درست در زمانی که ساختار حکومتی به دست خودش در حال فروپاشی است یک موقعیت استثنایی پیدا کردهایم تا توان خود را صرف ترمیم و اصلاح وضعیت جامعه کنیم. اینها همه اصلاحاتی هستند که دیر یا زود باید انجام شوند، اما اگر به بعد از تغییر ساختار حکومتی موکول شوند هیچ معلوم نیست که همینقدر کم هزینه باشند. من باز هم تکرار میکنم نه تنها هیچ راهکار مشخصی برای سرعت بخشیدن به سقوط حاکمیت فعلی ندارم، بلکه اساسا چنین اقدامی را مضر و مترادف از دست رفتن یک فرصت تاریخی برای پر کردن نقاط ضعف اجتماعی قلمداد میکنم. ما هنوز کارهای نکرده بسیاری داریم. سادهترینش اینکه باید از این شرایط آرام برای بیشتر و بیشتر حرف زدن استفاده کنیم.
پینوشت:
* در همین مورد بخوانید: «چرا نظر و ایده و راه مناسبی حتی در حد پیشنهاد هم از جایی شنیده نمیشه»؟
**در مورد تشابهات و اختلافات قانون اساسی میتوانید به مجموعه یادداشتهای «همه حقوق برای همه» مراجعه کنید.
*** مثلا به این خبر+ دقت کنید: «مجوز تقلب از سوی شیخ مصری صادر شد»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر