رفیق.ش: «برخی عشاق متجدد عرفان هنگامی که در صحنه سیاست با مفاهیم قدیمی و بسیار آشنای «خودی» و «غیرخودی» روبرو میشوند چنان با کرشمه اخم میکنند که انگار نیمه سیاسی فکر آنها از محفوظات عرفانی نیمه دیگر بیخبر است». از: «دفترچه خاطرات و فراموشی و مقالات دیگر – مفهوم آینده در ادبیات قدیم و در تفکر اجتماعی معاصر – محمد قائد» (فایل پی.دی.اف+)
«ایرانیان و عرفان» (1 و 2) عنوان یکی از نوشتههایی بود که در قالب سلسله نوشتههای کوتاه «داستان ایرانیان» در وبلاگ «مجمع دیوانگان» انتشار یافت اما شبهاتی که انتشار این نوشته به دنبال آورد نیازمند توضیحات مختصری شد که در ادامه میآید:
1- آنچه در قالب «ایرانیان و عرفان» منتشر شد به هیچ عنوان در پی نقد همه جانبه عرفان ایرانی نبوده و تنها یکی از ابعاد حضور عرفان در فرهنگ ایرانیان را هدف گرفته بود که بی هیچ توضیحی از نگاه نگارنده غلیظترین بعد حضور فرهنگی عرفان ایرانی هم هست. هم از اینرو هیچ یک از خرده آثار مثبت عرفان جایی در نوشته یاد شده نداشتند و اصولا نمیتوانستند داشته باشند. به همین جهت اتهام «نگاه یکجانبه» به عرفان نمیتواند بر چنین مقطع باریکی از نقد یک جنبه از عرفان به عنوان یک «اتهام» صادق باشد. در این مورد شاید انتشار جداگانه دو قسم نوشته به این برداشت دامن زده باشد و الّا درک ماهیت یک جانبه نوشته محتاج نبوغ خاصی از سوی خوانندگان مطلب نبوده و نیست.
2- مصائب اجتماعی که «اعتقاد به حقیقت برتر» در تاریخ ایران به بار آورده همه دلیلی است که نگارنده را بر آن داشت تا عرفان را مورد حمله یکجانبه قرار دهد. این مفهوم خود به خود مساله نقدناپذیری درونی عرفان، فرارهای مکرر عرفان از پذیرش مسوولیت تاریخی و ... را در بر دارد که عملا همان جزییاتی هستند که در نوشته مورد بحث مطرح نشدند. مسلما هر یک از این جزییات میتواند به شیوهای کلیتر مورد بحث قرار گیرد اما نوشتهای کوتاه که تنها متوجه همان «اعتقاد به حقیقت برتر» و پیامدهای آن بوده جایی برای نگاه کیتر به فرعیات «مهم» نداشته است. این جزییات در آنجا تنها تا حدی مطرح شدهاند که برای پرداخت موضوع اصلی کاملا ضروری بوده است و نه بیشتر. به طور خاص هدف از طرح موضوع عارضه نهایی بوده که در بند آخر نوشته مورد اشاره قرار گرفته است.
3- یک فرض اصلی نگارنده این بوده که علاقه فرهنگی به «پیچیدگی»، موضوع نسبتا سادهای است و یا حداقل به سادگی قابل مدل کردن است. «اعتقاد به حقیقت برتر» نمونه اعلای علاقه به پیچیدگی است. اینجاست که نوشته مورد بحث در پی ساده کردن هرچه بیشتر تک موضوع مورد بحث برمیآید. این شیوه تکراری در همه مجموعه نوشتههای «داستان ایرانیان» مورد استفاده قرار گرفته است.
4- در بعد تاریخی، تقدم و تاخر وضعیت اجتماعی در سدههای میانی و شیوع عرفان اساسا موضوع نوشته مورد اشاره نیست. بحث آن نوشته تنها حضور مکرر عرفان در آن سالیان است که در کمال حیرت خود را از حوزه نقد بیرون نگاه داشته است. این شالوده انتقاد تاریخی به عرفان است که در جای جای آن نوشته موج میزند و البته پا از این فراتر نمیگذارد.
5- نگارنده با بررسی دوباره مطلب همچنان اثری از برخورد «اغراقآمیز» با عرفان نیافته است. هرچند شاید همان نگاه تک بعدی باعث شده شبهه «اغراقآمیز» بودن موضوع پیش آید. اساسا یکی از ابعاد آزار دهنده نقد فارسی در سده اخیر پرهیز بسیاری از مدعیان نقد از صراحت است. این فرهنگ هنوز آنقدر جا افتاده به نظر میرسد که عجیب نیست «صراحت لهجه» همواره با تهمت «اغراق» عجین میگردد. این خود دردی است که برای بسیاری از ایرانیان، ساده است که فرهنگ تسامح را به حوزه نقد تسری دهند. بدتر آنکه همین تسامح در کارکرد اصلی خود، یعنی حوزه سیاست و برخورد اجتماعی آنچنان که باید روا داشته نمیشود. لاجرم سعی میگردد تا در حوزه «نقد» جبران مافات شود! نگارنده هیچ ابایی ندارد که این مساله را «فاجعه» بخواند و بدون هیچ گونه مسامحهای دستاندرکارانش را به تجدید نظر فرابخواند. (این خود آیا صورتی دیگر از همام معظلی نیست که در نوشته ایرانیان و عرفان مطرح شد؟)
6- مدتی پیش از مطالعه «مفهوم آینده در ادبیات قدیم و در تفکر اجتماعی معاصر» لذت بسیار بردم. (+) در آنجا نگاه کلیتری به عرفان مطرح شده که بیارتباط با نوشته «ایرانیان و عرفان» نیست. شاید ارجاع به آن بتواند به فهم موضوع کمک شایانی داشته باشد.
پینوشت:
شما نیز میتوانید مجموعه یادداشتهای خود را در مجمع دیوانگان تعریف و سردبیری کنید.
«ایرانیان و عرفان» (1 و 2) عنوان یکی از نوشتههایی بود که در قالب سلسله نوشتههای کوتاه «داستان ایرانیان» در وبلاگ «مجمع دیوانگان» انتشار یافت اما شبهاتی که انتشار این نوشته به دنبال آورد نیازمند توضیحات مختصری شد که در ادامه میآید:
1- آنچه در قالب «ایرانیان و عرفان» منتشر شد به هیچ عنوان در پی نقد همه جانبه عرفان ایرانی نبوده و تنها یکی از ابعاد حضور عرفان در فرهنگ ایرانیان را هدف گرفته بود که بی هیچ توضیحی از نگاه نگارنده غلیظترین بعد حضور فرهنگی عرفان ایرانی هم هست. هم از اینرو هیچ یک از خرده آثار مثبت عرفان جایی در نوشته یاد شده نداشتند و اصولا نمیتوانستند داشته باشند. به همین جهت اتهام «نگاه یکجانبه» به عرفان نمیتواند بر چنین مقطع باریکی از نقد یک جنبه از عرفان به عنوان یک «اتهام» صادق باشد. در این مورد شاید انتشار جداگانه دو قسم نوشته به این برداشت دامن زده باشد و الّا درک ماهیت یک جانبه نوشته محتاج نبوغ خاصی از سوی خوانندگان مطلب نبوده و نیست.
2- مصائب اجتماعی که «اعتقاد به حقیقت برتر» در تاریخ ایران به بار آورده همه دلیلی است که نگارنده را بر آن داشت تا عرفان را مورد حمله یکجانبه قرار دهد. این مفهوم خود به خود مساله نقدناپذیری درونی عرفان، فرارهای مکرر عرفان از پذیرش مسوولیت تاریخی و ... را در بر دارد که عملا همان جزییاتی هستند که در نوشته مورد بحث مطرح نشدند. مسلما هر یک از این جزییات میتواند به شیوهای کلیتر مورد بحث قرار گیرد اما نوشتهای کوتاه که تنها متوجه همان «اعتقاد به حقیقت برتر» و پیامدهای آن بوده جایی برای نگاه کیتر به فرعیات «مهم» نداشته است. این جزییات در آنجا تنها تا حدی مطرح شدهاند که برای پرداخت موضوع اصلی کاملا ضروری بوده است و نه بیشتر. به طور خاص هدف از طرح موضوع عارضه نهایی بوده که در بند آخر نوشته مورد اشاره قرار گرفته است.
3- یک فرض اصلی نگارنده این بوده که علاقه فرهنگی به «پیچیدگی»، موضوع نسبتا سادهای است و یا حداقل به سادگی قابل مدل کردن است. «اعتقاد به حقیقت برتر» نمونه اعلای علاقه به پیچیدگی است. اینجاست که نوشته مورد بحث در پی ساده کردن هرچه بیشتر تک موضوع مورد بحث برمیآید. این شیوه تکراری در همه مجموعه نوشتههای «داستان ایرانیان» مورد استفاده قرار گرفته است.
4- در بعد تاریخی، تقدم و تاخر وضعیت اجتماعی در سدههای میانی و شیوع عرفان اساسا موضوع نوشته مورد اشاره نیست. بحث آن نوشته تنها حضور مکرر عرفان در آن سالیان است که در کمال حیرت خود را از حوزه نقد بیرون نگاه داشته است. این شالوده انتقاد تاریخی به عرفان است که در جای جای آن نوشته موج میزند و البته پا از این فراتر نمیگذارد.
5- نگارنده با بررسی دوباره مطلب همچنان اثری از برخورد «اغراقآمیز» با عرفان نیافته است. هرچند شاید همان نگاه تک بعدی باعث شده شبهه «اغراقآمیز» بودن موضوع پیش آید. اساسا یکی از ابعاد آزار دهنده نقد فارسی در سده اخیر پرهیز بسیاری از مدعیان نقد از صراحت است. این فرهنگ هنوز آنقدر جا افتاده به نظر میرسد که عجیب نیست «صراحت لهجه» همواره با تهمت «اغراق» عجین میگردد. این خود دردی است که برای بسیاری از ایرانیان، ساده است که فرهنگ تسامح را به حوزه نقد تسری دهند. بدتر آنکه همین تسامح در کارکرد اصلی خود، یعنی حوزه سیاست و برخورد اجتماعی آنچنان که باید روا داشته نمیشود. لاجرم سعی میگردد تا در حوزه «نقد» جبران مافات شود! نگارنده هیچ ابایی ندارد که این مساله را «فاجعه» بخواند و بدون هیچ گونه مسامحهای دستاندرکارانش را به تجدید نظر فرابخواند. (این خود آیا صورتی دیگر از همام معظلی نیست که در نوشته ایرانیان و عرفان مطرح شد؟)
6- مدتی پیش از مطالعه «مفهوم آینده در ادبیات قدیم و در تفکر اجتماعی معاصر» لذت بسیار بردم. (+) در آنجا نگاه کلیتری به عرفان مطرح شده که بیارتباط با نوشته «ایرانیان و عرفان» نیست. شاید ارجاع به آن بتواند به فهم موضوع کمک شایانی داشته باشد.
پینوشت:
شما نیز میتوانید مجموعه یادداشتهای خود را در مجمع دیوانگان تعریف و سردبیری کنید.
با سلام وعرض ادب
پاسخحذفمولانا ميگويد
پيش چشمت مينهي شيشه کبود لاجرم دنياکبودت مي نمود
ويافکر کنم ابوسعيد ابوالخير است که فرموده
جهان درجنب اين نه سقف مينا چوخشخاشي بود برروي دريا
نگه کن تاتو زين خشخاش چندي؟ سزد گر بر سبلت خودبخندي
اقاي ش اشخاصي چون جنابعالي با اين تفکر واينکه من اينجوري من اينجوري ... گفتم .عين زن بنده وقتي پشت سر مادرم حرف ميزند . بلاهت از سر وروي گفتارت مي بارد ؟ چرا؟؟؟؟چون ميگويي من نبايد نقد بشوم واصولن چون من ميخواستم عرفان را بکوبم پس نقد جايي در اين نوشته ندارد .بعد در مفاله اولت هرچي که خواستي به عارف وعرفان ناسزا گفته
واينکه عرفان نقد پذير نيست .اگر نبود جواب دوست عزيزي که خيلي محترمانه درهفت خط توضييح داد و.....
قربانت بروم تو اول بگو ببينم به چي ميگي عرفان وبعد يک نمونه مثل هم ميزدي تا کسي از اين به بعد دنبال عرفان نرود .راستي ميداني نيکوس کازانتزاکيس کي بود ؟؟؟لطفن دفعه ديگر چيزي را که نمدانيد چيست ؟ نکوبيد .مضحکه ميشويد ..و ام اقا ارمان اين چه بساطي است ؟عرفان بد دين بد
لطفن بفرماييد چي مي خواهيد جاش بذاريد .؟اگر تند حرف زدم ببخشيد.
af6685@gmail.com
دوست گرامی ناشناس این شعر
پاسخحذفجهان درجنب اين نه سقف مينا چوخشخاشي بود برروي دريا
نگه کن تاتو زين خشخاش چندي؟ سزد گر بر سبلت خودبخندي
از شبستری است