ساکن تهران اگر باشید باور نمی کنم که گذرتان به میدان و چهارراه ولیعصر نیفتاده باشد، پس شاید شما هم به تجربه آموخته باشید که میان این میدان و چهارراه، به جز تشابه اسمی، یک تشابه دیگر هم وجود دارد: «ترافیک سرسام آور، ناشی از گره خوردن عابرین پیاده با خودروها».
ضلع غربی میدان ولیعصر، درست در ابتدای بلوار کشاورز همیشه انبوهی از عابرین پیاده حضور دارند که می خواهند از خیابان عبور کنند اما یا به ضرب و زور دو مامور راهنمایی و رانندگی متوقف شده اند یا لابه لای خودروهای گذری گیر کرده اند. هر وقت به این ترافیک برخورد می کنم با خود می اندیشم راه حل برطرف شدن این گره کور چیست؟ میدان چراغ راهنمایی ندارد. نه برای عابرین و نه برای ماشین ها. شاید در اولین پاسخ بتوان ادعا کرد که مشکل در قانون است. قانونی که اینجا در چراغ راهنمایی نمود پیدا می کند. یعنی اگر چراغ های لازم برای خودروها و عابرین در نظر گرفته شود هر کدام در نوبت تعیین شده عبور می کنند و دست کم از گره خوردن جمعیت و ماشین ها جلوگیری می شود. اما در فاصله یک کیلومتری این میدان سند معتبری در رد این پاسخ وجود دارد.
چهار راه ولیعصر به همه گونه چراغ راهنمایی و عابر پیاده مجهز است. علاوه بر آن همیشه چند تیم از مامورین راهنمایی و رانندگی در محل حاضر هستند. با این حال نه تنها ترافیک از میدان ولیعصر کمتر نیست، که اتفاقا در هم پیچیدن مردم و ماشین ها به مراتب بیشتر هم هست. هر وقت پشت چراغ عابر می ایستم، به عابرین پیاده ای خیره می شوم که بدون توجه به چراغ قرمز عابر تمام تلاش (و احتمالا به تعبیر خودشان زیرکی و زرنگیشان) را به کار می برند تا از لابه لای ماشین ها عبور کنند و خود را برای چند دقیقه هم که شده زودتر به آن سوی خیابان برسانند. اعتراف می کنم گاهی از برخی شان متنفر می شوم. گاهی به چشم گروهی جنایت کار به آنها نگاه می کنم. گاهی گمان می کنم برای آنها هیچ چیز جز خودشان و تنها خودشان اهمیت ندارد. برایشان مهم نیست که چراغ عابر حق تردد را به خودرو داده است و آنها با پریدن وسط خیابان دارند حق دیگری را پایمال می کنند.
اما گاهی هم که خاطرم کمی آرام تر است به یاد می آورم که اینها همانانی هستند که احتمالا 25 خرداد به خیابان آمده بودند. با دستبندهای سبز و در اعتراض به پایمال شدن «حق انتخاب»شان. اینها احتمالا همان حلقه های سبزی هستند که در جمع دوستانه خود از عملکرد حاکمان و کودتاچیان گله می کنند و حسرت دموکراسی های مدرن و حکومت های آزاد و قانون مدار را می خورند. از همه خنده دارتر و شاید هم تاسف بارتر اینکه اتفاقا به خاطر می آورم اگر با بیشتر این افراد در مورد ریشه مشکلات و چاره برون رفت از وضعیت کنونی صحبت کنیم حتما برایمان نسخه می پیچند که «مشکل در قانون اساسی است؛ باید قانون اساسی را عوض کنیم» و بعد من دوباره به خودم می آیم و به چراغ راهنمایی و رانندگی خیره می شوم و فکر می کنم که اگر یک قانون وجود داشته باشد که هیچ ایرادی به آن وارد نباشد و همه دنیا بر سرش توافق داشته باشند قطعا همین چراغ راهنمایی و رانندگی است.
دوست عزیز, جامعه ما متشکل از دامنه بسیار وسیعی از مردمانی است با فرهنگ و اندیشه های متفاوت. در واقع بیشتر کشورها از جمله امریکا هم به همین صورت است ولی نقطه اشتراک و تلاقی همه آنها در امور اجتماعی قانون است. در کشوری مثل امریکا, زیرساخت های ارتباطی طوری طراحی و ساخته شده است که شما برای رفتن از یک نقطه شهر به یک نقطه دیگر عذاب نمی کشید و رفاه شهروندان از اولویت بسیار بالایی برخوردار است. ولی در تهران و شهرهای بزرگ تمامی پروژه های شهرسازی و ارتباطی بر مبنای میزان سوددهی و میزان رشوه ای که نصیب برخی ها شده است اجرا گردیده و نهایتا شهر تهران تبدیل به جایی شده است که حتی رعایت قوانین رانندگی در آن امکان پذیر نمی باشد. در ضمن در کشورهای پیشرفته جریمه های رانندگی آنقدر بالا است که کسی حتی جرات فکر کردن به یک خلاف را هم ندارد چه برسد به اینکه آن را انجام دهد. به نظر من قوانین رانندگی, در حیطه قانون و امور شهری است و ربطی به فرهنگ و یا خواست های مدنی مردم ندارد. اگر جریمه عبور از چراغ قرمز پنج میلیون تومان باشد, آنوقت هم من که مثلا آدم بی ملاحظه ای هستم در پشت آن می ایستم و هم شما که انسان فرهیخته ای هستید.
پاسخحذفببخشید من فکر میکنم مثالتون اصلا درست نیست. عمده مردم پشت چراغ عابر چهارراه ولیعصر می ایستند! بعضی ها هم نمی ایستند که معمولا میشه تفاوت تیپ و ظاهرشون رو هم احساس کرد. حرص خوردن کسانی که ایستاده اند را هم میشه حس کرد. برعکس شما من فکر میکنم بیشتر اونهایی که پشت چراغ عابر ولیعصر می ایستند همونهایی هستن که توی راهپیمایی ها دیدمشان. جمعیت شهر و کلا کشور خیلی زیاد شده و این جور تحلیلها به نظر درست نمیاد. همه جور آدمی زیاده!
پاسخحذفباز مزخرف گفتی؛ مثل داستان مرغ و تخم مرغ. نمیشه پایبند ولی فقیه باقی ماند تا ولایت فقیه را از قانون حذف کرد. بین اجرای قانون ناقص و قانون زور فرق هست مردیکه. بعلاوه بهترین قوانین رانندگی در بستر تخمی ترین قانون اساسی پشیزی ارزش ندارد. قانون گرایی باید همه جانبه باشد؛ به شرط آنکه خود قانون منطقی باشد. وقتی ولی فقیه به قانون خودش تجاوز میکنه انتظار رعایت چراغ قرمز مثل چسیدن در گردباد است. لطفا خفه
پاسخحذفدر پاسخ به RS232
پاسخحذفمن هم قبول دارم که قانون باید ظرفیت های اجرایی داشته باشد. با این حال نمی پذیرم که فرهنگ قانون گریز جامعه ایرانی تنها به قوانین معیوب منحصر می شود. دست کم در این دو مثال تلاش کردم تا به نمونه هایی اشاره کنم که از ضعف قانونی رنج نمی برند.
در مورد این جمله هم که نوشتید «قوانین رانندگی, در حیطه قانون و امور شهری است و ربطی به فرهنگ و یا خواست های مدنی مردم ندارد» جسارتا عرض می کنم که احتمالا منظورتان خواسته های سیاسی مردم بوده است. و الا قوانین و امور شهری اتفاقا از بارزترین تجلی های مطالبات مدنی هستند. (اصولا «مدنی» ترجمع همان «شهری» است)
در نهایت در مورد تاثیر جریمه های سنگین باید عرض کنم این مسئله یک راهکار برای نهادینه کردن قانون گرایی در مردم است. اساس پیشنهاد چنین راهکاری تنها زمانی معنادار است که بپذریم جامعه ما نیازمند حرکت به سوی قانون گرایی است. در نتیجه بدون هیچ گونه قضاوتی در مورد پیشنهاد شما من آن را تنها موید نوشته خود می دانم.
ممنون از توجه شما
در پاسخ به سایه
پاسخحذفبا شما موافقم که گروه قابل توجهی هم پشت چراغ قرمز می ایستند. در متن هم من اشاره ای به کمیت و یا نسبیت جمعیتی که به قانون احترام می گذارند و یا نمی گذارند نداشتم. ضمن اینکه من اصلا قضاوتی در مورد آنها که پشت چراغ می ایستند نکردم وگر نه مثل شما اتفاقا آنها را از همان حاضرین در راه پیمایی 25 خرداد می دانستم. با این حال منظور من (که گویا چندان هم واضح بیان نشده) این است که بخش عمده ای از آنهایی که خودشان به قانون احترام نمی گذارند هم از معترضین هستند و خود را از هواداران جنش سبز و یا منتقد دولت و نظام می دانند.