«داستان همشهری» را دو شماره ای است که دنبال می کنم. کار جدیدی از گروه مجلات همشهری که اگر اشتباه نکنم باید اولین نشریه تخصصی داستان و داستان نویسی در کشور باشد. از نگاه من کار خوبی از آب در آمده است و در آینده بیشتر از آن خواهم نوشت. اما در شماره جدید (داستان شماره شش) این نشریه بخش هایی از یک سفرنامه به کشور افغانستان منتشر شده است که به نظرم می توان آن را یک «سفرنامه ایدئولوژیک» خواند! گویا «علی نورآبادی» که «خبرنگار رادیو و نویسنده مطبوعات» معرفی شده، بخش هایی از سفرنامه خود را حتی پیش از سفر به کشور افغانستان نوشته است! در این سفرنامه کوتاه و چند صفحه ای بارها و بارها به مطالبی برخورد می کنید که برای بیانشان هیچ نیازی به سفر به کشور افغانستان ندارید؛ چنین روایتی را می توانید از کنج اتاق خانه تان و صرفا با توسل به ادبیات «صدا و سیمایی» تکمیل کنید: «در حال و هوای غروب سری هم به موزه و نگارستان ملی کابل زدیم که بسته بود اما کنار ورودی نگارستان تابلویی روی سینه دیوار بود که به دو زبان فارسی و انگلیسی نوشته بودند: «بازسازی هنرستان ملی تحفه ای است از سوی جمهوری دولت یونان...». از این تابلوها دو سه نمونه دیگر هم در جاهای مختلف شهر دیدیم با جمله هایی به همین مضمون. این هم یکی دیگر از شگردهای خررنگ کنی کشورهای اشغالگر است؛ یعنی هرجا آجر روی خشت گذاشته اند قبل از همه تابلوی چند زبانه را روی همان آجر کوبیده اند که «تحفه ای است از طرف...». کسی نیست بگوید تابلوی خسارت مادی و معنوی آن دولت معظم را کجا نصب کرده اید؟».
مسافرت و از نزدیک دیدن وقایع، انسان ها و مکان هایی که بیشتر از دور در موردشان شنیده ایم فرصت یگانه ای است تا برداشت های جدیدی از رویدادهای اطراف داشته باشیم و حتی در مواجهه با بخش های بیشتری از جهان، نگاه خود را نیز گسترش دهیم. اما در مورد برخی آدم ها گمان می کنم به جای اینکه سیستم مغزیشان در پس چشم هایشان قرار داشته باشد، اتفاقی رخ داده و چشم هایشان به پشت مغزشان منتقل شده است. به این ترتیب به جای «دیدن سپس تصمیم گرفتن» ابتدا تصمیم می گیرند و سپس می بینند.
پی نوشت:
بخش آبی رنگ مطابق متن منتشر شده در مجله است و سه نقطه(...)های آن نیز متعلق به متن اصلی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر