۱۲/۱۰/۱۳۸۷

همینجوری دلم گرفت

چه اشکال دارد که گاه خودخواه بشویم؛ چه اشکال دارد گاه به ستایش خود بپردازیم و یا دست کم برای خودمان دل بسوزانیم؟ اینجا مال من است و من دلم می خواهد که اینجا دلم برای خودم بسوزد؛ دلم می خواهد اینجا دلم برای خودم تنگ بشود؛ بس که میان تعفن موجوداتی حقیر تنفس کردم دلم برای هوای پاک و نسیم صبح دم تنگ شده است؛ اینها کسانی نیستند که لیاقت من باشند؛ دلم می خواهد اینگونه حرف بزنم؛ دلم می خواهد بگویم اینها آنقدر حقیر و پستند که در شان من نیست حتی نگاهشان کنم؛ چشم هایم مکدر می شوند؛ دلم می خواهد بالا بیاورم از دیدنشان و تمام تهوعم را نثارشان کنم؛ نه؛ اصلا حتی دلم نمی خواهد تهوعم را هم نثارشان کنم؛ فقط می خواهم بروم؛ دیگر هیچ دلیلی برای ماندن ندارم؛ حتی یک دلیل...

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر