اولین بار سوم خرداد 76، هنگامی که پیروزی خاتمی قطعی شد این احساس را تجربه کردم؛ آن زمان احساسم را در یک عبارت خلاصه می کردم: «بازی تمام شد». چهار سال بعد هنگامی که خاتمی با چشمانی خیس می خواند: «عشق مروارید و من غواص و دریا می کده . . . سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم» بار دیگر این احساس به سراغم آمد؛ آن بار با خود گفتم: «بازی هنوز ادامه دارد»؛ و امروز؛ سومین تجربه احساسی غریب که هنوز در جست و جوی معنایش هستم؛ این بار گمان می کنم باید بگویم: «بازی شروع شد».
پی نوشت:
برای این دقایق احساسی چیز بیشتری ندارم؛ تنها می توانم به مانند همیشه از موضع گیری ابراهیم نبوی خوشحال باشم و برای نیک آهنگ کوثر عزیز و دوست داشتنی تاسف بخورم که قلمش بوی شریعتمداری گرفته است.
پی نوشت:
برای این دقایق احساسی چیز بیشتری ندارم؛ تنها می توانم به مانند همیشه از موضع گیری ابراهیم نبوی خوشحال باشم و برای نیک آهنگ کوثر عزیز و دوست داشتنی تاسف بخورم که قلمش بوی شریعتمداری گرفته است.
امیدوارم این حس غریبت به یک نتیجه غریبتر پیوند بخورد برادر
پاسخحذف