۱۱/۲۰/۱۳۸۸

برگی از یک انقلاب

علی اکبر ناطق نوری- «در نوفل لوشاتو برنامه ریزی کرده بودند که اداره مراسم بازگشت اما به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبون دار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیف نژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم در تلفنخانه مدرسه رفاه آقایان مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه می شود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمدآقا در پاریس و با احمدآقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمی شد بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خرده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان اداره امور را بگیرند دیگر نمی شود جلوی آنها را گرفت. در همین لحظه آقای مطهری فرمود: «تلفن را به بنده بده». ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمدآقا گفت: «آقای حاج احمدآقا این که من می گویم ضبط کن و ببر به امام بده». مرحوم مطهری گفت: «من نمی دانم؛ این جمله ای را که من می گویم به امام بگو». احمدآقا گفت: «چیست؟». گفت: «به امام بگو مطهری می گوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد من دیگر با شما کاری نخواهم داشت». تا این جملات را شهید مطهری گفت حاج احمدآقا جا خورد و خطاب به مرحوم مطهری گفت: «آقا هر کاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید». بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون را از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزو گردانندگان تریبون شدند و آقای مرتضایی فر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامه آنجا نبودم و بعدا در آنجا قرار گرفتم».

روزنامه بهار – دوشنبه 19 بهمن 88 – صفحه آخر – خاطرات انقلاب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر