خلاصه: از نگاه این نوشته، جنبش سبز در روز 22 بهمن ماه نتیجه قطعی شکست یک استراتژی را تجربه کرد که مدت ها پیش از آن نیز نشانه های ناکارآمدی آن به چشم آمده بود. از نگاه این نوشته، استراتژی تداوم اعتراضات خیابانی با حفظ اصل دوری از خشونت در شرایط جامعه ایرانی استراتژی متناقضی بود که عملا امکان تداوم طولانی مدت را نداشت.
باور من این است که راهپیمایی 22 بهمن ماه، فارغ از اینکه چه پیامد های کوتاه مدتی داشته است یک نقطه عطف در تاریخچه جنبش سبز به حساب خواهد آمد. نقطه عطفی که باید سیر حرکتی جنبش را به دو بخش پیش و پس از آن تقسیم کرد. با چنین نگاهی می توان عملکرد جنبش سبز از زمان کودتا تا انتهای راهپیمایی روز قدس را یک عملکرد کاملا تهاجمی قلمداد کرد که قدرت عمل را در دست داشت و نظام را به صورت مداوم به عکس العمل وادار می ساخت. از راهپیمایی روز قدس به بعد سیر تحولات تغییر یافت و جنبش به مرور در جایگاه عکس العملی قرار گرفت. تا جایی که عملکرد خشن سرکوبگران در روز عاشورا، بخشی از جنبش مسالمت آمیز سبز را برای اولین بار به اعمال خشونت وادار ساخت.
من گمان می کنم واکنش خشن مردمی در روز عاشورا، بیش از هر شخص یا گروه دیگر، طیف حامی مبارزه مسالمت آمیز در جنبش سبز را دچار تردید ساخت. آنانی که برای ماه ها بر مسالمت آمیز بودن جنبش خود در برابر دستگاه خشن سرکوب تاکید و بدان افتخار می کردند به ناگاه با این دغدغه مواجه شدند که آیا با متوسل شدن به خشونت ماهیت خود را به صورت بنیادین نقض نکرده اند؟ در صورت تداوم خشونت از جانب معترضان، آیا انقلاب خشن دیگری همچون انقلاب 57 در راه خواهد بود؟ آیا در صورت سقوط خشونت آمیز حاکمیت می توان نسبت به جایگزینی یک نظام دموکراتیک و مسالمت جو خوشبین بود؟
البته تمامی تردیدها به همین چند دغدغه محدود نمی شد. مشکل از جایی بحرانی شد که این طیف که همچنان بر دوری از خشونت تاکید داشتند، توانایی ارایه هیچ آلترناتیو دیگری برای مقاومت در برابر سرکوب های خشن را نداشتند. در واقع آخرین امیدها به راهپیمایی 22 بهمن بسته شده بود. جایی که امید می رفت تا حضور میلیونی سبزها به قدری چشم گیر باشد که اساسا امکان سرکوب خشن از حاکمیت سلب شود. امیدی که عملا بر باد رفت و با ترفند استفاده همزمان از نیروهای سرکوبگر در کنار هواداران دولت امکان هرگونه ابراز وجود قابل ملاحظه از معترضان سلب شد. بدین ترتیب می توان مدعی شد که هوادارن مبارزه به دور از خشونت در داخل جنبش سبز، اولین شکست استراتژیک* را در 22 بهمن پذیرفتند. اگر کلیت این شکست استراتژیک پذیرفته شود، بلافاصله باید به ریشه یابی دلایل آن پرداخت. دلایلی که به صورت فهرست وار می توان به تعدادی از گزینه های محتمل آن اشاره کرد:
- ضعف رهبری (و یا حتی مشکل نبود رهبری)
- مشخص نبودن مطالبات جنبش و نبود توافق عمومی بر اهدافی مشخص
- گسترش نیافتن جنبش سبز از طبقه متوسط شهری (خواستگاه اولیه) به دیگر طبقات جامعه
تمامی این گزینه ها و البته موارد بسیار دیگری که احتمالا می توان به این فهرست افزود جای نقد و گفت و گوی فراوان دارند. با این حال من در این نوشته تنها قصد دارم به یک تناقض درونی در استراتژی مقاومت های خیابانی جنبش اشاره کنم. تناقضی که به گمان من در طول هشت ماه مدام جنبش را مورد فرسایش قرار داد و در نهایت استراتژی مقاومت خیابانی را به بن بست کشاند. برای این منظور ابتدا به یک مرور تاریخی کوتاه از وقایع پس از انتخابات می پردازم.
روز 22 خرداد و همزمان با برگزاری انتخابات به صورت مداوم اخباری پراکنده از تقلب گسترده به گوش می رسید. خبرگزاری فارس از ساعت 18 خبر پیروزی یک نامزد اصولگرا را با کسب بیش از 60درصد آرا منتشر کرد. ارتباطات در پایتخت تقریبا قطع شده بود و با نزدیک شدن به ساعات پایانی شب حضور نیروهای شبهه نظامی در میادین مهم شهر چشم گیر می شد. همان شب و درست در همان زمانی که مهندس موسوی در جریان یک کنفرانس مطبوعاتی از تقلب گسترده در انتخابات به قصد تغییر نتایج خبر داد، حمله لباس شخصی های مسلح به پایگاه های انتخاباتی اصلاح طلبان آغاز شد و شهر در نوعی وضعیت حکومت نظامی فرو رفت. از صبح روز 23 خرداد، پایتخت در التهاب به سر می برد. احتمال شکسته شدن بهت اولیه از نتایج غیرقابل پذیرش هر لحظه قوت می گرفت. از ظهر همین روز رفته رفته درگیری های پراکنده میان مردم و نیروهای امنیتی که کل شهر را غرق کرده بودند آغاز شد و شب هنگام کار به یک جنگ تمام عیار خیابانی کشیده شد.
فردای آن روز نیز وضعیت کاملا مشابهی در پایتخت حاکم شد به نحوی که فرماندهان سپاه بعدها اعتراف کردند که برای تهران وضعیت قرمز اعلام کرده بودند. امکان کنترل درگیری ها از عهده نیروی انتظامی خارج شده بود و نیروهای شبهه نظامی هم کاری از پیش نمی بردند. در این دو روز هنوز هیچ اثری از حضور رسمی نیروهای سپاه در پایتخت وجود نداشت. روز سوم و به دنبال انتشار خبر راهپیمایی مهندس موسوی از میدان انقلاب تا میدان آزادی برای اولین بار قرار شد تا اعتراضات جنبه ای متمرکز به خود بگیرد. هرچند خشونت نیروهای انتظامی تقریبا همه را متقاعد ساخته بود که راهپیمایی 25خرداد خونین خواهد بود، با این حال بزرگترین راهپیمایی تاریخ کشور در غیرقابل باورترین زمان ممکن شکل گرفت تا مسیر تمامی تحولات را تغییر دهد.
من جزو اولین کسانی بودم که روز 25 خرداد به میدان انقلاب رسیدند و از غیاب نیروهای امنیتی در حیرت فرو رفتند. هنوز هم هیچ گونه اطلاعی ندارم که به چه دلیل خیابان های تهران برای برپایی راهپیمایی 25 خرداد از نیروهای امنیتی تخلیه شد. اما از یک چیز اطمینان دارم. با توجه به اعتراضات خشن روزهای 23 و 24 خردادماه، اگر حاکمیت در روز 25 خرداد هم اجازه راهپیمایی آرام را به مخالفین نمی داد، جنبش سبز هیچ گاه یک جنبش «مسالمت آمیز» خوانده نمی شد. جالب اینکه بعدها من مدام از راهپیمایی سکوت در 25 خرداد می شنیدم و تعجب می کردم، چرا که ما از انقلاب تا آزادی فریاد زدیم و شعار دادیم. سپس متوجه شدم که حتی ایده سکوت هم بعد از مدتی در میان راهپیمایان مطرح و فراگیر شده بود. ایده ای که در راهپیمایی های 26، 27 و 28 خرداد کاملا فراگیر و آشنا به نظر می رسید.
تمامی این مقدمه طولانی از ذکر خاطرات روزهای ابتدایی را برای رسیدن به یک ادعا مطرح کردم: از نگاه من، جنبش سبز ماهیت مسالمت آمیز خودش را انتخاب نکرده بود، بلکه این ماهیت با کنش های متفاوت دستگاه حاکم به جنبش سبز تحمیل شد. در واقع اگر در روزهای 23 و 24 خرداد در خیابان های تهران حاضر می شدید با چشمان خود می دیدید که هیچ کدام از معترضان اولیه به قصد اعتراضی مسالمت آمیز قدم به خیابان نگذاشته بودند. مشت های گره کرده، بغض هایی فرو خورده ای که شکسته شده بودند و فریاد نفرت سر می دادند و در نهایت شعله های خشمی که زبانه کشیده بودند و شهر را نیز در آتش خود می سوزاندند تصویری بود که تاریخ می توانست از جنبش اعتراضی سبز در روزهای تولد خود به ثبت برساند.
با این حال، همین تصویر بسیار سریع و در توافقی نانوشته با حاکمیت به تصویر راهپیمایی های میلیونی در سکوت تغییر یافت. این اولین و بهترین تغییر منش جنبش سبز در طول هشت ماه گذشته بود. در واقع معترضان با مشاهده گستردگی خود، بلافاصله توانستند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و به محض اینکه حاکمیت دست از سرکوب خشن کشید، معترضان نیز دست از اعتراض خشن برداشتند. این تغییر منش که در ابتدا تنها زاییده شرایط بود، بعدها توسط دستگاه فکری و تبلیغاتی جنبش تئوریزه شد و به مرور به عنوان نماد و هویت غیرقابل انفکاک جنبش درآمد.
از نگاه من دومین باری که معترضان شیوه اعتراضی خود را با شرایط تطبیق دادند حضور در نماز جمعه معروف به امامت هاشمی رفسنجانی بود. جایی که برای اولین بار از مناسبت های رسمی دولتی برای حضور سبز خود بهره بردند و این رفتار را به یک منش متداول بدل ساختند. اما این هماهنگ سازی باشرایط، اتفاقی بود که بعدها چندان تکرار نشد. باز هم از نگاه من، دست کم از 13 آبان نشانه های کاملا آشکاری پدید آمد که حاکمیت راهکارهای مناسبی برای خنثی سازی حضور سبزها در مناسبت های دولتی به دست آورده است اما جنبش به این نشانه ها توجهی نکرد و همچنان بر حضور در مناسبت ها اصرار ورزید.
اصرار برای حضور در مناسبت های دولتی در شرایطی ادامه داشت که فعالان جنبش سبز دیگر حاضر نبودند از مسالمت آمیز بودن اعتراضات خود چشم پوشی کنند. به این ترتیب برای اولین بار میان واقعیات و مقدورات شرایط با تئوری های اعتراضی جنبش تناقض ایجاد شد. این بار دیگر «اعتراض مسالمت آمیز» زاییده بحث های تئوریک و تبلیغات رسانه ای بود، نه شرایط حاکم بر خیابان ها. اما گویا همه فراموش کرده بودند اگر قرار نیست «ماهیت» اعتراضات در جنبش را به دلیل برخوردهای متفاوت حاکمیت تغییر دهیم، پس دست کم باید «شیوه» اعتراضات را تغییر دهیم. به زبان خلاصه تر، دست کم تا درگیری های خونین 30 خرداد، «شیوه اعتراض خیابانی» یک اصل محوری در جنبش سبز بود و ایده های نظری بنابر شرایط عملی اعتراض تغییر پیدا می کرد. از آن پس «ایده مبارزه مسالمت آمیز» به یک اصل محوری بدل شد که باید شیوه مبارزات بر پایه آن طراحی می شد. تا پایان راه پیمایی روز قدس، «شیوه مبارزه خیابانی» با همان «ایده دوری از خشونت» امکان عملیاتی داشت و به اجرا درآمد. اما پس از آن و به مرور امکان حضور خیابانی، همزمان با حفظ اصل دوری از خشونت تضعیف شد و در نهایت کار را به جایی رساند که روز عاشورا بار دیگر چهره خشن جنبش به نمایش درآمد و بار دیگر «ایده مبارزه مسالمت آمیز» تهدید شد.
این درست همان تناقضی است که من در درون «استراتژی» اعتراضی جنبش سبز به آن اعتقاد دارم و آن را سبب شکست کامل استراتژی حضور خیابانی می دانم. (لازم به یادآوری نیست که پذیرش شکست این استراتژی، در سایه توافق بر سر همان اصل «دوری از خشونت» معنا خواهد داشت) تناقضی که اگر به درستی درک نشود، همچنان توجهات را حول تاکتیک های مقطعی نظیر «اسب تروا» حفظ خواهد کرد و از بازنگری کلی در روند حرکتی جنبش باز خواهد داشت. باید پذیرفت که نه ایران یک کشور اروپایی است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی همچون نظام های اروپایی از به کارگیری خشونت برای سرکوب مخالفان خود ابا دارد. در نتیجه از این به بعد دیگر نمی توان به راهپیمایی های خیابانی مسالمت آمیز امیدوار بود. حتی اگر هم چنین امیدهایی هنوز وجود داشته باشد، دیگر نمی توان آنها را به عنوان استراتژی تداوم راه جنبش به کار گرفت. جنبش سبز برای ادامه مسیر خود نیازمند تغییرات اساسی در استراتژی های اعتراضی خود دارد. در آینده در مورد این استراتژی های جایگزین خواهم نوشت.
پی نوشت:
* تاکید می کنم؛ از نگاه من شکست 22 بهمن یک شکست تاکتیکی، آنچنان که عده ای قصد دارند نمایش دهند نبود. متاسفانه تبلیغات حول شکست طرح «اسب تروا» آنچنان گسترده بوده که بسیاری هنوز بر این گمان هستند که تمامی تقصیرها از ضعف و ناپختگی این طرح بوده است. در حالی که از نگاه من، مشکل یک تاکتیک مقطعی نبوده و همان گونه که پیش از این هم نوشته بودم اساسا استراتژی حضور خیابانی و بهره گیری از مناسبت های دولتی شکست خورده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر