این پاسخی است به انتقاد وبلاگ «بامدادی»، اما من تلاش میکنم از یک بحث خصوصی خارج شود تا این یادداشت برای خوانندهای که با پیشینه موضوع هم آشنایی ندارد بیفایده نباشد. خلاصه بگویم: من و نگارنده وبلاگ بامدادی در مورد مناظره آقای زیباکلام و کوشکی (+) با هم یک گفت و گوی پلاسی داشتیم. (اینجا+) حالا آقای بامدادی از لحن من در گفت و گو انتقاد دارد و من را به داشتن ادبیاتی «زشت» متهم میکند. ایشان در یادداشتی جداگانه نوشتهاند که هرچند گفت و گوی ما میتوانست در مسیر منطقی برای رسیدن به نتیجهای مشخص ادامه یابد، اما لحن نامناسب من گفت و گو را به بنبست کشانده و در نتیجه ایشان به آن بحث باز نخواهند گشت. یادداشت کامل ایشان را از اینجا بخوانید: «لطفا من را نقد کنید ... ما نماینده کدام آرمان هستیم؟»
من امیدوارم به بهانه انتقاد «بامدادی»، به چند نکته کوچک اما به نظر خودم مهم بپردازم که یک وبلاگ نویس و یا کاربر فضای مجازی (مثلا در پلاس یا فیسبوک) به صورت معمول با آن مواجه است و در نهایت اشارهای هم به مساله «گفت و گو» کنم. از نگاه من به صورت معمول کاربران فضاهای مجازی، به ویژه در شبکههای اجتماعی دارای دو مشکل اساسی هستند:
نخست آنکه عادت به دقیق خواندن ندارند: متاسفانه در کشور ما، وقتی حتی دروغ در میان سیاستمدارانمان هم شایع میشود، آنگاه دقت کلام از اهمیت خاصی برخوردار نیست. مهم نیست که شخص از چه واژگانی استفاده میکند. کلام اعتبار خاصی ندارد. همه عادت دارند به «نیتخوانی». به ویژه وقتی کار به شبکههای اجتماعی میرسد که در آن سرعت تبادل آرا زیاد است و فرصت برای تدقیق در هر موضوعی کم، این سطحیخوانیها شدت بیشتری مییابد. نتیجه اینکه شما مدام در معرض نیتخوانی هستی.
دوم آنکه با نیتخوانی به «پیشزمینه» میرسند. شما با پیشزمینه ذهنی خودت وارد بحث با فرد دیگری میشوید که لزوما آن پیشزمینه را ندارد و اصلا منظورش چیز دیگری است. از اینجا به بعد، شما فقط به برخورد طرف مقابل دقت میکنی و به قول معروف «مو را در چشم دیگری میبینی و تیر را در چشم خودت نه»!
حال به وضعیت یک «تولید کننده محتوا» دقت کنید که مطلباش با انبوهی از پیشداوریهای متفاوت و متضاد مواجه میشود و انبوهی از نظرات را دریافت میکند که هر کدام ساز خودش را میزند. تا اینجای کار تازه مرحله خوب داستان است. وای به روزگاری که گروهی شروع به فحاشی و توهین در درجه بالا، یا گوشه و کنایهزدن در مدل مودبانهترش بکنند. گمان میکنید اگر کسی بخواهد شرط منصفانه «پاسخگویی» را رعایت کند، با این انبوه نظرات باید چه کند؟
در ستایش دقیق خواندن!
ادعای من این است که تلاش میکنم همواره «دقیق بخوانم». یعنی در مرحله نخست تا حد امکان سعی میکنم به مفهومی که نگارنده متن در نظر داشته نزدیک شوم. در مرحله دوم، خودم را جای نگارنده میگذارم و به این فکر میکنم که نگارنده چه چیزهایی را «نگفته» است. به نظرم این «نگفته»ها به مراتب مهمتر از «گفتهها» است. مثال را اجازه بدهید از نوتی بزنم که بحثی را با نگارنده بامدادی ایجاد کرد. نوت کامل این بود:
«در جریان این مناظره، دکتر زیباکلام مدعی میشوند که آقای راجرز، فرمانده ناو «وینسنس» به دلیل شلیک به هواپیمای ایرانی مدال افتخار دریافت نکرد بلکه به پاس یک عمر خدماتش در نیروی دریایی از او تقدیر شد. در نقطه مقابل آقای کوشکی با دروغگو خواندن دکتر زیباکلام به روزنامهای آمریکایی ارجاع میدهد که ادعا میکند از راجرز به خاطر زدن هواپیمای ایرانی تقدیر شده است. در بخش دیگری هم باز به دلیل اینکه دکتر زیباکلام ادعا کرده بود کاپیتان آمریکایی فرصت کمی برای تصمیم گیری داشته از جانب آقای کوشکی «دروغگو» خوانده میشود و ادعا میشود که او هفت دقیقه وقت داشته. من اطلاع چندانی از این ماجرا ندارم و فقط از صفحه ویکی پدیا مطالبی در این رابطه را ذکر میکنم:
- نخست اینکه هم در صفحه آقای راجرز و هم در صفحه مخصوص به خود حادثه تاکید شده که در مراسم تقدیر از آقای راجرز هیچ اشارهای به واقعه حمله به هواپیمای ایرباس نشده است.
- دوم اینکه در آن مدت زمان ۷ دقیقهای که از آغاز پرواز هواپیمای ایرانی از فرودگاه سپری شده، در مجموع ۱۱ اخطار از جانب ۳ ناو آمریکایی برای این هواپیما ارسال میشود. در نهایت مذاکرات فراوانی میان خدمه سه ناو شکل میگیرد که برخی اعتقاد دارند این هواپیما جنگی است و برخی میگویند جنگی نیست. در لحظه نهایی تصمیم را راجرز میگیرد که فرمان شلیک می دهد. به هر حال میتوان حرف دکتر زیبا کلام را درک کرد که تصمیم گیری در مورد مجموعهای از اخبار ضد و نقیض پس از ارسال ۱۱ پیام هشدار طی هفت دقیقه و در حالی که کاپیتان آمریکایی مسوول حفظ جان خدمه خودش بوده میتواند نوعی «تصمیم گیری در زمان کوتاه» قلمداد شود.»
خب، هرچه من گفتهام، در مجموعه ۲۷۷ کلمهای حاضر خلاصه میشود. حالا اگر این نوت را خواندهاید، من میخواهم به آنچه در این نوت «نگفتهام» دقت کنید. نگفتههای این نوت بسیار مهم و مورد توجه است:
۱- این نوت نگفته حرف زیباکلام درست است. بلکه گفته این حادثه «میتواند نوعی «تصمیم گیری در زمان کوتاه» قلمداد شود».
۲- این نوت نگفته دولت آمریکا نباید ناخدای ناو وینسنس را محاکمه میکرد. بلکه فقط گفته در جلسه تقدیر از او اشارهای به شلیک به هواپیمای ایرانی نشده است.
۳- اساسا این نوت در راستای «توجیه» فاجعه شلیک به هواپیمای ایرانی نوشته نشده. بلکه این نوت فقط قصد داشته کمبود اطلاعات دقیق یک مناظره را جبران کند. کاری که در دیگر نقاط جهان بر عهده مجری برنامه است. نتیجه مناظره ربطی به این اطلاعات ندارد.
یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگری
حالا خودتان را جای نگارنده این نوت قرار بدهید که صرفا هدفش «دقیقتر بحث کردن است». من مناظره آقایان زیباکلام و کوشکی را خواندم. دیدم طرفین دارند همدیگر را به دروغگویی متهم میکنند، آن هم نه بر سر «برداشتهای متفاوت» از یک واقعه. بلکه بر سر رخدادهایی که قطعی و قابل اثبات هستند. یعنی شاید ما هیچ وقت نتوانیم نیت واقعی کاپیتان ناو وینسلس را ردیابی کنیم. اما میتوانیم مثلا سرعت موشک او، یا مدت زمان پرواز هواپیما تا لحظه اصابت موشک را با دقت تمام به دست بیاوریم. اما درست در لحظهای که نگازنده دارد تلاش میکند نقاط مبهم یک مناظره را شفاف کند که خوانندگان دیگر بتوانند با اطلاعات مشخص این مناظره را بخوانند و قضاوت کنند، گروهی از کامنتگذارها از راه میرسند و به ترتیب چنین اتهاماتی به نگارنده وارد میکنند:
الف) تلاش برای «توجیه جنایت علیه صدها هموطن بیگناه»!
ب) دفاع از آدمکشیهای آمریکا و حتی «هیروشیما»! (این هیروشیما را در همین نوت دیدهاند ها!)
ج) و در این لحظه دوست عزیزمان، آقای بامدادی با ادبیات ویژه خودشان وارد میشوند و اتهام تلاش برای «کول» جلوه دادن جنایت آمریکاییها را به فهرست قبلی اضافه میکنند!
کامنتها اینجا (+) قابل مشاهده است. نگارنده بامدادی گلایه دارد که چرا من پاسخ بحث منطقی ایشان را با پرخاش دادهام. من نظر شما را به نخستین جمله کامنت آقای بامدادی جلب میکنم: «شیوهی کول شما در صحبت کردن در مورد طبیعی بودن تصمیم آمریکاییها آدم را عصبی میکند».
بنده در پاسخ کاملا متناظر به این سطر جواب دادهام: «شیوه سرشار از صفت (منظورم این بوده که صفت زیاد به کار میبرید) شما هم ممکن است دیگرانی را عصبانی کند. چه از آن قضاوت در مورد بی.بی.سی و چه از این توصیف عجیب و غریب «کول» در مورد بنده. ای کاش فارسیاش را مینوشتید که دستکم بفهمم با چه انتقادی مواجه هستم».
این دقیقا همان اولین کامنت آقای بامدادی است که من به آن جواب دادم و به «لحن تند» متهم شدهام. (قبل از این یک کامنت دیگر هم داشتند که خطاب به من نبود و من هم جواب ندادم) در همین کامنت ایشان رسما بنده را متهم میکنند که «ثالثا از خود آمریکاییها تندتر نروید لطفا!». دقت کنید که تا پیش از این توصیفات من هیچ چیزی خطاب به ایشان ننوشتهام و ایشان به صورت ابتدا به ساکن به خودش حق میدهد که به من بگوید در دفاع از جنایت آمریکاییها کاتولیکتر از پاپ شدهام! در ادامه همین جمله هم توضیح میدهند که «اینها خودشان هم نمیگویند ما ...».
و دقیقا در پاسخ متناظر همین دو جمله بود که من نوشتم: «۴- این موضع «خودشان هم میگویند» ادبیات کیهانی است که شما به خوبی اجرایش میکنید» و توضیح دادم: « فقط ذهنیت توطئه پندار است که یک کشور ۳۰۰ میلیونی را با انبوهی از ضد و نقیضهای داخلی و یک دولت کاملا متکثر و مطبوعات آزاد که ای بسا متضاد حرف میزنند و حتی ارتشی که این کاپیتانش دارد از آن یکی انتقاد میکند را با یک توصیف «خودشان» خلاصه میکند».
بیش از این نمیخواهم بحث را جزیی کنم. طبیعتا نگارنده بامدادی مجموعهای از واژگان من را از دل یک متن بزرگ بیرون کشیدهاند تا تصویری تماما متهاجم و پرخاشجو از من، و یکسره مظلوم و منطقی از خودشان ارایه دهند. اما این دوست عزیز دقت نمیکنند که هرچه من خطاب به ایشان نوشتهام، صرفا پاسخ سطر به سطری بوده است به ایشان. وقتی کسی در آغاز کلامش طرف مقابل را با توصیف «لحن کول شما» تحقیر میکند، دیگر در نگاه من نمیتواند ادعا کند که «به قصد یک گفت و گوی سازنده و منطقی وارد شده است».
البته آقای بامدادی در متن وبلاگی خودشان یک کامنت دیگر از من را به صورت کامل منتشر کردهاند. توضیح اینکه پس از این کامنت اولیه ایشان و پس از آن پاسخ اولیه بنده، ایشان من را متهم به داشتن ادبیات «زشت» کردند و گفتند بنده یک عذرخواهی به ایشان بدهکار هستم. این موضع به نظرم وسط یک گفت و گو اصلا هیچ محلی از اعراب نداشت. آن هم با آن توصیفات دو کامنت نخست. از نظر من، چنین موضعی صرفا یکی دیگر از مظاهر «مغالطه» در حین «مناظره» است که وقتی چند اشتباه فاحش شما به صورت مستند تذکر داده میشود، ناگهان شروع به داد و فریاد بکنید که «آی مردم، به من توهین شده». طبیعتا بهترین راهکار خنثیسازی این شیوه از مغالطه هم این است که طرف مقابل خیلی دقیق و شفاف این نوع عمل را پیش چشم مخاطب باز کند. یعنی دقیقا بگوید «شما دارید مظلومنمایی میکنید در حالی که ابدا برازنده شما نیست». طبیعتا ناظر بیطرف میتواند دریابد که تفاوتی است میان کسی که نخستین بار بحث را به حاشیه میکشاند و فضا را متشنج میکند با کسی که صرفا در واکنش به چنین تهییجاتی جواب متناسب ارایه میکند.
بزرگترین جنایت در حق گفت و گو، وارونه جلوه دادن موضع دیگری است
این بحث را هم به صورت کلی مطرح میکنم تا این بهانه بتواند یک دستاورد کلیتری هم داشته باشد. از مدتها پیش من با گروهی برخورد کردم که در هنگام بحث، منظور طرف مقابل خود را به شیوه دیگری ترجمه کرده و به مخاطب بعدی انتقال میدادند. متاسفانه دستکم در یک مورد متوجه شدم این شیوه اصلا یک اشتباه گذری نبوده و حتی در گفت و گو با برخی از دوستان پلاسی هم متوجه شدم که این سبک جدیدی از «مغالطه» در بحث است فقط و فقط برای تخریب و تخطئه طرف مقابل.
اگر بخواهم از همین بحث حاضر مثال بزنم، باز هم ارجاع میدهم به همان نوت اولیه خودم. ناظر بیطرف میتواند قضاوت کند که اتهام «توجیه جنایت» تا چه حد برازنده این نوت است. اما نگارنده وبلاگ بامدادی در تمام طول بحث خود، به صورت مداوم به گونهای بحث میکرد که انگار دارد جواب کسی را میدهد که گفته «آمریکا خوب کاری کرد که صدها مسافر بیگناه ایرانی را به قتل رساند». یعنی اگر ناظری از راه برسد و فقط کامنتهای ایشان را بخواند، گمان میکند با شخصی مواجه است که عاجزانه دارد از مظلومیت چندصد شهروند بیگناه دفاع میکند و در مقابل کسی قرار گرفته که میگوید «جنایت نبود. خیلی هم خوب بود. آمریکا هرکاری بکند خوب است». من به این میگویم «وارونه جلوه دادن موضع دیگری» و چنین عملی را بزرگترین جنایت در حق گفت و گو میدانم.
کسی که چنین کاری میکند، شاید بتواند پیش خودش خوشحال باشد که «مناظره کننده» خوبی است. چرا که در مناظره، آنچه اهمیت دارد پیروزی در بحث در نگاه مخاطبان بیاطلاع است و برخی عادت دارند به قصد کسب این پیروزی هرگونه اخلاق و وجدان و شرافتی را زیر پا بگذارند. اما قطعا، این شیوه هیچ تناسبی با «گفت و گو» ندارد. هدف از گفت و گو در درجه اول «اطلاع از منظور دیگری است». یعنی ما در درجه اول به این قصد با دیگران حرف میزنیم که نظر آنها را متوجه شویم. این رایجترین ابزار ارتباطی ما است. پس تنها گفت و گویی میتواند به «سازنده» بودن امیدوار باشد، که هر طرف آن تلاش کند منظور خود را به شیواترین بیان ممکن انتقال داده و تا حد ممکن در شفافسازی موضع دیگری بکوشد. حتی در این حالت هم باز ضعف کلام یا دستور زبان همواره بدفهمیهایی را بر جای میگذارد. وای به زمانی که یکی از طرفین عامدانه (یا حتی از روی ناآگاهی و نداشتن آشنایی با فن گفت و گو) تلاش کند منظور طرف مقابل خود را مخدوش کند. در آینده تلاش میکنم یادداشتهای مستقلی را به مساله «گفت و گو» اختصاص بدهم.
تلاش نويسنده بامدادي براي نوشتن مطالبي كه به لحاظ گفتماني لزوماً حالت آنتيتز بخش اقتدارگراي جمهوري اسلامي رو نداشته باشه به نظر من نكته مثبتي هست ولي در عين حال ايشون خيلي از اوقات در اين كار دچار افراط ميشن.
پاسخحذفدر مورد پاسخي هم كه توي بحث گوگل پلاس نويسنده وبلاگ بامدادي شنيدن هم خيلي حساسيت به خرج دادن. در محافل سياسي، مناظرات سياسي، مجالس قانونگذاري و ... پيشرفتهترين كشورها هم هميشه يك سري واژههاي تند رد و بدل ميشه. توي سياست نبايد آدم انقدر زودرنج باشه.
سلام. در مورد بخش «در ستایش دقیق خواندن!» میخواستم عرض کنم در لحظهی نخست که این قسمت رو خوندم کاملاً با نظر شما موافق بودم. در واقع این عادت رو در خودم هم دیدم که بسیار پیش میاد که در یک بحث یا خبر سعی کردم منظور نگارنده رو حدس بزنم. همونطور که گفتم بیدرنگ موافق شدم که این کار جفا در حق طرف مقابله.
پاسخحذفاز اون زمان چند هفتهای میگذره و چندین بار دیگه هم پیش اومده که تو شرایط مشابه سعی کنم فقط مهفومی که نگارنده مد نظر قرار داده رو درک کنم. اما به این نتیجه رسیدم که به نظر میرسه این کار هم آفتهای خودش رو داره. خیلی وقتها پیش میاد که شخصی سعی میکنه با لفاظی اون مطلب رو طوری بیان کنه که گیر نیافته. در واقع میشه مطمئن بود که منظور چیز دیگست ولی چون صلاح نیست مطلب رو طور دیگهای پیگیری میکنه. چیزی که به نام نیش و کنایه میشناسیم هم در واقع ریشه در همین نفاق داره.
میخوام بگم که اینکه چه کسی چه حرفی میزنه خواه ناخواه همراه با عقبهی اون همراه است و به اون توجه میکنیم. به نظرم نمیشه گفت این کاملاً بده وگرنه ممکنه تو دام اون بیافتیم.
رفیق جان
پاسخحذفمن فکر میکنم بتوانم منظور شما را متوجه شوم. فعلا میتوانم بگویم متن من، صرفا ناضر به گفت و گوهایی است که در حسن نیت طرفین تردیدی نیست. یعنی فرض را بر صداقت و حسن نیت گذاشتهام. البته نمی دانم این فرضی که الآن دارم میگویم این مساله را حل میکند یا نه؟ یا اینکه اصلا درست است که آدم چنین فرضی را همواره داشته باشد یا نه؟
در بخشی از متنی که اخیراً منتشر کردهاید [http://divanesara2.blogspot.com/2013/07/blog-post_28.html] چنین جملهای نوشتهاید:
حذف«بنده به عادت معمول خودم از پردهپوشیهای دوستان و سخن در لفافه گفتن پرهیز میکنم و صاف و پوست کنده میگویم که گروهی از این عزیزان، سودای حمله آمریکا به ایران در سر دارند و ...»
این در واقع مصداق همین «نیت خوانی» است.
من فکر میکنم این کار مضر است اما اساساً بد نیست. یعنی شنونده ممکن است با حسن یا سو ظن، نیت خوانی کند. متأسفانه با این نتیجه هم نمیتوان یک نسخهی رفتاری پیچید!