ماجرا برای خودم من با دریافت یک «یادداشت وارده» جدی شد. در جریان یادداشت «مصر، خودکامگی یا ائتلاف»، نگارنده در اشاره به بخشی از سروده «مهدی اخوان ثالث» آورده بود: «نادری پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود». قطعه معروفی است اما در ذهن من به شکل دیگری ثبت شده بود. تا جایی که من در حافظه داشتم، بخش اول (اگر بگویم مصرع اول اشتباه است؟) این عبارت نه با «نادر» که با «کاوه» شروع میشد: «کاوهای پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود»!
من در ابتدا با تصور اینکه نگارنده شعر را اشتباه نوشته آن را اصلاح کردم. اما خیلی زود به این فکر افتادم که حافظه خودم را هم امتحان کنم. پس «کاوهای پیدا نخواهد شد امید» را در گوگل جست و جو کردم و خوشبختانه به منابع گستردهای برخورد کردم که نشان میداد حدس من درست بوده است. (مثلا این سایت شعر نو+) اما وقتی برای محکمکاری همین مصرع را با «نادر» هم جست و جو کردم به نتایج عجیبی رسیدم. تقریبا به همان میزان که این شعر با «کاوه» تکرار شده، با «نادر» هم تکرا شده است. یک عده نام شعر را «نادر یا اسکندر» میدانند و گروه دیگر «کاوه یا اسکندر».
در حال نگارش این یادداشت به متون چاپی دسترسی نداشتم. با دوستی تماس گرفتم و او گفت که در مجموعه منتشر شدهای که در اختیار دارد از «نادر یا اسکندر» نام برده شده است. بجز این مورد، یک نقد و تحلیل مفصل در مورد «نادر یا اسکندر» تقریبا من را متقاعد کرد که حدس من اشتباه بوده است. (از اینجا+ بخوانید) اما مشکل اصلی این بود که تقابل اسامی «نادر» و «اسکندر» عملا بیمعنی است.
این شعر در سال 1335، یعنی حدود سه سال پس از کودتای مرداد 32 سروده شده است. فضای اختناقآمیز پس از کودتا، زمینه قابل درکی است برای سرودهای که شاعرش از تغییرات داخلی سرخورده شود و آرزوی حمله یک اسکندر بیرونی را داشته باشد. پس اگر شاعر افسوس بخورد که «کاوه»ای پیدا نخواهد شد، میتوان درک کرد که او از ظهور یک انقلاب مردمی و یک فرد از دل جامعه خودش برای مقابله با استبداد حاکم مایوس شده است. وقتی هیچ نیروی داخلی و مردمی توان مقابله با مستبد خودکامه داخلی را ندارد، بعید نیست یک عدهای هم به حمله خارجی (اسکندر) دل خوش کنند. اما اگر شعر را با روایت «نادر» بخوانیم چه معنایی خواهد داشت؟
نادر در تاریخ ما نماد پادشاه مقتدر، خودکامه و جنگجو بوده است. طلب کردن چنین پادشاهی بیشباهت به طلب کردن یک استبداد داخلی نیست. البته در تاریخ کشور ما دورههایی هم وجود داشته که مردم به واقع طلب چنین استبدادی را داشتهاند. معروفترین این دورهها، دوره منتهی به کودتای سیدضیاء و سپس تبدیل شدن «رضاخان سردار سپه» به «رضاشاه کبیر» است. یعنی ایرانی سرخورده از انقلاب مشروطه و گرفتار در هرج و مرج و نابسامانی ناشی از ضعف دولت مرکزی، برای برقراری آرامش و امنیت دست به دامن یک نظامی مقتدر میشود. این الگویی است که «دکتر کاتوزیان» از آن بهره گرفته و نظریه دور «استبداد – هرج و مرج – استبداد» را ارایه داده است. البته من با نظریه ایشان موافق نیستم و اگر یک فرصت مطالعاتی پیدا کنم امیدوار هستم که به صورت مفصلتری بتوان کلیت این نظریه را در تاریخ کشور رد کرد. اما در هر صورت، چنین رویایی قابل انکار نیست، اما پرسش این است که این وضعیت هرج و مرج و نابسامانی، چه شباهتی به دوران پس از کودتای 28 مرداد دارد؟
تردیدی نیست که دوران استبداد سیاه محمدرضاشاهی پس از کودتای 32، دستکم تا ده سال بعد آنچنان فضای جامعه را به اختناق و سکوت کشانده بود که هر توصیفی در مورد جامعه ایرانی در این بازه بتواند صادق باشد بجز «هرج و مرج» و هر آرزویی بتواند قابل درک باشد بجز طلب یک پادشاه قدرقدرت مرکزی. رویای «کاوه»، یا همان «بیزیان مرد آهنگر» که در برابر خودکامگی و اختناق پادشاه دست به قیامی مردمی میزند، قطعا با چنین وضعیتی سازگاری بیشتری دارد.
معمای شعر جناب اخوان وقتی پیچیده میشود که به برخی نقدها برخورد کنیم که از جنبه دیگری به مساله نگریسته باشند. به تحلیل بلند «نادر یا اسکندر» برگردیم. (+) در این تحلیل چند ارجاع به سخنان شعرا و روشنفکران شناخته شده کشور داده که همگی در مورد حضور نام «نادر» در این شعر اظهار نظر کردهاند. گروهی به مانند احسان طبری این رویکرد اخوان را زیر سوال بردهاند که «چرا باید خلقی را چشم به راه اسکندرها و نادرها نگه داشت؟» اما گروه دیگر مثل خانم سیمین بهبهانی با برداشتی متفاوت از اخوان دفاع کردهاند: «بعد از مشاهده چنین زبونی، چنین پوکی، و چنین هرزگی، مادر برای فرزندش چه دارد جز نفرین؟ به نادر که بد بود یا خوب، کاری ندارم؛ این همان نفرین است، نفرین مادری که همه سعادتها را برای فرزندش میخواهد، اما با خشم و خروش نفرینش میکند و در همان حال دست و دلش میلرزد که مبادا خاری». بدین ترتیب، خانم بهبهانی ادعا میکند که حتی «نادر» هم نفرین حساب میشود. در این صورت و اگر به واقع منظور شاعر کلا نفرین کردن باشد، آن وقت نادر هم در کنار اسکندر معنا پیدا میکند.
تفسیر دیگری هم وجود دارد که در توجیه به کار بردن نام «نادر»، معادله پیچیدهتری را مطرح میکند. در این تفسیر به شعر دیگری اشاره میشود که در توصیف دکتر مصدق سروده شده:
«ای نادر نوادر ایام
کهت فرّ و بخت، یار نیامد»
و از این تعبیر استفاده میکند تا بگوید اخوان، به مانند شعر «تسلی و سلام» که به «پیر محمد احمدآبادی» (دکتر مصدق) تقدیم کرده بود، اینجا هم «نادر» را به عنوان اشارهای پنهان به شخص دکتر مصدق به کار برده است، اما گویا حکایت چیز دیگری است.
پرسش اصلی من همچنان پابرجا بود. با این همه شواهد که نشان میدهد جناب اخوان، در شعر خود از نام «نادر» استفاده کرده، پس این همه مرجع برای نام «کاوه» از کجا آمده است؟ این مشکل را دوست دیگری برای من حل کرد. به روایت ایشان اخوان در سروده نخست خود واقعا از نام نادر استفاده کرده است، اما بر خلاف نظر خانم بهبهانی، اصلا در این بخش قصد نفرین نداشته. گویا تعلق اخوان به خطه خراسان و نداشتن درک و دانش عمیق تاریخی سبب شده تا او نیز به مانند دیگر اهالی بومی خراسان، نادر را همچون اسطورهای از خوبیها بستاید. در واقع، در ذهن ابتدایی اخوان جوان (در سال 35 اخوان 28 سال داشت) نادر یک منجی اسطورهای بوده است. اما پس از انتشار این شعر، نقدهای فراوانی بدان وارد شد که تذکر میداد «نادر یا اسکندر» برای جریان آزادیخواهی تفاوتی ندارند. گویا از خلال این نقدها بود که تازه جناب اخوان متوجه شد «نادر» نماینده مناسبی برای آزادیخواهی تودههای تحت ستم نبوده است و با این دانش جدید، خود اخوان است که بعدها شعر خود را اصلاح میکند و نام «نادر» را با «کاوه» جایگزین میسازد.
« گردهمایی دوستی و لبخند ایرانیان »
پاسخحذف*« فقط لبخند »*
* هرپنجشنبه ساعت ۵ بعد از ظهر.
* تهران - پارک دانشجو.
* شهرهای بزرگ و شهرستانها - پارکهای مرکزی شهر.
با سلام .
پاسخحذفارمان عزیز و گرامی نمیدانم خودت نوشتی یامهمان اما بنده عرضی داشتم وان اینکه در مورد سرداران بزرگ قدیم فقط با لفظ مستبد و... قضاوت نکنیم ادمها را در ظرف زمانی خودشان بررسی ونقد کنیم . بهتر است تاریخ زندگی نادر را بخوانیم خلاصه میگویم .اهل ابیورد بوده -به اسارت گرفته شده همراه مادرش.تحمل اسارت تا لحظه مرگ مادر-بازگشت به ایران سربازی تا سرداری -شهرت اولیه و...حاکم محلی شدن-داوطلبانه به جنگ افغانهای شورشی رفتن سرکوب همه انها -پیدا کردن یکی ازخون صفویه ؟؟؟متمرکز کردن ایران - دشت مغان - پادشاهی -اغاز جهانگیری و..-ودرنهایت تغیر خلق وخو مستبد شدن و....متاسفانه در تاریخ مدارس ایران -(کتب درسی)همه اخ اند .ودر دوخط میگویند اینم مستبد بود .تقصیر شما وهمه مردم نیست هیچ کتابی فیلمی مقاله ای این مسایل رو بررسی نکرده فقط در باره دشت مغان مرحوم کسری در کتابی نادر را به خاطر دشت مغان ستایش میکند . مشکل افرادی مثل ناد ندانستن کشورداری ونداشتن وزرای قابل بوده است وگرنه انچه درس جنگاوری است نادر بخوبی پس میدهد..بااحترام فراوان ا.ف. لکلک