«محسن مخملباف» دعوت یک جشنواره سینمایی در اسراییل را پذیرفت و در جریان سخنرانی خود ....، یک لحظه صبر کنید! اگر برای شما ادامه این خبر اهمیت دارد، اگر میخواهید بدانید که آقای مخملباف چرا این دعوت را قبول کرده و یا پایش که به اسراییل رسیده از چه چیزی سخن گفته و آیا مثلا از سیاستهای جنگطلبانه اسراییل و تهدید جنگ علیه ایران انتقاد کرده یا نه؟ پس شما قطعا به جمع نخبگانی که علیه مخملباف بیانیه صادر میکنند تعلق ندارید. برای این گروه، تنها چیزی که اهمیت نداشته دلیل و شکل و شیوه حضور مخملباف در اسراییل بوده است. به نظر میرسد برنامه ذهنی این نخبگان، فقط از یک خط دستور تشکیل شده: «اگر دیدی نام اسراییل، آنگاه چشمها را ببند و محکوم کن»! آیا به یاد میآورید که این دستور یک خطی را در چه جاهای دیگری مشاهده کردهاید؟
حقایقی که منطق «تحریمی» پنهان میکند
«تحریمی» توصیف هرآنکسی که در انتخابات شرکت نمیکند نیست. این عنوان در عرف سیاسی کشور ما به مرور مفهوم خاصی پیدا کرده است و برای آن دسته جماعتی به کار میرود که فارغ از شرایط هر انتخابات و وضعیت کشور، بدون در نظر گرفتن گزینههای موجود و یا شکل و شمایل انتخابات از همان ابتدا موضع همیشگی را تکرار میکنند و به هرکسی که خواستار مشارکت در انتخابات یا حضور و فعالیت در عرصه سیاست رسمی کشور باشد حمله میکنند. شعار تحریمی این است: «هرکسی که به هر نحوی در ساختار جمهوری اسلامی مشارکت کند خائن و همدست جنایتکار است».
نقطه آغاز استدلال تحریمی البته میتواند قابل تامل باشد. تحریمی از شما میپرسد: «مگر قبول نداری که جمهوری اسلامی در تاریخ سی ساله خودش جنایات فراوانی مرتکب شده؟ مگر بیگناهان بیشماری را بدون دادگاهی عادلانه اعدام نکرده؟ مگر در خیابانهای شهر دست به قتل و جنایت نزده؟ مگر هزار و یک شکنجه و تجاوز و جنایت در حق زندانیان روا نداشته؟ پس چرا با مشارکت در چنین نظام در جنایاتش سهیم میشوید؟ چرا با حضور در انتخابات به این حکومت رنگ و بوی مشروعیت میزنید و به سیمای جنایت آب میپاشید»؟ حرفها به ظاهر همه دردمندانه است، اما در پس این ظاهر فریبنده، چند حقیقت متفاوت پنهان شده:
حقیقت نخست آنکه تحریمی همه چیز را ساده و صفر و یک میکند. «کل نظام سی سال است که دارد جنایت میکند». برای تحریمی نظام یک ساختار پیچیده و عریض و طویل اداره یک کشور نیست که شاید بخشهایی از آن جز خدمت کار دیگری نکردهاند. او «نظام» را همچون نام مشخص یک فرد قاتل به کار میبرد تا مساله را ساده و حکم قطعی خود را مشروع جلوه دهد.
حقیقت دوم آنکه تحریمی هدف و وسیله را یکی میکند تا راه بر هرگونه راه حل سومی ببندد. یعنی فضا را به گونهای پیش میبرد که عملا «مشارکت در ساختار سیاسی کشور جهت تعدیل بیعدالتی و اصلاح امور» اصلا جزوی از گزینهها نباشد. از نگاه او دو گزینه بیشتر وجود ندارد: یا «مشارکت در جنایت» یا «تحریم».
حقیقت سوم آنکه تحریمی، در پس کلام به ظاهر انسانی و صلحدوستانه خود، حقیقت شوم یک جنگ و خونریزی را پنهان میکند. او در استدلال خود از نگرانی بابت جان انسانها سخن میگوید، اما به شما نمیگوید که اگر بخواهید حرف او را بپذیرید در نهایت ره به جایی نخواهید برد جز دو گانه «انقلاب خونین / حمله نظامی».
ساختار ذهنی تحریمی و دستگاه فکری او به گونهای طراحی شده که باید برای رسیدن به هدف اصلی خود به صورت تک دستوره عمل کند: «اگر دیدی نام جمهوری اسلامی و یا حامیان به مشارکت در آن، بلافاصله چشمها را ببند و حمله کن»! اما «تحریمی»، چیزی فراتر از یک واکنش در برابر انتخابات است. به باور من، «تحریمی» بودن، یک نوع بنیان فکری است. اندیشهای که گمان میکند امکان اصلاح امور از طریق ویرانی وجود دارد. این بخشی است که در یادداشت دوم به آن بیشتر میپردازم.
استدلالهای آشنا
امضا کنندگان نامه انتقاد از سفر آقای مخملباف به اسراییل در متن نامه خود نوشتهاند: «تصمیم آقای مخملباف برای شرکت در جشنوارهای که مستقیمن توسط دولت اسراییل حمایت مالی میشود و قرار است از ایشان به شکل ویژهای در جشنواره تقدیر شود، به مثابه حمایت ضمنی وی از سیاستهای آپارتاید دولت اسراییل است». (+) من به یاد استدلال تحریمیها میافتم که «شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی، یعنی تایید ضمنی سیاستهای نظامی که دستش به خون جوانان وطن آلوده است». (البته استدلال تحریمی جماعت باز هم قابل درکتر است. اگر میخواستم همین استدلال را در مورد جشنواره فیلم فجر به کار ببریم چه میشد؟ همه آنانکه در این مملکت کار هنری میکنند مشغول تایید جنایت هستند!)
آنان نوشتهاند: «دولت اسراییل آشکارا اعلام کردهاست که از رویدادهای فرهنگی برای دستگاه تبلیغاتی خود استفاده میکند». من به یاد استدلال تحریمیها میافتم که میگفتند «جمهوری اسلامی میگوید حضور مردم در انتخابات نشانه مشروعیت نظام است».
و نوشتهاند: «در حالی که فلسطینیان رنج طاقتفرسایی را به دوش میکشند، ما چگونه میتوانیم درسهایی را که آقای مخملباف به ما آموختهاست فراموش کنیم؟» و من به یاد تحریمیهایی میافتم که میگفتند «در حالی که هنوز خیابانهای شهر سرخ هستند و همراهان ما در زندان، شما چطور همه چیز را فراموش کردهاید و میخواهید در انتخابات شرکت کنید»؟ هر دوی این استدلالها تلاش میکند تا اصل و هدف شما از مشارکت در انتخابات را تغییر بدهد. یعنی جوری وانمود میکند که امکان ندارد هدف شما از رای دادن آزادی همان زندانیان و یا هدف مخملباف از سخنرانی دفاع از مظلومیت همان فلسطینیان باشد. این همان حقیقت دوم کلام تحریمی، یعنی «یکی کردن هدف و وسیله» است: «حضور در اسراییل/انتخابات حتما و حتما با هدف مشروعیت بخشی به جنایت اسراییل/جنایت نظام صورت میگیرد».
اندیشه مستقل دچار یک بام و دو هوا نمیشود
شاید بسیاری از امضا کنندگان این نامه، در جریان انتخابات ایران به ظاهر در گروه «تحریمیها» قرار نگرفتند. شاید بسیاری از امضا کنندگان این نامه، هنگامی که جامعه جهانی تصمیم به تحریمهای همه جانبه علیه ایران گرفت به این تصمیم اعتراض کردند. اما من میگویم این نامه نشان داد که اساس اندیشه این گروه از نخبگان همان «تحریم» است. فقط در مورد ایران است که بنابر جو غالب جامعه از بیان فرمول همیشگی خود شرم دارند. اما به محض اینکه این شرم حضور جامعه برطرف شد، نسخه «تحریماش کنید» را در برخورد با هر عنصری که باب میلشان نبود به کار میبندند. البته این دوگانگی، تنها تناقضی نیست که حکایت از نبود استقلال اندیشه این نخبگان دارد.
در بخشی از نامه مذکور نوشته شده است: «ما، بر خلاف خواسته دولت اسراییل، نمیتوانیم تاریخ و یادگار روستای دایر آبان (با جمعیت ٢٤٣٦ نفر در سال ۱۹۴۸)، روستای جَرَش (با جمعیت ۲۲۰ نفر در سال ۱۹۴۸) وروستای بیت نتیف (با جمعیت ٢٤٩٤ نفر در سال ۱۹۴۸) و نیز رنج و مبارزهی بالغ بر ۳۰هزار تن از فرزندان پناهنده آنها را فراموش کنیم». جنایات دردناکی هستند و جای تقدیر دارد که همه امضا کنندگان این نامه اینقدر با تاریخ جنایات جهان آشنا هستند. من، از این دوستان آشنا به تاریخ جنایات جهان میپرسم:
- آیا از «نسلکشی ارامنه»+ در ترکیه هم خبر دارید؟ آیا میدانید بین یک تا یک و نیم میلیون ارمنی در سالهای 1915 تا 1917 در ترکیه قربانی یکی از بزرگترین نسلکشیهای تاریخ بشریت شدند؟ آیا امضا کنندگان این نامه به مسافران کشور ترکیه هم انتقاد خواهند کرد که دارید پا روی خون میلیونها ارمنی بیگناه میگذارید که جانشان را از دست دادند خانههایشان ویران شد و زمینهایشان به اشغال درآمد؟
- آیا از «نسلکشی دارفور» خبر دارید؟ «عمرالبشیر» این «جلاد دارفور» در ماه مه سال 2003 بیش از 200هزار آفریقایی مسیحی را در سودان قتلعام کرد اما وقتی گروه مستندسازان ایرانی برای تهیه «نغمههای عشق به محمد» وارد سودان شدند هیچ کس برایشان ننوشت که این نغمههای عشق روی تلی از جنازه سروده میشوند!
- آیا این تاریخدانان به مسافران کشور چین هم هشدار میدهند که چین برای سرکوب بوداییهای تبت چه نسلکشی به راه انداخت؟ یا برای سرکوب مسلمانان اویغور چه قتلعامی به پا کرد؟ یا به مسافران روسیه هم هشدار میدهند که دولت این کشور چه بلایی بر سر مسلمانان چچن آورد؟ من چنین هشدارهایی به یاد ندارم. آنچه من میبینم یک بام و دو هوایی است که حکایت از نداشتن استقلال اندیشه روشنفکران حاضر دارد. اگر به واقع هسته فکری اینان محکوم کردن هرگونه جنایت علیه بشریت بود، تنها این مسافرت به اسراییل نبود که این همه حساسیت بر میانگیخت. با این تبعیض آشکار، من تنها میتوانم نتیجه بگیرم این نامهها، تحت تاثیر هژمونی غالب رسانهای به امضا رسیدهاند و فاقد روح استقلال روشنفکریاند. حال میخواهد هژمونی رسانهای داخل ایران باشد، یا شوق قرار گرفتن در صف گروهی از نخبگان جهانی، بدون در نظر گرفتن تفاوت خاستگاه آن نخبگان و جامعه مرجعی که با آن در ارتباط هستند*.
پینوشت:
* در این زمینه باید توضیح دهم که قابل درک است که روشنفکر آمریکایی بخواهد به مردم خودش نهیب بزند که «بیدار شوید، دولت مرکزی شما دارد از دولتی که دست به جنایت میزند حمایت بیقید و شرط انجام میدهد». اما نخبه ایرانی قرار است با این ژست محکومیت اسراییل چه پیامی به جامعه خودش بدهد؟ روشنفکر آمریکایی امیدوار است با تحریم اسراییل از دولت خودش بخواهد که اسراییل را برای تغییر سیاستهای تهاجمیاش تحت فشار بگذارد. اما پیام روشنفکر ایرانی با این حرکت چیست؟ آیا به دولت خودش چراغ سبز نشان نمیدهد که بیشتر و بیشتر دست به نفرت پراکنی و دمیدن در آتش کینه و شعلههای جنگ احتمالی در منطقه بزند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر