۵/۰۱/۱۳۹۲

یادداشت دوم، در لزوم تعهد روشنفکری: «جنگ‌طلبان پنهان»


«ابوعمار» پنجاه سال جنگید. پنجاه سال لباس رزم را از تن بیرون نکرد. پنجاه سال در حسرت شاخه زیتون، تفنگ‌اش را در دست فشرد. ابوعمار دیگر یک چریک فلسطینی نبود. او حتی رهبر فلسطینیان هم نبود. او روح فلسطین بود، روح مبارزه. از مرزهای تاریخ گذشت و به جهان اسطوره‌ها وارد شد، اما وطن‌اش آزاد نشد. ابوعمار خودخواه نبود. او برای ثبت خودش در تاریخ نمی‌جنگید، برای آزادی وطن‌اش می‌جنگید. پس یک روز تفنگ‌اش را زمین گذاشت، پای میز مذاکره نشست و برگه‌هایی را امضا کرد که بخشی از سرزمین‌اش را به او باز می‌گرداند. وقتی در برابر دوربین‌ها ایستاد، شاید بهت و سکوتی فراگیر تمامی فلسطینیان و ای بسا تمامی مبارزان را در بر گرفت. اما هیچ ناظر شرافتمندی او را محکوم نکرد. وقتی عرفات می‌گوید دیگر راهی نیست، پس دیگر راهی نیست!

اصلاح‌طلبی یک گفتمان همه جانبه است
اصلاح‌طلبی، اندیشه‌ای فراگیر است. منحصر به رقابت انتخاباتی و یا حتی محدود به جریان سیاست‌ورزی نیست. اصلاح‌طلبی گفتمانی است که می‌تواند در روابط روزمره زندگی هم الگو و سرمش قرار گیرد. اصلاح‌طلبی، آلترناتیو تمام عیار مبارزه‌طلبی و ستیزه‌جویی است. جایگزینی برای خشونت و تغییرات ناگهانی و انفجاری. اصلاح‌طلبی یعنی پرهیز از ایجاد دیوارهایی که مسیر تعامل را به بن‌بست می‌کشانند. این اندیشه، بر بنیان‌های ملموسی بنا شده است:

- اصلاح‌طلبی باور دارد در طول تاریخ هیچ گاه از افزایش ویرانی‌ها یک آبادانی به وجود نیامده، همیشه بالاتر از سیاهی رنگی هست!

- اصلاح‌طلبی باور دارد هیچ قدرتی به دلیل قهر یا کناره‌گیری منتقدانش رفتار ناشایست خود را تغییر نمی‌دهد. برای تغییر رفتارها باید فعالانه مشارکت کرد.

- اصلاح‌طلبی باور دارد جهان از سیاه مطلق و سفید مطلق تشکیل نشده است. نه شما حق مطلق هستید و نه دشمن شما باطل مطلق. بسیاری از اختلافات ناشی از سوءتفاهمات برگرفته از قطع رابطه است. تنها و تنها گفت و گو و تعامل متقابل است که می‌تواند این سوء تفاهمات را برطرف کنید. جهان بهتر، زاییده اندیشه‌های جدید ناشی از تعامل و تضارب آرا است.

- اصلاح‌طلبی باور دارد اگر درهای تعامل و گفت و گو بسته شود، یا وضعیت تا به ابد به همین شکل باقی می‌ماند، یا باید چشم‌انتظار نابودی کامل یکی از طرفین باشیم. این نابودی ِ کامل، نه کم هزینه خواهد بود و نه مطلوب.

- اصلاح‌طلبی باور دارد جهان بدون گفت و گو، جهان افراطیون خشونت‌طلب است. جهان دیوارهای بناشده میان «حق و باطل». جهان سیاه و سفیدهای همواره طلب‌کار. اما گفت و گو مرز نمی‌شناسد. گفت و گو همواره کمترین هزینه را دارد و گفت و گو هیچ‌گاه «کفایت نمی‌کند».

- و از همه مهم‌تر، اصلاح‌طلب خود را ملزم و متعهد به نتیجه عمل می‌داند. اصلاح‌طلب نمی‌تواند تنزه‌طلب باشد. عمل‌گرا و خواستار تغییر واقعی شرایط است. ایده‌آل‌هایش را فراموش نمی‌کند، اما واقع‌بین باقی می‌ماند و در هر لحظه بهترین تصمیم از میان تمامی «گزینه‌های ممکن» را انتخاب می‌کند.

روشنفکر اصلاح‌طلب به یاد دارد که محصول تحریم‌های جهانی و بایکوت همه جانبه کره شمالی هیچ گاه به بهبود وضعیت این کشور کمکی نکرد. روشنفکر اصلاح‌طلب افسوس می‌خورد که ای کاش راهی به پیونگ‌یانگ می‌یافت تا با مردم کوچه و بازارش به گفت و گو بنشیند. تا با آنان از دوستی سخن بگوید و زبان مشترک هنر، زیبایی، صلح و دوستی را به آنان بنمایاند.

روشنفکر اصلاح‌طلب به یاد دارد که محصول ایزوله کردن اسلام‌گرایان طالبانی، بنیادگرایی جنون‌آمیزی است که کارش به مدرسه‌سوزی می‌کشد. هیچ کس به خوبی بنیادگرای طالبانی نمی‌داند که پاشنه آشین افراط‌گرایی کوری که در پیش گرفته، باز شدن درهان جهان است. درهای کتاب. درهای هنر و موسیقی و فیلم. درهای گفت و گو. روشنفکر اصلاح‌طلب افسوس می‌خورد که ای کاش روزنه‌ ورودی به این جهان ایزوله شده پیدا می‌کرد.

روشنفکر اصلاح‌طلب، قطعا هیچ گاه خودش با دستان خودش درها را نمی‌بندد. راه گفت و گو را سد نمی‌کند. می‌داند که «تحریم کالا و غذا و دارو جنایت بزرگی است» اما تردید ندارد «بایکوت هنری و تحریم گفت و گو» جنایتی به مراتب بزرگ‌تر است. اگر اولی جان یک عده محدود را به خطر می‌اندازد، دومی اساس انسانیت را زیر سوال می‌برد. روشنفکر اصلاح‌طلب هیچ گاه دیگری را به دلیل باز کردن درهای گفت و گو یا سخن گفتن به زبان هنر سرزنش نمی‌کند.

تنزه‌طلبی با تعهد شرافتمندانه روشنفکر در تناقض است
می‌توان در کنج عافیت نشست و نفرین کرد یاسر عرفات را که با جنایتکاران اسراییلی دست داد. می‌توان از پاپ هم کاتولیک‌تر بود و مبارزانی چون «ابومازن» را هم که عمر خود را در سنگرهای مقاومت سپری کرده‌اند متهم کرد که به خون هزاران فلسطینی بی‌گناه خیانت کرده‌اند. می‌توان فریاد آزادی‌خواهی سر داد و صدر مجلس حق‌طلبان نشست و دامن از آلودگی واقعیت سیاه به دور نگه داشت. اما بعید می‌دانم با این اقدامات حتی یک وجب خاک به فلسطینی‌ها بازگردانده شود. یا یک فلسطینی آواره هم به وطن‌اش بازگردد. یا یک اسیر دیگر از زندان آزاد شود.

امروزه میلیون‌ها شهروند بی‌گناه سوریه‌ای قربانی جنگ قدرتی شده‌اند که نتیجه‌اش قرار است توازن قوا و منافع کشورهایی همچون ایران، قطر، عربسان، ترکیه و البته اسراییل را مشخص کند. می‌توان در کنج عافیت نشست و هر روز بیانیه‌ای در محکومیت جنایات اسد یا افراطیون اسلام‌گرا صادر نمود، اما با این نامه‌ها جنگی متوقف نمی‌شود. تا تکلیف مساله فلسطین/اسراییل حل نشود، خاورمیانه روی آرامش به خود نخواهد دید و از ایران گرفته تا سوریه و لبنان و حتی مصر همچنان در خطر جنگ یا آشوب قرار خواهند داشت.

آنانی که چشمان واقعیت‌بین خود را کور نکرده‌اند مدت‌هاست که دریافته‌اند تنها راه حل نهایی صلح است. نمی‌شود هیچ گروهی را به صورت کامل محو کرد. رویای محو کامل اسراییل یک توهّم جنون آمیز است. تنها تصویر انسانی ممکن برای آینده خاور میانه، برقراری صلح و آشتی میان تمامی ملل است. اینجا بحث بر سر طول و اندازه خطوط مرزی نیست. جای چانه‌زنی بر سر کم و زیاد سهم هر یک از طرفین پای میز مذاکره است. اینجا فقط به همین اندازه باید اکتفا کرد که «راه صلح تنها و تنها از مسیر گفت و گو می‌گذرد». اگر هدف نهایی صلح است، چطور می‌توان با «بایکوت هنری» به آن رسید؟ چطور می‌توان با محکوم کردن هر گام کوچکی و هر ندای مهربانانه‌ای به فردایی در صلح و آرامش دست یافت؟ محکوم کردن هرآنکس که قدمی در راه صلح برداشت، ولو اینکه در راه خود اشتباهاتی هم مرتکب شده باشد، تنها و تنها می‌تواند از روحیه تنزه‌طلبانه‌ای برخیزد که با شرافت روشنفکری سازگاری ندارد.

آقای مخملباف گفته است: «قهر و بایکوت منجر به جنگ می شود و این سناریویی است که ۶۰ سال است اتفاق افتاده و مسئله اسراییل و فلسطین هنوز حل نشده است». (+) من با این گفته ایشان کاملا موافق هستم و از تمام نخبگانی که علیه حرکت ایشان بیانیه صادر کرده‌اند می‌پرسم که «پیشنهاد جایگزین شما چیست؟ این بایکوت فرهنگی-هنری شما، این تحریم هرگونه گفت و گو قرار است به کجا ختم شود؟ آیا برای مسیری که در آن گام بر می‌دارید بجز جنگ و جدال و نفرت می‌توان پایان دیگری متصور بود؟»

آقای مخملباف از منتقدین خود پرسیده است: «بایکوت کردن و بیانیه نوشتن چیزی را حل نمی‌کند. چرا روشنفکران نمی‌کوشند با سفر و گفتگو مشکل را حل کنند؟ چرا تلاش نمی‌شود نفرت مذهبی برطرف شود؟ چرا جنبش صلح راه نیندازیم؟» من با ایشان موافقم و اساسا شرم دارم که نام روشنفکر را در کنار «تحریم فرهنگی و دانشگاهی» ببینم؟ چگونه اندیشه‌ای می‌تواند از «تحریم فرهنگی و دانشگاهی» سخن بگوید و میان خود با پلیدترین و افراطی‌ترین تفکرات «فاشیستی» و «بنیادگرایانه» تفاوت بگذارد؟ آیا بجز چنین اندیشه‌های سیاهی، هیچ اندیشه دیگری می‌توان از «تحریم فرهنگ» سخن بگوید؟

آقای مخملباف در هنگام دریافت جایزه خود گفته بود: «اگر یادمان باشد که ما همگی در یک سیاره زندگی می‌کنیم، به خاطر دفاع از مرزهای سیاسی که انسان‌ها را از هم جدا کرده‌اند، دست به ساخت بمب اتمی نمی‌زنیم. یا برای جلوگیری از بمب اتمی، تصمیم به حمله پیشگیرانه نمی‌گیریم. بلکه به صلح و دوستی و همکاری ملت‌ها از طریق فرهنگ و هنر و اخلاق انسانی و عدالت کمک می‌کنیم. بعد از شصت سال جنگ بین اعراب و اسراییل آیا وقت آن نرسیده که به راه‌های دیگری جز جنگ و سیاست فکر کنید؟ مثلا به جلوگیری از رشد نفرت مذهبی و نفرت نژادی از طرق دیگری مثل فرهنگ و هنر و اخلاق و احترام متقابل انسانی».

من از این سخنان تمام و کمال دفاع می‌کنم و با خود می‌اندیشم آنانی که رساندن چنین پیامی را به دل مردم و هنرمندان اسراییل محکوم می‌کنند به حرکتی پشت پا می‌زنند که راستا و پیام و ابزارش تماما از جنس صلح، دوستی، هنر و انسانیت بوده است. هر استدلالی در تخطئه این واضحات جز بهانه‌تراشی چیزی نیست و هر راهی جز این مسیر به تداوم نفرت و خشونت و جنایت می‌انجامد. آنان که مسیر گفت و گو و تقابلی از جنس فرهنگ را «بایکوت» می‌کنند خواسته یا ناخواسته مخاطب خود را به مسیر جنگ جنگ سوق می‌دهند و باید مسوولیت جان قربانیان احتمالی این تصمیم را بپذیرند. شرافت روشنفکری اقتضا می‌کند که در هنگام هر اظهار نظری، تمامی جنبه‌های مساله را بررسی کنیم و با خود و مخاطبان صادق باشیم که «آیا با بایکوت مسیر گفت و گوی فرهنگی با ادعای صلح‌طلبی و مخالفت با جنگ سازگاری دارد»؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر