۴/۱۶/۱۳۹۲

یادداشت وارده: « مصر، خودکامگی یا ائتلاف؟»

 یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

مازیار وطن‌پرست: این نوشته ابتدا پاسخی به یکی از دوستان دنیای مجازی بود که وضعیت مصر را با ایران سنجیده و مردم مصر را (به دلایل مبارزه قهرمانانه‌شان با اسلام سیاسی و خلع اخوان المسلمین از قدرت) در جایگاهی بالاتر از مردم ما نشانده بود. پاسخ آن‌جا با کمی ویرایش به آنچه در پی می‌آید تبدیل شده است.

در سرزمین‌های ما (شرق و بخصوص شرق اسلامی) یگانه روش آشنای حکومت برای حاکم و رعیت «خودکامگی» است. در چنین روشی هیچ قاعده و قانونی وجود ندارد الا تصمیم و میزان قدرت حاکم. در چنین سرزمین‌هایی مردم هرازگاه قیام کرده و حاکم بی‌عدالت را با حاکم عادل‌تر تعویض کرده‌اند تا اینکه چشم‌شان به حکومت‌های اروپایی باز شد و دانستند «روش» دیگری هم وجود دارد. در این «روش» دیگر، چیزی به نام قانون وجود دارد که همه باید ملزم به رعایتش باشند. گیرم قانونی ناعادلانه اما به هرحال رویه‌ای مطاع و مورد احترام. در آنجا (اروپا) حتی اگر هانری هشتمی سخت مستبد می‌خواسته «تامس مور» را گردن بزند ناچار بود او را محاکمه کرده و دلیل محکمه پسندی برای اعدامش بتراشد، چیزی که در کشور ما و فرضا قتل امیرکبیر جز به فرمان پادشاه نوجوان نیاز نداشته است.

خاندان‌های حکومتگر اروپایی گاه تا یک‌هزار سال قدمت داشته و از هر پادشاه و ملکه‌ای اصیل‌تر و پابرجاتر بوده‌اند. در صورتیکه در بلاد خودمان مثلا از حسنک وزیر تا میرزا حسین‌خان سپهسالار*  هرگز هیچ دسته و طبقه و طایفه‌ای مستقل از شخص خودکامه (البته بسته به قدرت و کارآمدی‌اش) حاشیه امنیتی مالی و جانی نداشته است. در اروپا هرگاه پادشاهی سعی کرده برخلاف رویه‌های مشروع (بخوانید قانونی) جانشینی برای خود برگزیند کار به جنگ و خونریزی و بی‌ثباتی کشیده است. حال آنکه کافی بوده فتحعلی شاه پس از مرگ ولیعهدش (عباس میرزا) تنها به اشاره‌ای فرزند او را به ولیعهدی برگزیند و نیاز به طی هیچ روال و ارایه دلیل به سایرین نبوده است. بدتر از آن سرنوشت ولیعهدان بخت برگشته شاه عباس و نادر شاه، که به کمترین سوء ظنی کور شده‌اند و حتی مقام ولایتعهدی و پیوند خونی آنان نیز عاملی بازدارنده در برابر اراده خودکامه نمی‌توانست ایجاد کند. تنها قاعده محدود کننده قدرت، قدرت برتر دیگر و تغلب آن است.

در صورت ضعیف بودن یا ناکارآمدی شخص اول هم نتیجه همیشه هرج و مرج بوده و این هرج و مرج، کار را به جایی می‌رسانده که همان‌هایی که از دست خودکامه به ستوه آمده بودند دست به دعا بر می‌داشتند که «کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود» یا مثال آشنای امروزیش: «کاش رضا شاه دیگری بیاید». جمله‌ای آن قدر آشنا و مورد اتفاق که حتی در تبلیغات ریاست جمهوری قالیباف نیز از آن استفاده شده بود.

آنچه در مصر اتفاق افتاده است نیز چیزی جز باز تعریف دیگری از همین ماجرا نیست. مردم خودکامه‌ای را به زیر کشیده و خود کامه دیگری را بر تخت نشانده‌اند و دوباره از راه عصیان و بدون احتیاج به هیچ روش قانونی (قانونی که خودشان به تازگی تصویب کرده‌اند) دوباره خواستار تعویض او هستند. این کار به نفر بعدی خواهد آموخت که حتی اگر با تشریفات قانونی و رای اکثریت نیز به قدرت برسد هیچ تضمینی برای باقی ماندن در آن ندارد. مگر آنکه به حرف سیاستمدار برجسته ما آقای علاءالدین بروجردی (رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس) عمل کند (نقل به مضمون): «اخوان المسلمین فکر کرد تنها با تعویض راس هرم (مبارک) قادر به اداره مملکت است، آن‌ها باید سران ارتش و ساختار قضایی را نیز تغییر می‌دادند». راستی این توصیه برایتان آشنا نیست؟ اندیشه پشت این سخن با در نظر گرفتن تنها الگوی ممکن از حکومت، در نظرگاه گوینده‌اش کاملا آشکار  است و درستی کاربرد آن در جوامعی مبتلا به خودکامگی مانند ایران و مصر، خود از همان روست که مردم هم اتفاقا اینگونه می‌اندیشند.

ادامه این وضعیت در مصر وضع اقتصادی مردم (که عمدتا وابسته به توریسم است) را به جایی خواهد کشاند که دست به دعا خواهند برداشت: «کاشکی مبارکی پیدا شود»! نفر بعدی که بر سر کار آید یا باید توصیه‌های آقای بروجردی را بکار بندد (که روش موثر برای روی کار آمدن خود کامه بعدی است) یا منتظر اعتراضات خیابانی مخالفین باشد: اینبار اخوان المسلمین و اسلام‌گرایان با لجستیک سلفی‌ها که هم از جوانان فیس بوکی متشکل‌ترند  و هم از کاربرد خشونت ابایی ندارند. نتیجه نهایی همیشه یا خودکامگی است یا هرج و مرج.

مگر اینکه معجزه‌ای رخ دهد و جبهه‌ای فراگیر بین همه لاییک‌ها (بین همان جوانانی که دو سال پیش گفتند «مبارک ارحل» با باقی مانده‌های رژیم همان مبارک) رخ دهد. که این هم به نظرم شدنی نیست. از یک سو جوانان ساختار منسجم و حزب و رهبری ندارند که بخواهد وارد مذاکرات سیاسی شود و از سوی دیگر اگر طرفین ظرفیت مدیریت اختلافات و ائتلاف بر سر اشتراکات را داشتند که نتیجه به پادرمیانی ارتش و بدعت کودتا ختم نشده بود. در چشم‌انداز پیش رو اگر اخوان المسلمین هم راضی به باختن بازی برده شوند، هر که را ارتش به قدرت برساند ناگزیر به اتخاذ سیاست مشت آهنین و تعطیلی امکان تجمع برای بازگرداندن نظم و امنیت خواهد بود.

اتفاقات سیاسی اخیر ایران و منطقه مرا در اعتقادم به اینکه «هنر ائتلاف بر سر اشتراکات در هر جامعه نسبت مستقیم با میزان توسع یافتگی آن جامعه دارد» راسخ‌تر کرده است. آنقدر که «ائتلاف سیاسی بر سر اشتراکات و حول محور خیر عمومی» را همچون برآیند و تجسم «اندیشه مدارای سیاسی و رعایت حق اقلیت در عمل» می‌دانم. به زبان دیگر دموکراسی در عمل چیزی جز ائتلاف اقلیت‌های ناهمگون در روش‌های نیل به خیر عمومی نیست و متضاد ائتلاف چیزی جز حذف مخالفین، اقتدارگرایی و بازتولید خودکامه بدلیل نیاز جامعه به داشتن فصل الخطاب و حفظ نظم، نخواهد بود.

من منکر فضای مست کننده حاکم بر مصر و بخصوص در بین جوانان نیستم. حتی تصور آن شوق و شیدایی و ایثاری که در صحنه خیابان‌های مصر به نمایش در آمده برای من شیرین، و همچون تداوم بی‌پایان بهار مست کننده است. اما کشتزار واقعیت به غیر از بهار، به سه فصل دیگر نیز نیاز دارد. خاطره شور و شیرین و سکر آن لحظۀ مستی‌آور که اولین بار در بهمن 57، از رادیو شنیدم، تا به آخر به همراهم خواهد بود: «اینجا تهران است صدای انقلاب اسلامی ایران». اما خماری آن مستی همیشه مرا وا می‌دارد از خودم بپرسم آیا می‌ارزید؟

اشتباه نکنیم وقتی می‌گوییم جامعه ما از مصر جلوتر است، یا جامعه آلمان از ایران توسعه یافته‌تر است، منظور مقایسه فرد به فرد و ارزش‌گذاری جمیع ویژگی‌های انسانی و حتی عادات اجتماعی و فرهنگی دو سوی مقایسه نیست. هر جامعه بنا بر گذشته و تجارب خود حاوی خاطراتی سیاسی-اجتماعی است. خاطراتی که فرضا دیگر هرگز اجازه سیطره قوه مجریه بر قوه قضائیه را در آلمان نخواهد داد. یا مردم ایران هزینه‌های دلبستگی به یک منجی، به «مردی که مثل هیچ کس نیست» را فراموش نخواهد کرد، حال آنکه آن‌ها (مصری‌ها) تازه به دنبالش می‌گردند و اتفاقا خلاء چنین شخصیتی است که باعث ادامه هرج و مرج در مصر شده است.

پی‌نوشت نگارنده:
* بنا به اعتقاد بعضی مورخین میرزا حسین‌خان سپهسالار (مشیرالدوله) نیز مشمول قاعده حذف صدر اعظم‌های قدرتمند و به اشاره ناصرالدین شاه مسموم شده است. از جمله در: «ساسانی، خانملک؛ سیاستگران دوره قاجار، انتشارات بابک، ص 92».

در این نوشته تلاش کردم از نظرات و اندیشه‌های دکتر محمد علی همایون کاتوزیان (راجع به ایران) و تعمیم نظریات ایشان در مورد مصر بهره جویم و بدیهی است که اصل قضیه در آثار خودشان خیلی بهتر و نیز به روش علمی بیان شده است. دیگر اینکه این متن در تاریخ 13/04/1392 و بلافاصله پس از دخالت ارتش مصر، نوشته شده است.

پی‌نوشت وبلاگ:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱ نظر:

  1. باامعان نظر به صحت چهارچوب اصلی یادداشت ، چشم پوشی از سیطره و نفوذ اخوان المسلمین بر بخش عظیم و قابل توجهی از جمعیت مصر امکان پذیر نیست .در چنین صورتی که یک جنبش سیاسی دارای بدنه ی گسترده ی اجتماعی نیز باشد ، هر گونه اقدام نظیر اقدام ارتش مصر ،در جهت حذف نیروی مقابل ،گامی در جهت بیرون راندن آنها از بازی دمکراسی و مآلا سوق این جنبش بسمت تندروان سلفی خواهد بود. بهترین اقدام شاید تشکیل یک دولت ائتلافی و تقسیم نیرو می بود.

    پاسخحذف