۴/۲۲/۱۳۹۲

شاید روزی داستانی بنویسم در دفاع از «لیدیا»


چطور می‌شود انکار کرد که هر خواننده‌ای آنچنان مجذوب و شیفته رمان می‌شود که گاه حتی بیشتر از شخصیت‌هایش نگران واکنش دیگری یا پاسخ او می‌شود؟ «غرور و تعصب» را می‌گویم. رمانی که خواننده را آن‌چنان با خود همراه می‌کند که در بخش‌های پایانی داستان از ترس آنکه نکند اتفاق ناگواری رخ دهد، نکند باز هم سوءتفاهمی پیش بیاید و یا آنکه یکی از طرفین در اسارت غرور خود از بازگویی آنچه در سینه دارد خودداری کند، نفس‌ خواننده به شماره می‌افتد و تند تند صفحات را رد می‌کند و در دل تکرار می‌کند «خواهش می‌کنم خرابش نکن». تا وقتی که مشغول خواندن کتاب باشی، هیچ گریزی از این همراهی نیست. چه کسی است که زبان به شخصت و رفتار «جنتلمن»نانه «دارسی» و یا وقار و نزاکت «جین» نگشاید؟ یا چه کسی است که از شرارت‌های «ویکهام» متنفر نشود؟ و از همه مهم‌تر، چه کسی است که از دست «خیره‌سری‌ها» و ندانم‌کاری‌های تماما خودخواهانه «لیدیا» به خشم نیاید؟ اما رمان که به پایان رسید و نفس‌ها که به آسودگی کشیده شد، شاید فرصتی دست دهد که خواننده از تب و تاب فراز و نشیب داستان خلاصی یابد و ای بسا لختی بیشتر و عمیق‌تر به شخصیت‌های داستان فکر کند. آن‌گاه شاید گروهی هم باشند که از خود بپرسند: گناه لیدیا، این شخصیت تماما محکوم داستان چه بود؟

* * *

طبیعی است که رمان برجسته قرن هجدهم انگلستان، تماما بر اساس آداب و رسوم و عرف طبقات اشرافی این کشور نوشته شود و همچون مانیفستی عمل کند در بازخوانی هرآن رفتار و ارزشی که این اشرافیت مسلط «پسندیده» می‌داند و زبان به نکوهش هر تغییری بگشاید که بنیان این نظم سلسله مراتبی را به لرزه اندازد. از این حیث، «غرور و تعصب» نه تنها نمونه‌ای قابل احترام و ارزشمند است، بلکه می‌توان گفت با اندکی گستاخی و ابتکار در ایجاد پی‌وند میان طبقه اشراف با طبقه متوسط و برتری دادن «عشق و مزیت‌های اخلاقی شخصی» به سلسله مراتب خانوادگی، حتی رمانی رادیکال هم محسوب می‌شود. دشوار است که از نویسنده‌ای در  قرن هجدهم انگلستان انتظاری فراتر از این داشت، اما ما که در قرن هجدهم زندگی نمی‌کنیم!

«لیدیا» شخصیت «سرکش» داستان است. دختری که هیچ مراعات شان و آبروی خواهران و خانواده‌اش را نمی‌کند. با مردان غریبه گرم می‌گیرد. از شوخی و تفریح با افسران جوان لذت می‌برد. اهل رقص و شادی و خودنمایی است و از همه بدتر، در انتخاب‌های خود آن ملاک اساسی که رعایت آن نشانه «حزم و دوراندیشی» است را رعایت نمی‌کند: «پول»!

به روایت خانم «آستن»، دختر دوراندیش و خردمند، در درجه اول باید به ثروت مردان بنگرد. اگر الیزابت از ابتدا خیال ازدواج با ویکهام را در سر ندارد، ابدا بدین دلیل نیست که از شخصیت شرور او مطلع است. اتفاقا او زمانی ویکهام را رد می‌کند که عمیقا او را مردی زیبا، جذاب، مودب و دوست‌داشتنی می‌داند. مشکل ویکهام فقط پول است، هرچند نویسنده بعدها شرایطی فراهم می‌آورد که لزوم زدن دست رد به سینه این مرد «بی‌ثروت» با شواهد دیگری از شرارت‌های او به اثبات برسد. در نقطه مقابل، «لیدیا» ویکهام را تمام و کمال می‌پذیرد، حتی با علم به اینکه او مردی کاملا «بی‌چیز» است. محافظه‌کاری تماما پول‌محور «الیزابت» با برچسب «حزم و دوراندیشی» تقدیر می‌شود و با روایت خانم آستن در برابر شجاعت و بی‌پروایی لیدیا در برتری دادن به عشق و علاقه شخصی به یک پیروزی مطلق می‌انجامد.

از سوی دیگر، زندگی سرشار از شور و شادی و سرکشی لیدیا و شجاعت او در طغیان علیه بندهایی که دیگران بسته‌اند و عرفی که از طبقات اشراف به پایین سرازیر و تحمیل شده، همه و همه با برچسب «بی‌بند و باری» تخطئه می‌شود تا امثال جین و الیزابت که هویت انسانی خود را همچون کالای «آکبند» مهر و موم می‌کنند تا در قراردادی قطعی به خریداری خوش‌حساب واگذارند همچنان الگوی غیرقابل تردید مخاطبان باقی بمانند. البته ناظر هوشیار می‌تواند به خوبی ببیند که این دو بانوی باوقار و خردمند و تحسین‌برانگیز نیز عملا در زیر لوای مجالس رسمی همان کاری را می‌کنند که لیدیای جوان در بیان عریان و بی‌پرده‌اش ابایی به خود راه نمی‌دهد.

در چهارچوب اخلاقیات جهانی که خانم «آستن» روایت‌گر آن است، «آقای بنت» زمانی که به دختران خودش استقلال رای و آزادی عمل می‌دهد مردی «بی‌فکر» و پدری غیرمتعهد است که در حق فرزندانش کوتاهی می‌کند. مثلا برای آنکه به لیدیا اجازه می‌دهد که مدتی به همراه خانواده‌ای از دوستان به یک مسافرت برود. در مقابل، همین مرد زمانی که از نتایج دو ازدواج پرسود جین و الیزابت و کسب ثروت‌های خیره کننده زیر و رو می‌شود، متحول شدن خود و بازگشت به قامت پدری خردمند و دلسوز را بدین شکل به نمایش می‌گذارد که از رفت و آمد دختر کوچکترش «کیتیا» با خواهرش «لیدیا» جلوگیری کند، چرا که «برایش مضر است»! گویی رعایت حق آزادی دخترش، احتمال تکرار معاملات پرسودی که از ازدواج دو دختر نخست‌ حاصل شد را به مخاطره می‌اندازد.

* * *

من با تاریخ ادبیات انگلستان آشنا نیستم. نمی‌دانم هیچ گاه کتاب دیگری در مورد شخصیت‌های داستان «غرور و تعصب» نوشته شده است یا خیر. اما گمان می‌کنم دست‌کم حالا و در قرن بیست و یکم، زمان آن فرا رسیده است که کتابی نوشته شود در دفاع از «لیدیا» و در اعاده حیثیتی تاریخی از دختری که زیر قرن‌ها عادات و اصول اشرافی‌گری انگلستان خورد و نابود شده است. دختری که احساس می‌کرد نباید به دلیل آنچه «رعایت آبروی خواهرانش» خوانده می‌شود، از ساده‌ترین حقوق شخصی‌اش چشم‌پوشی کند. گمان می‌کرد اگر احتمالا نامزد خواهرش می‌خواهد با متر و عیار رفتار او در مورد ازدواج با خواهرش قضاوت کند این مشکل به خودش مربوط است و دلیلی ندارد که او بخواهد هزینه کوته‌نظری دیگران را با پای گذاشتن بر دلخواست‌های شخصی‌اش بپردازد. دختری که آشکارا دارای روحی سرکش و آزاد بود و به هیچ کس اجازه نمی‌داد به این آزادی انسانی افسار و دهنه بزند، و در نهایت انسانی که تشخیص خودش را و عشق و علاقه شخصی‌اش را قربانی آداب و اصول گذرا و بی‌منطقی که جامعه می‌خواهد به انسان تحمیل کند نکرد. آزادی خودش را حفظ کرد و همیشه شاد باقی ماند، ولو آنکه در دادگاه یک طرفه خانم «آستن» بی هیچ فرصت دفاعی برای ابد محکوم شد.

من واقعا نمی‌دانم آیا در تاریخ ادبیات انگلستان هیچ گاه کسی به این فکر افتاده که همان داستان را یک بار از نگاه «لیدیا» بازخوانی کند؟ اگر پاسخ منفی است، به نظرم ادبیات انگلستان یک جای خالی بزرگ دارد. البته این اثر، ابدا محدود به انگلستان نیست. اثری تا بدین حد جهانی و شناخته شده به تجربه بشری تعلق دارد و اگر چنین جوابی وجود نداشته باشد من گمان می‌کنم کل ادبیات جهان یک جای خالی بزرگ دارد. حالا که فکر می‌کنم، شاید خودم روزی داستانی بنویسم در دفاع از همه لیدیاهایی که بدون دفاع محکوم شدند.

پی‌نوشت:
من فیلمی که بر اساس این رمان ساخته شده است را ندیده‌ام، اما بعید می‌دانم این فیلم توانسته باشد به تمامی ریزه‌کاری‌های رمان بپردازد. اساسا من هنوز فیلمی که بر اساس یک رمان مشهور ساخته شده باشد و با خود رمان برابری کند ندیده‌ام.

۲ نظر:

  1. ناشناس۲۲/۴/۹۲

    آقای امیری من متوجه نشدم شما چه طور کتاب رو خوندین که شخصیت لیدیا به نظرتون فردی با "روح آزاد و سرکش" اومد سالها از وقتی که من این کتاب رو خوندم گذشته ولی تا جایی که یادمه تصویری که در کتاب از لیدیا رسم شده بود دختر سبک سر و بی فکری بود که هدف نهایی زندگیش رو خوش گذرانی و معاشرت با مردان و افسران قرار داده بود نه یک شخص آزاد و سرکش. کسی بود که اصولا به عواقب کارهاش فکر نمیکرد نه اینکه با اطلاع از عواقب کارهاش دست به اعمال متهورانه و سرکشانه بزنه.

    البته من به شما خرده نمیگیرم توی جامعه امروز هم پسرها معمولا بین این دو نوع شخصیت اشتباه میکنن و ممکنه یکی رو جای دیگری قلمداد کنند.

    ولی شما اگر تصویری از زن سرکش و روح آزاد میخواین شما رو توصیه میکنم به جان شیفته رومن رولان و شخصیت آنت

    پاسخحذف
  2. ناشناس۲۲/۴/۹۲

    با متن شما موافقم ولی انگار با کامنت قبلی موافق ترم!

    پاسخحذف