به تازگی مقاله ای از سعید حجاریان خواندم که پس از اعترافات وی در دادگاه بار دیگر مورد توجه قرار گرفته بود. «ساخت اقتدار سلطانی؛ آسیب پذیری ها؛ بدیل ها»* همان نظریاتی است که حجاریان در دادگاه ناچار شد از بیانشان عذرخواهی کند. در آینده شاید بیشتر در مورد این مقاله بنویسم، اما فعلا تنها مطالعه آن را توصیه می کنم چرا که به گمان من با خواندن این مقاله می توان دید بهتری نسبت به «چه باید کرد»؟ میرحسین در بیانیه یازدهم پیدا کرد. در اینجا به صورت خلاصه یادآوری می کنم که برپایه مقاله یاد شده، نظام های سلطانی (نوپاتریمونیال) تمامی ساختارهای مدنی جامعه خود را از بین می برند؛ احزاب، سندیکاهای مختلف و حتی مطبوعات مستقل را. در نتیجه جامعه از حالت اندام وار خود خارج شده و توده ای بی شکل می شود. حاصل کار چنین نظامی با چنین جامعه ای یک انقلاب توده ای، نظیر آنچه در سال 57 رخ داد خواهد بود. ناگفته پیدا است از یک انقلاب توده ای و یک جامعه بی شکل که هیچ نهاد مرجعی در آن وجود ندارد نمی توان انتظار عملکردی قابل پیش بینی، و یا آنچه تاریخ می تواند نام «معقول» بر آن بگذارد داشت. این آسیبی است که جامعه امروزی ما را نیز بار دیگر تهدید می کند.
از زمان روی کار آمدن دولت نهم، نظام به صورت روز افزون عرصه را بر نهادهای جامعه مدنی تنگ کرده و می کند. سندیکاهای مستقل کارگری، تشکل های مستقل دانشجویی، NGOها، احزاب، فعالین حقوق زنان، فعالین حقوق بشر و حتی فعالین محیط زیست، هیچ کدام از جانب نظام پذیرفته شده نیستند. اینها همه مراجعی هستند که می توانند جامعه بی شکل ما را شکل داده، از حالت توده ای خارج سازند؛ به همین نسبت ضعف و یا نبود چنین نهادهایی جامعه ما را توده ای و یا در تعبیری «ژله ای» خواهد ساخت. چنین جامعه ای به همان میزان که مستعد طغیان های ناگهانی است، آمادگی فریب خوردن و یا منحرف شدن از مسیر خود را نیز دارد. (البته یک جامعه توده ای اساسا مسیر مشخصی ندارد که بتوان ادعا کرد زمانی از آن مسیر منحرف شده؛ تعبیر منحرف شدن را تنها با پذیرش این پیش فرض می توان پذیرفت که در مقاطعی کوتاه، اکثریت جامعه به دنبال هدفی مشترک به حرکت درآمده باشند).
به گمان من، از بیانیه یازدهم میرحسین چنین برمی آید که وی چنین خطری را به خوبی حس کرده و در صدد مرتفع سازی آن است. موسوی که بارها –از جمله در همین بیانیه یازدهم- تاکید کرده در حال حاضر پتانسیلی کم نظیر در جامعه ما به وجود آمده است، از آن بیم دارد که این پتانسیل به دلیل وجود نداشتن نهادهای مرجع، در جامعه ای توده ای و بی شکل هدر رود؛ به همین دلیل است که وی بهترین پاسخ به پرسش چه باید کرد؟ را متمرکز ساختن این پتانسیل بر شکل دهی جامعه توده ای می داند؛ ضرورتی که خود با عنوان «تقویت شبکه اجتماعی» از آن یاد می کند: «آنچه اینک در جامعه ما نقشآفرینی میکند شبکه اجتماعی خودجوش و توانمندی است که در میان بخش وسیعی از مردم شکل گرفته و نسبت به پایمال شدن حقوق خود معترض است. این شبکه دارای ویژگیهای منحصر به فردی است که به هنگام تصمیمگیری در مورد راهحلها و اقدامات آتی، باید به آنها توجه کرد. آنچه اينجانب در پاسخ به سوال چه بايد كرد پيشنهاد ميكنم تقويت و تحكيم اين شبكه اجتماعي است».
موسوی که به خوبی می داند در شرایط امروزی جامعه ما امکان تشکیل حزب یا سندیکا وجود ندارد، راه حل جایگزین کردن هسته های کوچک تر (حتی در حد جمع های خانوادگی) را ارایه می کند؛ هسته هایی که به تعبیر وی «انحلال آنها امکانپذیر نیست، زیرا به معنای انحلال جامعه است». بدین ترتیب می توان امیدوار بود هم از توده ای شدن جامعه جلوگیری کنیم و هم از دور باطل سرکوب نهادهای مرجع توسط حاکمیت رهایی یابیم. از سوی دیگر، نقطه قوتی که موسوی برای چنین ساختاری بر می شمارد، غیر هرمی بودن آن است. به این معنا که جنبش ما با تعداد هسته های بسیار زیاد و جزیره مانند دیگر هرمی نیست که از راس خود (یعنی رهبری جنبش) فرمان گرفته و به بدنه انتقال دهد؛ جنبش های هرمی همواره در برابر این خطر که رهبری آنها مورد حمله و یا سرکوب قرار گیرد آسیب پذیر هستند؛ اما اگر جنبش به صورت مجمع الجزایری از هسته های مستقل شکل پذیرد، دیگر حتی برخورد با چهره های شاخص جنبش به کلیت آن آسیب جدی وارد نمی سازد. (این دقیقا همان نقطه قوتی است که برخورد کودتاچیان با سران احزاب اصلاح طلب در دادگاه های فرمایشی را بی اثر ساخت)
اما ظرفیت های جامعه، حتی در صورتی که با چنین طرحی تقویت و سازماندهی شده باشد به خودی خود قادر به ایجاد تحول نخواهد بود؛ میرحسین موفقیت چنین جامعه ای را مشروط بر آن می داند که «ظرفیتهای این شبکه از طریق توافق بر روی یک آرمان بزرگ به فعلیت برسد». وی ادامه می دهد: «ما زمانی موفق به برقراری ارتباط موثر با یکدیگر خواهیم شد که در شعاری مشترک همصدا شویم؛ شعاری دقیق و عمیق که قادر به تأمین خواستههای ما باشد». اینجا است که وی از تعبیر جالب «تعادل طلایی» استفاده می کند؛ تعبیری که پاسخ بسیاری از پرسش های منتقدینش را می دهد. منتقدینی که طیف رادیکالش وی را همچنان وابسته به شعارهای پوسیده و سنتی اوایل انقلاب و یا حرکت در چهارچوب جمهوری اسلامی متهم می کنند و محافظه کارانش وی را در شرف ساختارشکنی می بینند. پاسخ موسوی به هردوی این جریانات بسیار روشن است: «تعادل طلايي ويژگي مهم اين شعار و آرمان است، به صورتي كه اگر بر آن بيفزاييم چه بسا كساني كه نتوانند يا نخواهند با آن همصدا شوند، و اگر از آن بكاهيم چه بسا قشرهايي كه اميدهاي خود را در آن نيابند». به گمان من هر کدام از ما باید مدام این حقیقت را به خود یادآوری کنیم که «اگر صرفاً در یک انتخابات شرکت کرده بودیم برخورداری از حمایت اکثریت مردم برایمان کافی بود. اما در یک حرکت عظیم اجتماعی، اکثریت تنها زمانی به پیروزی میرسد که به اجماع نزدیک شود و آن گاه از مشروعیت غیرقابلمقاومت برخوردار خواهد شد که توجه خود را نسبت به دغدغهها و حقوق کسانی که امروز یا فردا ممکن است متفاوت با او بیندیشند و در اقلیت قرار گیرند به اثبات برساند».
پی نوشت:
* متاسفانه به دلیل مشکلات اینترنتی نتوانستم لینک مقاله را پیدا کنم!
سه بخش قبلی این مطلب را با عناوین زیر بخوانید:
بخش اول: مرور اتفاقات و آخرین موضع گیری های موسوی
بخش دوم: تبیین جهان بینی جدید موسوی
بخش سوم: چه باید بخواهیم؟
رئیس جمهوره قلّابی ما آقای احمدی نجس عجب آدم بیحیا و بیشرمی هست بعد از اینهمه قتل و آدم کشیتازه میخواد بره سازمان ملل بگه چطور باید قتل عام کرد و رئیس جمهور هم شد. آقای احمدی نجس و پدر نجسترش آیت الله دشمن اسلامی یک روز جواب این جنایاتشون را خواهند داد حالا هرچقدر برند سازمان ملل عر و تیز کنند. مارو باش هزارها سال تمدن را دادیم دست یک خر ، آقای احمدی خره و یک خر رون، آیت الله دشمن اسلامی. میخواد بره اونجا بگه در ایران همجنس باز نیست ولینمیگه کون بچها و طلاب گذاشتند همجنس بازی به حساب نمیآید.اول میکننمون بعد میکشنمون، بد از حقوق بشر و حقوق مردم حرف میزنند. ما دیگه چه ملت خره بدبختی هستیم که اینها شدند حاکممون. لا اِلهَ اِلَّا اللّه
پاسخحذف«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم»