۶/۱۲/۱۳۸۸

منتشاء

«... مرد نقال -آن صدایش گرم، نایش گرم،
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم-
راه می رفت و سخن می گفت.
چوب دستی منتشا مانند در دستش،
مست شور و گرم گفتن بود
صحنه میدانک خود را
تند و گاه آرام می پیمود...»

باور نمی کنم «مهران رنجبر»، زمانی که «منتشاء» را می نوشته است، بارها و بارها این گزیده از «خوان هشتم» مهدی اخوان ثالث را با خود تکرار نکرده باشد. دست کم من یکی که تا پایان نمایش سایه سنگین شعر جناب اخوان را حس می کردم.

اجرای تک نفره «منتشاء» همه چیز داشت. یک بازی روان و کاملا دلنشین؛ داستانی که می توانست از دل پدربزرگ های ما بیرون آمده باشد و حسی نوستالژیک را نسبت هنر «نقالی» قرن معاصر و پایان نسبتا دراماتیک آن در دهه های اخیر در مخاطب ایجاد کند؛ گذری زیبا و زیرکانه به شاه نامه خوانی بر سیاق و روش نقالان؛ و در عین حال تزریق هوشمندانه و به اندازه ته مایه های طنز برای همراه نگه داشتن مخاطب. به واقع «منتشاء» همه اینها را داشت و همه را هم در سطحی مطلوب داشت، اما در هیچ جنبه ای نیز پا را فراتر از همین سطح مطلوب نگذاشته و مخاطب را با یک «شاهکار»، یا دست کم یک اجرای کاملا به یاد ماندنی مواجه نساخت.

موسیقی نمایش و اجرای زنده آن با فضا و موضوع نمایش کاملا همخوانی داشت و از این جهت نیز منتشاء توانست به همان سطح مطلوب دست پیدا کند و در عین حال حس دلنشینی نیز در ابتدای نمایش ایجاد کند. حسی که به وضوح تا پایان نمایش بر فضای سالن حکم فرما بود و حتی خنده های حضار در میانه نمایش نتوانست آن را از میان ببرد، تا در نهایت نمایش بتواند پس از سپری کردن یک گشت و گذار به نقطه ابتدایی خود بازگردد و با همان حس کار را به پایان ببرد. بازی جناب رنجبر نیز روان و متناسب بود. هرچند اجرا در چند مورد (و گمان می کنم بر اثر اظهار احساسات های عجیب و غریب و افراطی یکی از حضار) با توپوق های کوتاهی مواجه شد، اما در نهایت و با تغییر احساس خوب بازیگر و بازگشتی که به حس نسبتا درام اولیه داشت، به خوبی توانست مخاطب را کنترل کرده و افسار احساسات او را در اختیار بگیرد.

در نهایت دومین اجرای تک نفره ای که پس از «زیباترین چشم ها از آن او بود» در خانه نمایش دیدم نمایشی بود که بتوانم از هر نظر آن را برای گذراندن یک ساعت در آرامش به دیگران توصیه کنم.

پی نوشت:

مدت ها بود که مطلبی بجز در زمینه کودتا منتشر نکرده بودم، به همین دلیل دست کم 9 یادداشت در زمینه نمایش دارم که هنوز منتشر نکرده ام در حالی که اجرای نمایش های آنها به پایان رسیده است. به نظرم رسید که به انتشار مجدد یادداشت های جدیدم در زمینه نمایش، هر بار یکی از یادداشت های قدیمی را هم منتشر کنم که دست کم در آرشیو وبلاگ باقی بمانند. انتشار «عجیب ولی واقعی» هم به همین دلیل بود.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر