با دوستی صحبت میکردیم و من گلایه داشتم که شما چرا در فلان مساله موضعتان را اعلام نکردید؟ پاسخی داد به این مضمون که تقریبا قید اظهار نظر در شبکههای مجازی را زده است. حرفش این بود که اینجا انگار همه بازجو هستند و در ازای هر حرفی که شما میزنید به خودشان اجازه میدهند تا فیهاخالدون شما را در بیاورند و تفتیش کنند و حتی به مسلخ بکشانند. من بلافاصله به یاد یادداشتی از «محمد معینی» عزیز افتادم که چند روز پیش منتشر کرد و دستکم آه از نهاد من یکی که درآورد!
نگارنده «راز سر به مهر» مساله خود را بدین گونه طرح کرده است: «ناخواسته و خواسته دچار افراط در قضاوت هستیم» و توضیح داده که «شبکههای اجتماعی اینترنتی، با شدت هولناکی دارند ما را به افراط بیسابقه در قضاوت عادت میدهند». من اما میخواهم پا را یک قدم فراتر بگذارم و به این بپردازم که «برخی» مخاطبان متن در شبکههای مجازی به اظهار نظر اکتفا نمیکنند و اگر هم قضاوتی در نزد خود دارند (که حتما دارند و طبیعی هم هست که داشته باشند) حتی بدان هم بسنده نمیکنند، بلکه نگارنده را به چهارمیخ میکشند و رسما برای خود موقعیت بازجویی قایل میشوند. پیش از آنکه به مصادیق این بحث بپردازم، میخواهم اول همان نتیجه آخر خودم را بگویم که «مشکل اینجا این است که این گروه از دوستان شیوه مواجهه با متن را بلد نیستند. این آسیبی عمومی در جامعهای است که کم خوانده است».
برای من کامنت گذاشتهاند که «شما زیرکانه از زیر بار فلان جنبه از ماجرا خالی کردید تا نظرتان را در آن مورد نگویید». یک لحظه به ذهنیتی که پشت این کامنت وجود دارد دقت کنید. با متنی مواجه شده، و به جای آنکه ببیند این متن چه میخواهد بگوید، یا حتی ببیند چه خطایی از متن سر زده، دارد با ذهنیتی کارآگاهی دنبال این میگردد که چه چیز دیگری بوده که نگارنده در پس این متن پنهان کرده است؟! بازجویی اگر پس داده باشید، یا دستکم از دیگران شنیده باشید بلافاصله در ذهنتان جرقه خواهد زد که این شیوه از برخورد با متن، تنها و تنها مرام و مسلک بازجویانی هستند که قصد دارند از شما اعتراف بگیرند!
سالهای سال پس از جهانی شدن نظریه «مرگ مولف» ما تلاش میکنیم که در پس هر متنی سیمای مولف را ترسیم کنیم و نه تنها «گفتهها و نوشتههای» او، که حتی «ناگفتههای و نانوشتههای» او را هم سلاخی کنیم. این شیوه از برخورد، شدیدترین و مخوفترین نوع سانسور را به فضای نگارش و گفت و گو تحمیل میکند. جایی که نگارنده پیش روی خود یک جامعه مخاطب با یک دیوار نازک از تیم ممیزی را نمیبیند، بلکه اساسا با یک جامعه تماما ممیزی مواجه است. در چنین فضایی چه میل و رغبتی به سخن گفتن باقی میماند و سرنوشت گفت و گو در این فضای غبارآلود به کجا خواهد کشید؟
جامعه ایرانی، سالهای سال و شاید به قدمت تاریخاش از کمبود گفت و گو در رنج بوده است. در واقع امکان این گفت و گوها فراهم نبوده است. عرصه عمومی وجود نداشته و اندک ابزارهای سنتی هم در گزند تیغ سانسور حکومتهای استبدادی قرار داشتهاند. اما اکنون که به مدد پیشرفت فنآوری، ابزارهای جدیدی برای جبران این کمبود پدید آمدهاند، متاسفانه رسوب فرهنگ استبداد زده و خاموش است که دارد فضای گفت و گو را تهدید میکند و جبران این نقیصه تاریخی را به تعویق میاندازد.
دوستی از من انتقاد میکرد هر کدام از یادداشتهای تو را که انتخاب کنیم، دستکم دو سوماش را میشود کاملا برید و دور انداخت چون به اصل مساله نپرداختهای و صرفا داری خودت را تبرئه میکنی. من قطعا بهتر از یک از مخاطبانم به این حقیقت واقف هستم. میدانم سالها است که از خیر شرط ساده «کوتاه نویسی» برای جذب مخاطب بیشتر گذشتهام چرا که به پیوست هر حرفی که میزنم باید دفاعیهای ضمیمه کنم سرشار از «تکرار بدیهیات». اما جنبه دردناک مساله تازه آنجا است که علیرغم این تلاش ملالتبار، باز هم با انبوهی از واکنشها مواجه شوید که «شما زیرکانه از بیان یک بخشی از مساله تفره رفتهاید»!
به باور من، بخش عمدهای از مخاطبان ایرانی هنوز شیوه مواجهه با متن را درنیافتهاند. ساده و گستاخ بگویم: کم خواندهاند و بارزترین تبعات این کمخوانی، نه در کمدانی، بلکه در ناآگاهی در چگونگی مواجهه با متن خودش را نمایان ساخته است. گویی تلاش مصرانهای دارند که شیوه مجادلات شفاهی و غالبا پراکنده و بیسرانجام معمول را به فضای مکتوب هم تسری دهند، در حالی که شرط نخست مواجهه با متن «سکوت است و تعمق».
متن، رقیب مناظره ما نیست که به هر طریق ممکن به دنبال راهکاری برای تخطئه آن بگردیم. متن سرمایهای است که گاه به رایگان در اختیار ما قرار میگیرد و این زیرکی ما است که بتوانیم از چنین سرمایه رایگانی بهترین دستاورد را به همراه داشته باشیم. نمیتوان ادعا کرد که هر متنی لزوما بهرهای به مخاطب میرساند. اما مخاطب زیرک آن است که گاه بهرهای از یک متن میبرد که حتی نگارنده آن متن نیز نه چنان منظوری داشته و نه اساسا چنان توانایی و دانشی. مخاطب آگاه میتواند بنابر خوانش خود، به هر متنی ابعاد جدیدی ببخشد و این وجه ممیزه متن است در مقایسه با ادبیات شفاهی گفت و گو. کافی است نگاه و منش «بازجویی» در برخورد با متن را کنار بگذاریم و دست از مثله کردن آن و تلاش آزار دهنده و غیراخلاقی «نیتخوانی» برداریم.
آقای معینی نوشتهاند کار انتشار «عکسهای سیاه و سفید» و «شعر جمعه» را متوقف خواهند کرد. این خبر به شخصه برای من بسیار دردناک بود چرا که از خوانندگان و هواداران پر و پا قرص این دو زمینه در وبلاگ «راز سر به مهر» هستم. امیدوارم ایشان در این تصمیم خود تجدید نظر کنند، اما افسوس بیشتر من از آن جهت است که تداوم این شیوه از برخورد عمومی تا کجا میتواند به تخریب متن و فرهنگ مکتوب ما بپردازد.
با ذکر منبع از مطلب شما استفاده می نمایم. بسیار زیبا بود
پاسخحذفسلام
پاسخحذفصرفا جهت اطلاع میگویم: نظریه ی «مرگ مؤلف» از رولان بارت، از خوانندگان نمیخواهد در برابر متن «سکوت و تعمق» در پیش گیرند. این تئوری اخیر مال کس دیگری است که در زمان جنگ جهانی با فاشیستها مراوده داشت. رولان بارت از خواننده میخواهد «همچون کارآگاهی زیرک با متن برخورد کند. به جای توجه به گفته های متن، ناگفته های آن را بکاود و نشان دهد از گفتن چه چیزی طفره میرود.»
گمان نمیکنم کسی که واقعا کتابی از بارت خوانده باشد، هرگز گول ادا و اطوار روشنفکرانه ی شما را بخورد.
اینجوری که شما میگید ماها بجز عالی بود و باریک الله نمیتونیم به شما بگیم؟ به شمایی نوعی که هر چی دلتون خواست چه درست و چه غلط مینویسید؟ مثل اینکه شما هم دارید مثل رهبر فرزانه میشوید.
پاسخحذف