نخستین بار با دیدن فیلمهای «کیشلوفسکی» جرقه این ایده در ذهن من زده شد. کیشلوفسکی فضای نسبتا تیرهای از لهستان کمونیستی به تصویر میکشد. معمولا وضعیت اقتصادی بد است. افراد در آپارتمانهای انبوهسازی شده و مشابهی زندگی میکنند. تقریبا اندوخته شخصی خاصی ندارد. خانهها کوچک و نسبتا خالی هستند. یک میز چوبی. یک تخت خواب. یک قهوهجوش یا چای ساز. بطریشیری که هر روز صبح جلوی خانه قرار میگیرد و اگر کسی هم ماشینی داشته باشد، قطعا آنقدر قراضه است که ثروتی به حساب نمیآید. همه این تصاویر باید از «فقر» حکایت کنند، اما شخصیتهای داستان ابدا به طبقات «فرودست» تعلق ندارند.
شخصیتهای آثار کیشلوفسکی معمولا افرادی تحصیلکرده، اهل مطالعه و متمایل به هنر هستند. زندگی در فضایی محقرانه رشد ذهنی آنها را متوقف نساخته و دغدغههایشان فراتر از معاش است. اینها ویژگیهای «طبقه متوسط شهری» است. طبقهای که از نظر فکری و فرهنگی رشد کرده، اما در این مورد خاص به دلیل وجود یک عامل بیرونی (یعنی حکومت) موفق نشده متناسب با رشد اندیشهاش رشد اقتصادی هم داشته باشد. به باور من، وضعیت طبقه متوسط ایرانی هم بیشباهت به این وضعیت نیست.
* * *
ترکیب «طبقه متوسط» در کشور ما تصویرگر خانوادهای است که دستکم خانهای متناسب (ولو اجارهای) و خودرویی شخصی (احتمالا پراید) دارد. درآمدی ثابت و مطمئن پیدا کردهاند (احتمالا زن و مرد هر دو و یا دستکم مرد خانواده حقوقبگیر است) و به مدد آن توانایی پرداخت اقسار خودرو و مسکن را دارند. این خانواده یک نمودار صعودی را طی میکند. در نهایت پس از چندین سال کار موفق میشود خانه اختصاصی خودش را هم خریداری کرده و احتمالا برای فرزندانش حداقلهای بیشتری را هم فراهم کند. این تصویر، با تعاریف اولیه و اقتصادی «طبقه متوسط شهری» همخوانی دارد.
طبقه متوسط، به صورت طبیعی باید زاییده رشد سرمایهداری خصوصی و استقلال اقتصادی باشد. این طبقه با گسستن از ریشههای سنتی جوامع کشاورزی، تعصبات زمینی-قومیتی خود را کنار میگذارند. متناسب با منافع اقتصادی خود به توسعه علاقه نشان میدهند و همگام با توسعه اقتصادی در مسیر توسعه فرهنگی هم قرار میگیرند. بقای طبقه متوسط در گرو آموزش است تا بتواند اندوخته «تخصص» خود را برای همکاری مشترک با ثروت طبقه «سرمایهدار» به اشتراک بگذارد. لزوم پیشرفت و به روز رسانی مداوم این آموزش، مرز جدیدی هم بین طبقه متوسط با طیف سنتی/محافظهکار جامعه ایجاد میکند که از بسیاری از دستاوردها و آموزههای جدید گریزان هستند. بدین ترتیب، طبقه متوسط به ناچار باید نقش «اصلاحگر» جامعه را ایفا کند و به طیف «اصلاحطلب» بدل گردد. نتیجه آنکه جریان اصلاحات و طبقه متوسط، به صورت متقابل لازم و ملزوم یکدیگر، و باز هم به صورت متقابل علت و معلول یکدیگر میشوند. اما این وضعیت همواره صادق نیست.
در جوامعی که گرفتار اقتصاد رانتی هستند، جریان سرمایهگزاری مستقل به صورت طبیعی رشد پیدا نمیکند. ثروت متمرکزی که طبیعتا در انحصار هسته قدرت قرار میگیرد، اجازه شکلگیری و رشد را به رقبای سرمایهدار مستقل خود نمیدهد. نتیجه آنکه دیگر اقشار جامعه نیز، به جای سرمایهگزار خصوصی، باید تلاش کنند تا با بزرگسرمایهدار اصلی، یعنی همان حاکمیت شریک شوند. اینجاست که اندوختهای که شهروندان میتوانند برای مشارکت با «بزرگسرمایهدار» اصلی فراهم کنند با اندوختهای که برای مشارکت با سرمایهدار مستقل به میان میآوردند تفاوت میکند. دولت رانتیر، معمولا به جای «تخصص»، «تعهد» را ملاک موردنظر خود معرفی میکند. صفتی که در عمل معنایی ندارد جز وابستگی و سرسپردگی به هسته قدرت.
* * *
با پیدایش ثروتهای نفتی، در ایران نیز بزرگترین کارپرداز همواره خود دولت بوده و طبیعتا گزینه اول شهروند ایرانی برای بقا هم خدمت در همین دولت عریض و طویل است. هرچند متناسب با اصلاحات پراکندهای که طی نیم قرن گذشته در ساختار دولتها ایجاد شده، ملاک جذب نیروی دولتی بین «تخصص» و «تعهد» در تناوب بوده، اما در نهایت سایه شوم «گزینش»، هیچ گاه به صورت کامل دست از سر ایرانیان بر نداشته است.
در برخورد با این وضعیت، آن بخشهایی از جامعه که قدرت «سازگاری» بیشتری داشته باشند، امکان نزدیکی بیشتری هم به سفره نفت پیدا میکنند. یعنی وابستگی به حکومت و سرسپردگی به گفتمان حاکم (یا تظاهر دروغین و ریایی بدین سرسپردگی) نسبت مستقیمی پیدا میکند با توانایی رشد اقتصادی افراد و شانس آنها برای رشد و پیشرفت. در نقطه مقابل، آگاهی از این وضعیت نامناسب و انتقاد از آن، مترادف خواهد بود با دوری هرچه بیشتر از امکان بهرهگیری از تنها ثروت کشور. اینجاست که طبقه متوسط ایرانی، ویژگیهای متضادی پیدا میکند.
اگر همچنان بخواهیم طبقه متوسط ایرانی را صرفا با اتکا به معیار «اقتصادی» بشناسیم، آنگاه خواهیم دید که این طبقه متوسط ابدا ویژگیهای مورد انتظار را از خود نشان نمیدهد. بیش از آنکه به «تخصص» خود وابسته باشد، به «ارتباطات» یا رانتهای خود وابسته است. پارتیبازی، مجیزگویی، تظاهر، ریا و البته خوشخدمتی «معمولا» در نظام اداری ایران مفیدتر از تخصص و کارآمدی است. طبیعتا چنین افرادی پیشگامان اصلاحات نیستند چرا که خود قربانی هرگونه تغییری خواهند بود. کسی که جایگاه خودش را صرفا با کمک شبکهای از ارتباطات کسب کرده، ابدا نمیتواند خواستار تغییر این شرایط باشد و کسی که شایستگی و تخصص حفظ موقعیت خود را ندارد قطعا آرزومند اصلاح سیستم ناکارآمد دولتی نیست. این طبقه متوسط در برابر هر تغییری محافظهکارانه مقاومت میکند و هیچ گاه از وضعیت موجود لب به گلایه نمیگشاید. (جز به غرولندهای بیخاصیت و پوچ که نشخوارگونه تکرار میشوند و گویی به بخشی جداییناپذیر از ادبیات اجتماعی ما بدل شدهاند)
در برابر این طبقه، بخش دیگری از جامعه نیز وجود دارد که آگاهانه از نزدیکی به ساختار فاسد اداری پرهیز میکند یا از جانب آن طرد میشود. این گروه، اگر هم وارد این ساختار شوند صرفا به شایستگی و تخصص خود اکتفا میکنند که معمولا هم نتیجه مطلوبی ندارد. آنان در واکنش به وضعیت فاسد ساختار حاکم، به مطالعه و افزایش آگاهی خود میپردازند. در واقع، افزایش آگاهی با نفرت و دوری از این ساختار رانتی رابطهای علت و معلولی دارند و نتیجه کار، طبقهای میشود که از نظر فکری رشد یافته، از نظر آموزشی به نسبت متخصص و از نظر اجتماعی خواستار اصلاح و تغییر است، اما از نظر اقتصادی در نیمه پایین جامعه جای میگیرد. آن طبقهای که در کشور ما سرمنشاء تغییرات و اصلاحات میشود، همین طبقه متوسط فکری-فرهنگی است که اتفاقا در مسیر این اصلاحات، به صورت معمول با طبقه متوسط اقتصادی درگیر است.
* * *
به تازگی گفت و گویی خواندم از دکتر ربیعی که دقیقا به همین موضوع اشاره کرده بود. (+) ایشان هم اعتقاد دارد که طبقه متوسط ایرانی را نباید به صورت اقتصادی تعریف کرد. طبقه متوسط ایرانی یک طبقه فکری است که اتفاقا در بخش پایینی جامعه قرار دارد، اما دقیقا متناسب با همان کارکردی که از طبقه متوسط انتظار داریم سر منشاء تغییر و اصلاح است. بازخوانی و توجه به همین دیدگاه از جانب یکی از وزرای پیشنهادی دولت که تا پیش از این او را صرفا به عنوان یک چهره اطلاعاتی-امنیتی میشناختم برای من بسیار جالب بود. شاید آقای ربیعی بتواند در سمت وزیرکار، بجز بهرهگیری از توان اطلاعاتی خود برای ریشهکنی مفاسد اقتصادی گسترده دولت قبلی در سازمان «شستا»، از ایدههای اجتماعی خودش برای حمایت از طبقه متوسط فکری-فرهنگی کشور هم بهره ببرد.
پینوشت:
در هنگام نگارش این یادداشت، آثاری همچون فیلمنامه «دهفرمان» و فیلمهای «یک فیلم کوتاه در باره عشق»، «یک فیلم کوتاه در مورد قتل»، «No End» و دو فیلم دیگر از کیشلوفسکی را در ذهنم داشتم که اسم این دوتای آخر را فراموش کردهام. یکی داستان مردی بود که در دهکدهای کوچک میخواست فیلم بسازد و دیگری یک فیلم سه اپیزودی بود که هر اپیزود با دویدن شخصیت فیلم در ایستگاه قطار آغاز میشد.
اسم فیلم اول آماتور و اسم فیلم دوم شانس کور (من ترجمه میکنم : تیری در تاریکی ) .
پاسخحذفمن پیشنهاد میدم فیلم کمتر معروفی از اون به نام زخم را هم ببینی. اتفاقا بحث توسعه و جامعه متوسط و جامعه کارگری هست.
http://www.imdb.com/title/tt0084549/
http://www.imdb.com/title/tt0078763/
http://www.imdb.com/title/tt0074220/