یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند. این مطالب «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
سهراب نوروزی - چندی پیش سفر و سخنان مخملباف در اسراییل بهانهای شد برای برانگیختهشدن و بلندشدن صداهایی در مخالفت و موافقت کارِ وی. دسته مخالف برای این عقیده است که اساساً هر نوع برهمکنش با اسراییل نکوهیده است و چون اسراییل یک نظام اشغالگر و آدمکش و غیر مشروع است مهم نیست نتیجه و دستاورد چه باشد، هر کس به هر نوعی آن را به رسمیت بشناسد به آزادی و آزادگی و شرف انسانی و مردم مظلوم فلسطین خیانت کرده است. موافقان نیز بر این بودند که این کارِ مخملباف و کارهایی از این دست، هم به نفع ملت ایران است و هم به نفع فلسطینیها. به رسمیت نشناختن اسراییل (خصوصا بعد از 1948 و متعاقباً جنگ 1967) هیچ سود دراز مدتی برای مردم فلسطین و ایران ندارد و تنها به آتشِ این جنگ میدمد.
آرمان امیری، که خود از گروهِ دوم این داستان بود، این رویاروییِ نخبگان، نویسندگان، فعالان و متفکرانِ ایرانی را به گونهای تعبیر کرد که نشان از برابریِ دو رویکرد کلی به مسایل سیاسی و اجتماعی جهان دارد. تفسیر او حاکی از رویاروییِ کشور-وطنیها در برابر جهان-وطنیها است. تعاریف این دو گرایش و رویکرد هر چه باشد، تقریبا برای ما روشن است که به راحتی آب این دو گروه در یک بستر نمیریزد. موضوع این نیست که نمیشود هم برای کشور خود دغدغه داشت و هم برای سایر کشورهای دنیا، بلکه موضوع این است که در بزنگاهِ تصمیمگیری و تخصیص منابع و طرفگیریهای سیاسی نمیشود هر دو را انتخاب کرد.
موضع من این است که در این شرایط، کشور-وطن بودن توجیهاتی دارد که جهان-وطنی ندارد و در نتیجه معقولتر است که نگرش و رفتار جهان-وطنی سهم کمتری در انتخاب و گرایشات سیاسی ما داشته باشد. منطقِ توجیه کردنِ کشور-وطنی بودن، چیزی است که من نامش را «منطق عملگرایانه عدالتنگر» میگذارم، به این معنا که گرایشی که همزمان هم عملیتر و هم عادلانهتر است، ارجحیت دارد. در مورد رجحان این منطق بر سایر منطقها (مثلا منطقهای آرمانگرایانه) باید گفت که حتی بزرگترین و زیباترین آرمانها اگر ناممکن باشند و اگر قرار باشد ناعادلانه از کار دربیایند، دردی از دردهای بشر را دوا نخواهند کرد و بل بر آن خواهند افزود. پس معیار این منطق عدالتنگرِ عملگرایانه، کم کردن دردهای بشر است و نه مثلا زیبا بودنِ مفاهیمی چون آزادی یا حقوق بشر و نه مثلا «ضرورتِ» دفاع از مظلوم. چه اینکه دفاع از مظلوم اگر ناممکن باشد و ناعدالانه، خود ظلمی است در حق آن مظلوم و سایرین.
پرسش اصلی این است که چرا جهان-وطنیها مجازند و باید دغدغههای سیاسی در ابعاد جهانی داشته باشند؟ چرا آنها خود را مسوول تمام (و یا بخشی) از امور سیاسی سایر کشورها میدانند؟ به جای پاسخ دادن به این پرسشها میتوان از جبههی دیگر نیز وارد ماجرا شد و پرسید چرا کشور-وطنیها مجازند و باید بیشتر دغدغه کشور خود را داشته باشند؟ در نتیجه پرسشی که در روشن شدن این منطق کمک میکند این است که کشور-وطنیها چرا دغدغهی ایران را دارند؟ چرا من به عنوان یک ایرانی «میتوانم» دغدغهی ایران را داشته باشم؟ یعنی، به چه دلیلِ موجهی من مجاز به داشتن دغدغه برای ایران هستم به نوعی که دغدغههایم برای سایر کشورهای دنیا کمرنگ و حتی بیرنگ بشود؟ شاید این پرسش ساده و حتی احمقانه به نظر برسد، اما پاسخ به آن میتواند روشن کند که چرا من «مجاز نیستم» آنقدر دغدغه برای سایر کشورهای و مردمان دنیا داشته باشم حتی اگر در نگاه اول این امر غیر انسانی به نظر برسد.
پاسخ من، نه عشق به وطن و نه عشق به زبان و فرهنگ ایران و نه این گونه موارد است (هر چند این موارد به جای خود میتوانند استدلال بسیار محکمی برای کشور-وطنی باشند). پاسخ من حتی این نیست که منافع ملی کشور خودم از منافع ملی سایرین مهمتر است. پاسخ من این است که من شرایط هیچ کشور دیگری در دنیا را نمیتوانم بهتر از شرایط ایران درک کنم. این شرایط، اشاره به زبان، فرهنگ، تاریخ، جغرافیا، سنتها، دردها و ظلمهایی دارد که گوشت و خون من آمیخته با آنهاست. کدام ایرانی میتواند ادعا کند که شرایط فلسطین را بهتر از یک فلسطینی که در نوار غزه زندگی کرده درک میکند؟ کدام یکی از جهان-وطنیها میتواند این ادعا را داشته باشد که درد یک فلسطینی را میتواند بهتر از او درک کند؟ زبانش را، تاریخش را، فرهنگشرا و «ضرورت»های برآمده از این شرایط را؟ همین امر سبب میشود که به این مسئله بیاندیشیم که اساسا دخالت یک غیر-فلسطینی در مسئله فلسطین تا چه حد مجاز است؟
دو نکته در این پاسخ نهفته است که اولی به عمگرایی و دومی به عدالت اشاره دارد. موضوع اول این است که دخالت منِ غیر فلسطینی به اندازهی یک فلسطینی در ساخت آینده خود و کشورش عملا غیر ممکن است (بگذریم از موارد متعددی که دوستان جهان-وطنی وظیفهی ذاتی و انقلابی خود میدانند که باید «بیشتر» از یک فلسطینی در ساخت آینده فلسطین دخالت و مشارکت کرد). غیرممکن است که منِ شهروند ایران بتوانم با آن کیفیت و کمیتی که یک فلسطینیِ صاحب رای میتوند، مداخله و مشارکت کنم. من نه زبان آنها را میفهمم، نه جغرافیای آنها را زیسته ام، نه تاریخشان بر من گذشته است، و نه ظرافتهای بیشمار زندگی اجتماعیشان را درک میکنم. مسئله همین ظرافتها و تفاوتها ست که مشارکت منِ غیر فلسطینی در امور فلسطین را غیرممکن و کمممکن میسازد. این مسئله صرفا آشنایی با فرهنگ و زبان آن مردم نیست، بلکه اشاره دارد به تجربه زیستن آنها که ما آن را نداریم و دقیقا به همین دلیل از درک ظرافتهای پیچیده سیاسی-اجتماعی آن مردمان عاجزیم.
بله، آزادی خوب است، ظلم بد است، از مظلوم باید دفاع کرد، و خیلی حرفهای کلی دیگر. اما تعریف و تفسیر و درک ما از ظلم با درک یک فلسطینی از ظلم متفاوت است، چرا که او به گونهای دیگر زیسته است. شاید یک جهان-وطنی فکر کند که انسان انسان است و ظلم ظلم است، فرقی ندارد ایران یا فلسطین. این امر وقتی به صورت کلی بیان میشود درست است اما نمیتواند مبنایی برای عمل و کنش سیاسی محسوب گردد، چه اینکه کنش سیاسی باید بر اساس شرایط موجود سنجیده شده و اتخاذ گردد. برای جهان-وطنیهای دوآتشه، وجود اسراییل به ذات برابر با ظلم است، اما چه بسا برای یک فلسطینی وجود و رسمیتِ کشور اسراییل چندان هم ظلم نباشد، اگر قرار باشد بستری باشد برای به رسمیت شناخته شدن فلسطین و صلح و آرامش و زیستِ انسانی.
نکتهی دوم، ناعادلانه بودن دخالت ما ایرانیها در سرنوشت فلسطینیها ست که اتفاقا به نکته پیشین ربط دارد. در چراییِ ناعادلانه بودنِ مشارکت و مداخله در امور فلسطینان سه نکته به نظرم میرسد. اولا، عدم توانایی من در شناخت و درک تجربهی زندگیِ یک فلسطینی باعث میشود من نتوانم آنچه به صلاح اوست را درست ببینم. نه اینکه به هیچ وجه قادر به تشخیص خوب از بد نباشم، بلکه تصمیمگیریهای حیاتی و با ظرافت را نمیتوانم درست انجام دهم. عدالت در دنیای واقعی متشکل از اموری است که گهگاه ممکن است به تنهایی بد یا ظالمانه به نظر بیایند اما در مجموع و در شرایط آن اجتماع خاص و با در نظر گرفتن سایر موارد عادلانه باشند.
دوم اینکه اگر منِ جهان-وطنِ غیر-فلسطینی تصمیم اشتباهی در مورد فلسطین بگیرم و بر مبنای آن تصمیم عمل یا سخنی بگویم که حاصلش درد و رنجش برای فلسطینیها باشد، پاسخگوی عمل اشتباه من کیست؟ من نه فلسطینی هستم که تاوان اشتباه خودم را پس بدهم و نه هیچ ساز و کار قانونی و اجتماعی وجود دارد که من را پاسخگوی عملم کند. در نتیجه جهان-وطنیهای دوآتشه، خود را مسوولِ امر میدانند اما غافل از اینکه پاسخگوی امر نیستند. مسوول بودن یک چیز است و پاسخگو بودن چیز دیگری است. منِ ایرانی با گوشت و پوست و استخوان هم مسوول و هم پاسخگوی اشتباهات خود و پدران خود در مورد کشور هستم، اما نمیتوانم پاسخگوی اشتباهاتم در مورد سایر کشورها باشم، چرا که من آنجا و در آن شرایط زندگی نمیکنم. این عادلانه نیست که فرد در امری که خودش را مسوول میپندارد، پاسخگو نباشد (مخصوصا در مواردی که اشتباهی رخ میدهد). خیرخواهی و به تبع آن حس مسوولیت بدون حس پاسخگویی، عموما تباهی به بار میآورد.
و سوم اینکه، بخشی از عدالت، عدالت مشارکت در تصمیم و سرنوشت است (چیزی که در تئوریهای عدالت تحت عنوان «عدالت مشارکتی» به آن پرداخته میشود). یعنی مهم نیست که نتیجه یک تصمیم که ملت فلسطین برای خودشان میگیرند چیست، مهم این است که خودشان این تصمیم را گرفته اند. مثلا اگر شما به هر دلیلی که خودتان میدانید به شکل آگاهانه و مختار تصمیم بگیرید که پول خود را بسوزانید یا دور بریزید در حالی که خیلی به آن نیاز دارید، عادلانهتر است از اینکه کسی این پول را از شما بدزد (هر چند که نتیجه کار یکی است: شما پول را از دست داده اید) یا حتی عادلانه تر و صحیحتر است از اینکه کسی با کتک و توسل به زور یا حتی با مداخلهی کدخدامنشانه و پدرمابانه شما را از این کار منع کند. دخالت در امور کشوری که باید و میتواند خودش برای خودش تصمیم بگیرد ناعادلانه است، چرا که حق دخالت آن مردم در سرنوشتشان را تضعیف میکند حتی اگر این دخالت به زعم ما سبب خیر آنها شود. این یک واقعیت است که حق دخالت و مشارکت در سرنوشت، قانوناً و اخلاقاً به جهان-وطنیها داده نشده است. اگر قانون برای آنها مهم نیست، عدالت و اخلاق که باید مهم باشد.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند. یادداشتهای وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر