«... از دید افلاطون در مناظرههای سقراطی و به ویژه از دید نوافلاطونیان، عدالت و آزادی برای همیشه مقولههایی دست نیافتنی خواهند بود. مقولههایی که نمیتوانند به مثابه مرحلهای نهایی و مسلم وجود داشته باشند، ولی زندگیهای ما باید به سوی آن حرکت کند و خود را سامان دهد. انسان که برای همیشه از وضعیت عدالت مطلق هبوط کرده، تنها با ایفای نقش عادلانه و در لحظههای ایفای این نقش به عدالت به تمام معنی واصل میشود. در اینجا هدف مقدم بر عمل نیست، بلکه هم زمان و همراه آن است: ما برای تحقق آزادی در آینده تلاش نمیکنیم، بلکه این دو در هر اقدام معطوف به آنها حضور دارند.» (مقاومت آفرینش است – میشل بن سایق ص16 – 17)
* * *
من یک خصوصیت نسبتا بدی دارم و آن اینکه وقتی در آستانه یک اتفاق بزرگ میافتم، تا مشخص شدن نتیجه نهاییاش به نوعی در کما فرو میروم. مثلا وقتی کنکور دادم تا زمانی که نتیجهاش مشخص نشد دستم به هیچ کاری نمیرفت. نمیدانم روانشناسان برای چنین حالتی اسم خاصی انتخاب کردهاند یا خیر، اما گمان میکنم جامعهشناسان باید حتما به اتفاقی مشابه در ابعاد ملی بیندیشند. به نظرم میرسد که کل جامعه ایرانی برای نزدیک به سه ماه است در وضعیت مشابهی گرفتار شده.
دولت جدید روی کار آمده و امیدهای زیادی با خود به همراه آورده است. اما به نظر میرسد چشمهای جامعه آنچنان خیره و مبهوت حرکات گام به گام دولت است که هرگونه قدرت تحرک مستقل را از دست داده. انتظار برای فهرست اعضای کابینه، انتظار برای رای اعتماد مجلس، انتظار برای مشخص شدن نتایج مذاکرات بینالملل و البته انتظار برای تعیین تکلیف حصر و حبس. انگار یک ملتی نشستهاند تا یک تیم چند نفره همه مشکلات را بر طرف کنند، اما میدانیم که این راهش نیست.
* * *
من در دوران ریاستجمهوری آقای خاتمی دانشجو بودم. آن زمان هم در فضای کلی جو دانشگاهها به عملکرد دولت ایشان اعتراضهای زیادی داشتیم و مدام در حسرت فردا روزی بودیم که نسیم آزادی و دموکراسی از راه برسد تا ما هم بتوانیم «کاری» بکنیم. ورق که برگشت، هشت سال تمام در جزییترین اتفاقات و برخوردهای روزمره به چشم دیدیم که چه فرصتی را از دست دادهایم. برای چاپ یک کتاب. برای گرفتن مجوز یک نهاد کوچک. برای برگزاری یک جشنواره ساده و خلاصه برای هر کار ریز و درشتی که به ذهن برسد. در واقع، ما از پدران انقلابی خود آموخته بودیم که تاریخ به دو بخش تقسیم میشود، بخش نخست امروز است که فقط باید مقاومت و مبارزه کنیم، و بخش دوم: «فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم، نه قفل و نه زنجیری، در اوج خدا هستیم». حالا که سالها گذشته میخواهم بگویم که ما اشتباه میکردیم.
به قول چریک پیر آرژانتینی که خودش هم روزی به مانند همتایان ایرانیاش به دنبال «فردایی آزاد و رها» بوده، «آزادی به تمامی در بطن تجربه آزادی، و عمل آزادانه در لحظه انجام آن نهفته است». (همان - ص89) در واقع، هیچ فردایی که آزادی مطلق را در دل خود داشته باشد از راه نخواهد رسید. آزادی درست در لحظهای نهفته است که یک حرکت آزادانه انجام دهید. مقاومت، در لحظه لحظه زندگی جاری است، هرجا که در برابر از خود بیگانگی، ضعف، بیخیالی، بیمسوولیتی، سستی و ناامیدی از خود مقاومت نشان دهیم و پیروزی، یک پایان نهایی نیست؛ جشنی است که میتواند هر لحظه تکرار شود.
* * *
از آغاز شکلگیری جنبش سبز تا دورههای اوجگیری گسترش و نفوذ آن، دستگاه امنیتی کشور همواره در جست و جوی اتاق فکر، یا حامیان و محرکان جنبش بود. خیلیها را بازداشت کرد. خیلیها را به حصر کشید. به صورت موازی، اتهامات فراوانی هم در مورد وابستگی جنبش به کشورهای خارجی و سرویسهای اطلاعاتی بیگانه وارد کرد. حتی دستگاه پروپاگاندایش برای تثبیت این نگاه فیلم ساخت و پیاده نظامش را شست و شوی مغزی داد، اما همه این اقدامات نتوانست شعلههای جنبش را خاموش کند. هرجا را که گرفتند جنبش از جای دیگر بیرون زد و هر راهی را که بستند مردم راه دیگری پیدا کردند تا در نهایت دیدیم که آن سیطره مخوف و هولناک اختناق به ناگاه چطور متلاشی شد و مثل یک دود به هوا رفت. راز این شکست به باور من در آن بود که حکومت همچنان همان نگاهی را به مبارزه و زندگی داشت که پدران ما در جریان انقلاب و خود ما سالهای سال پیش داشتیم. اما در ضمیر ناخودآگاه جامعه، آگاهی کمنظیری رسوخ کرده بود که شکل و شیوه مبارزه را تغییر داده بود.
«... جنبش اعتراضی دیگر در اتاقی دربسته یا در مجمع عمومی برنامهریزی نمیشود تا پس از آن به عرصه عمل درآید. اکنون در درون هر موقعیت ویژه است که اعتراض متولد میشود و به چیزی جز خود اتکا ندارد». (همان - ص 19) این یعنی مبارزه مرحله ندارد. آغاز و پایان ندارد. همواره است و در طول زمان جاری است. و این همان درک عمیقی است که میرحسین بدان دست یافته بود و با شعار «مبارزه را زندگی کنیم» به ما هم توصیه میکرد. به باور من، درست به موازات و همگام با میرحسین، روح جمعی و ناخودآگاه جامعه ایرانی هم به برداشت مشابهی از مبارزه دست یافت. این راز شکست دستگاه سرکوبی است که همچنان به شیوه سنتی با جنبش جدید مردم ایران برخورد میکرد و البته این دقیقا تفاوت ریشهای و بنیادین جنبش سبز ایران با دیگر جنبشهای اعتراضی منطقه است که هنوز از جنس جنبشهای کلاسیک (ولو با شعار خشونت پرهیزی) هستند.
* * *
دولت جدید کار خودش را به خوبی انجام میدهد، اما دلیلی ندارد که ما بیش از این مبهوت و منتظر نتایج عمل دولت باقی بمانیم. جنبشی که ما برای چهار سال زندگی کردیم، باز هم میتواند به زندگی ما باز گردد. فراموش نکنیم، قرار نیست دولت ما را به «مرحلهای جدید» برساند تا در آن مرحله جدید دست به اقدامات جدید بزنیم. تاریخ جریانی چند مرحلهای نیست. تاریخ یکپارچه و پیوسته است. مبارزه همان زندگی است. آزادی، در هر کنش «آزادانه» به دنیا میآید و مقاومت همان طغیانهای کوچک ما در برابر هر نامطلوبی است که به صورت روزانه مشاهده میکنیم.
«حداکثر کاری که یک فاشیست میتواند انجام دهد این است که شما یا کسی را که دوست میدارید به قتل برساند. اما در برابر بسط زندگی و بسط اندیشه همبستگی چه میتواند بکند؟ در این هنگام به صرافت میافتیم که دشمن یا حتی حاکمیت نه ضعیفاند و نه قوی. تنها کسانی که میتوانند زندگی را نابود کنند خود ماییم در آن هنگام که از مبارزه باز میایستیم». (همان - ص88)
با اجازه شما من این مفاله را شر کردم
پاسخحذفhttps://www.facebook.com/photo.php?fbid=616385155070944&set=a.329151170461012.79460.137469366295861&type=1&theater
پاسخحذفWell said. WE SHALL OVERCOME.....ZX
پاسخحذف2r-gard.blogspot.com
پاسخحذفمدتهاست که این موضوع فکر من رو مشغول کرده. بگذار با مثلا حرفم رو بزنم. من و خیلیهای دیگر مرتب اخبار رو چک میکنیم به امید دیدن یک خبر خوب. این مورد به راحتی به یک اعتیاد ذهنی تبدیل میشه که مغز مثل موشی که میخواد پنیر جایزه بگیره مرتب فرمان چک کردن اخبار صادر میکنه. اینجاست که از خودمون باید بپرسیم که این بی حرکتی و مسیر یکطرفه چه کمکی به ما میکنه؟ ما خیلی ساده میتونیم فعالیت عادی خودمون رو انجام بدیم. ورزش کنیم، روتینهای روزمره مون رو انجام بدیم، عضو یک گروه باشیم و زندگی کنیم(جدیدا از هر ایرانی که میبینم میپرسم عضو چند گروه هستی؟ گروههایی که دلت براشون بتپه، کوهنوردی ورزشی و گروههای غیرسیاسی) اینطوری میتونیم زندگی کنیم و لذت ببریم.
پاسخحذفمن که هر چه سنم بالا میره کمال گرایی هام همه دود میشن و هدف زندگی ساده تر. میخوام شاد باشم، عضو گروه باشم و قدرت پیاده کردن یک روتین منظم و دائمی رو داشته باشم از زندگیم لذت ببرم.