یک یادآوری؛ شاید هم یک سوگنامه؛ «گمشدگان» بازگشتی بود به ماجرای آب گیری سد سیوند با اشاره ای استعاری به پیامدهای زیان بار فرهنگی آن. فضای داستان محدود و صحنه بدون تغییر بود؛ همه اتفاقات از دریچه خانه ای فراموش شده و یا نادیده گرفته شده روایت می شد که به زودی به زیر آب می رفت؛ این فضای محدود از آنچنان سکون و سکوتی برخوردار بود که حتی به نظر می رسید زمان نیز در این نقطه جهان متوقف شده است.
«گمشدگان» روایت فاجعه ای بود که گمان می شد برای جلوگیری از وقوع آن باید کسی قربانی شود؛ اما در واقع این خود فاجعه بود که قربانی می طلبید و هیچ چیز جلودار آن نبود. داستان هرچند در ظاهری نسبتا وهم آلود روایت شد، اما زبانی ساده و روایتی یکدست داشت؛ روایتی که گاه تا سرحد خستگی مخاطب نیز پیش می رفت اما در نهایت نسبتا موفق از آب درآمد و بستر مناسبی برای انتقال پیام داستان فراهم ساخت. «یسنا» و «فردوس»، خواهر و برادری که به انتظار بازگشت پدر ناپدید شده خود حاضر به ترک خانه و پذیرش آب گیری سد نمی شدند، نمادهایی بودند برای آخرین بازمانده های فرهنگ باستانی و کهن ایران زمین. نمادهایی که حتی در اسامی خود نیز یادآور فرهنگی فراموش شده هستند که از آن تنها کاخ هایی ویران، کتیبه هایی نیمه مخروب، داستان هایی اسطوره ای و اندوهی نوستالژیک باقی مانده است. با ویران شدن این آثار بازمانده و به زیر آب رفتن «معبد»، دیگر حیات «یسنا» و «فردوس» نیز بی معنا خواهد بود؛ هرچند پیش از این دو، کودکی که در رحم یسنا قرار داشت قربانی شد؛ کودکی که می توانست نمادی برای امید به نسل آینده و زایش دوباره فرهنگ باستانی باشد.
پی نوشت:
از نگاهی دیگر، می توان سد را نشانه و نماد پیشرفت و مدرنیزاسیونی دانست که ناخودآگاه خاطرات، سنت ها و قواعد کهن بسیاری را در زیر پای خود مدفون می سازد؛ اما من دوست داشتم همه چیز را در همان روایت ماجرای سد سیوند ببینم.
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر