اشاره: «کدامیک از سیاستهای فعلی غرب در برابر ایران (مثلا تحریم/بحث حقوق بشر یا حمله احتمالی) ممکن است به جنبش سبز کمک کند یا برای آن پیامد منفی داشته باشد؟» این پرسشی است که موج سبز آزادی مطرح کرده و از مخاطبان خود خواسته تا پاسخ هایشان را برای این سایت ارسال کنند. یادداشت زیر پاسخ من به این پرسش است که با عنوان «حکومت دیکتاتوری، بازنده هرگونه گفت و گویی است» در این سایت منتشر شده است.
........................
چرا به حاکمیت فعلی انتقاد داریم؟ این پرسشی است که من گمان می کنم یافتن پاسخ آن، ما را در شناخت مسیر صحیح و در نتیجه انتخاب اهداف مناسب یاری می کند؛ پس یادداشت خود را از پاسخ به همین پرسش شروع می کنم. از نگاه من حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی (که من از این پس آن را به اختصار حاکمیت می خوانم)، چه پیش از وقوع کودتا و چه پس از آن از چندین منظر مورد انتقاد بوده و هست. از این میان من دو نمونه را که گمان می کم به این بحث کمک خواهند کرد انتخاب می کنم.
انتقاد اول ناظر به پایبند نبودن حاکمیت به قانون و قواعد دموکراتیک (در اینجا صرفا به معنای قانونمند) عرصه سیاست است. بر کسی پوشیده نیست که قانون اساسی جمهوری اسلامی، علی رغم تمامی ضعف ها و کاستی هایش، در عمل توسط حاکمیت به رسمیت شناخته نمی شود. ظرفیت های مغفول مانده قانون اساسی به جای خود؛ بسیاری از اعمال حاکمیت در تضاد کامل با قانون اساسی است. در عرصه بین الملل نیز وضعیت نسبتا مشابهی برقرار است؛ حاکمیت تا جایی که امکان آن را داشته باشد از قواعد جهانی تخطی کرده و آنها را بازیچه قرار می دهد. در کل می توان گفت اگر یکی از اعمال حاکمیت، با قانونی از قوانین داخلی و یا قواعد بین المللی مطابقت داشته باشد، ریشه این تطابق از دو حالت خارج نیست: یا پایبندی به قانون مورد بحث به منفعت حاکمیت بوده و یا تخطی از آن برای حاکمیت مقدور نبوده است. بدین ترتیب چندان بی پایه نیست که ادعا کنیم در این حاکمیت اراده ای برای پایبندی به قوانین وجود نداشته و ندارد.
دومین انتقاد وارد به حاکمیت، ایجاد تصاویر سیاه سفید از جهان پیرامون است. تصاویری که نمونه های آن هم در داخل دیده می شوند و هم در خارج. در ادبیات حاکمیت خاکستری معنایی ندارد؛ همه یا با حاکمیت اند (سفید) یا علیه آن (سیاه). شاید چنین دیدگاهی زمانی برای بهره برداری های ویژه در شرایطی خاص پدید آمده بود، اما امروز و به دنبال سال ها تکرار، این دیدگاه نادرست به جهان نه تنها در توده هوادارن حاکمیت نهادینه شده، بلکه به نظر می رسد بسیاری از سران حاکمیت، خود نیز تحت تاثیر القائات خود آن را پذیرفته اند. (ماجرای ملانصرالدین را به یاد بیاورید) تا زمانی که چنین دیدگاهی همچنان در سطح حاکمیت و یا توده قابل توجهی از مردم رایج باشد، گفت و گوی سازنده و توافق بر سر مشترکات امکان پذیر نیست چرا که شما یا کاملا باید همرنگ حاکمیت شوید و یا کاملا در تضاد با آن قرار گیرید.
با این مقدمه به سراغ دستاوردهای احتمالی گفت و گوی غرب با حاکمیت می روم. سال ها است که جمهوری اسلامی از جانب کشورهای غربی مورد تحریم قرار گرفته و می گیرد. این تحریم ها بنابر شرایط گوناگون دچار شدت و ضعف شده، اما هیچ گاه به صورت کامل برطرف نشده اند. اولین و ساده ترین نتیجه چنین تحریم هایی کاهش روابط بین المللی ایران با دیگر کشورهای جهان بوده است. مسئله ای که به نوبه خود سبب کاهش عقد قراردادهای متقابل با کشورهای جهان، و بی اهمیت شدن لزوم پایبندی به قوانین رایج عرصه بین الملل شده است. به زبان ساده تر، کشوری که اصولا با کسی رابطه ای ندارد دلیلی هم ندارد که آداب و اصول رابطه را یاد گرفته و یا تمرین کند. معدود روابط پایدار بین المللی ایران در این مدت نیز نه بر پایه اصول متداول و عقلانی روابط دوجانبه، که تنها بر پایه مصلحت های استراتژیک و یا تبلیغاتی شکل گرفته است.
یک قاعده جهانی می گوید کشورهایی که گسترده ترین روابط را دارند بیش از دیگران از این منظر آسیب پذیر تلقی می شوند. به طور مثال، اعمال تحریم بر افغانستان در دوران حکومت طالبان تقریبا موضوعی بی معنی بود چرا که اساسا طالبان با کسی رابطه ای نداشت که بخواهد از قطع آن هراسان شود. در برابر اگر بر فرض روزی جهان به این نتیجه برسد که کشور فعالی مانند آلمان را تحریم کند، احتمالا ظرف تنها چند روز کل اقتصاد این کشور متلاشی شده و حاکمیت آن در معرض سقوط قرار می گیرد*. (ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر را به خاطر بیاورید) حال با پذیرش این قاعده به خوبی می توانیم درک کنیم اگر کشوری بخواهد لزوم پایبندی به قوانین و قواعد بین المللی را درک کند، در ابتدا باید از سوی جامعه جهانی به گسترش روابط ترغیب شود. در صورت پدید آمدن این روابط، این کشور نیز به مرور ناچار خواهد شد قواعد بین المللی را رعایت کند تا از آسیب هایی که یک کشور دارای روابط بین الملل را تهدید می کند در امان بماند؛ رعایت مداوم قوانین بین المللی خود بهترین تمرین برای رفتار قانون مند و در نتیجه تکرار عملکردی مشابه در داخل کشور خواهد بود.
حتی اگر بخواهیم از جنبه دیگری به این گسترش روابط بین الملل نگاه کنیم می توانیم به یاد بیاوریم که بخش عمده ای از این قوانین بر پایه رعایت قواعد دموکراتیک و احترام به حقوق شهروندی در داخل هر کشور بنا شده است. به بیان دیگر امروزه حکومت هایی از توان تاثیرگذاری بیشتر در عرصه بین الملل برخوردار هستند که در داخل کشور خود از مشروعیت بالاتری برخوردار باشند. کشوری که مدام از سوی سازمان های دیده بان حقوق بشر، به نقض این قوانین متهم شود نمی تواند به ادامه نقش فعال و تاثیرگذار بین المللی امیدوار باشد؛ بلکه ناچار است دست کم در ظاهر هم که شده افکار عمومی جهان را متقاعد و آرام سازد. در مقابل و باز هم به صورت نمونه، رهبری کره شمالی که کشورش کمترین ارتباط را با جامعه جهانی دارد دلیلی ندارد که برای ارضای افکار عمومی جهانیان تغییری در شیوه های رفتاری خود با شهروندانش پدید آورد.
بدین ترتیب من گمان می کنم جامعه جهانی، با گسترش روابط خود با حاکمیت ایران و لغو تحریم های کنونی می تواند به اجتماعی شدن کودک گوشه گیر و منزوی ایران کمک کرده و چشم انتظار تلاش این کودک جمع گریز و پرخاشجو برای یادگرفتن قوانین، قواعد و حتی ادبیات درخور جامعه جهانی باشد. بالا رفتن سطح تماس حاکمیت با جامعه بین المللی بدون تردید به بالا رفتن نیاز پاسخگویی به افکار عمومی جهانیان منجر خواهد شد، که این مسئله در هر حالتی پسندیده و سودمند است.
اما با نگاهی به انتقاد دوم وارد بر حاکمیت، شاید بتوان پذیرفت که بخش عمده ای از تصویر سیاه و سفید ایجاد شده از جامعه جهانی، نه به دلیل خیال پردازی ها و رویاسازی های حاکمیت ایران، بلکه به واقع برگرفته از واکنش های جهانی باشد. اگر کشور شما 30 سال در تحریم به سر برد، چندین بار مورد حمله و یا دست کم سوءقصد واقع شود و حتی در زمانی که ندای «گفت و گوی تمدن ها» سر می دهد باز هم در «محور شرارت» قرار گیرد، چندان عجیب نیست که شما دنیای بیرون را تیره رنگ و اهریمنی تصور کنید.
دشمن تراشی و نزدیک جلوه دادن خطر هجوم و دخالت بیگانگان در کشور، یکی از ساده ترین و اولیه ترین ابزارهای حکومت های دیکتاتوری برای مشغول نگه داشتن افکار عمومی و سرپوش گذاردن بر ضعف های داخلی است. حال که حاکمیت ایران خود ظرفیت و بستر مناسب برای چنین رویکردی را داراد، چرا جامعه جهانی باید خوراک چنین سناریویی را فراهم آورد؟ تا زمانی که حاکمیت بتواند به هواداران خود القاء کند که «شیطان بزرگی» مانند آمریکا، استعمار پیر و حیله گری مانند انگلستان و «ام الفسادی» چون اسراییل در بیرون از مرزهای این کشور وجود دارند که روز و شب، تنها و تنها در صدد فتنه انگیزی و آسیب رساندن به کشور ما هستند، طبیعی است امکان وابسته خواندن هرگونه صدای مخالفی به یکی از این شیاطین وجود دارد. اصولا ایجاد تصویری سیاه و سفید از دنیای خارج، بلافاصله وقوع تصویری سیاه و سفید از دنیای داخل را به همراه خواهد داشت. شهروندان تحت حاکمیت ایدئولوژیک و «سیاه و سفیدبین»، یا با تفاسیر حاکمیت از جهان بیرون همراه می شوند و یا در تضاد با آن قرار می گیرند. اگر با چنین تفاسیری از جهان همراه شوند طبیعی است که هر مشکل و ضعفی را باید ناشی از فتنه انگیزی «صهیونیسم» بین الملل و «امپریالیسم» جهانی بدانند و هیچ گاه در برابر کاستی ها از حاکمیت خود انتظار پاسخ گویی نداشته باشند. در صورتی هم که با چنین رویکردی همراه نباشند، به سادگی به همکاری با آن و یا فریب خوردگی متهم می شوند و خود نیز در فهرست سیاه رنگ قرار می گیرند.
با چنین وصفی، گسترش روابط جهانی با حاکمیت فعلی ضربه دیگری به ساختار نامیمون شکل گرفته وارد خواهد ساخت. اگر سران این حاکمیت که خود بزرگترین طراحان تصاویر سیاه و سفید از جهان هستند در کنار دیگر سیاست مداران جهانی قرار گرفته و با آنها بر سر یک میز به گفت و گو بنشینند بدون تردید توصیف «دو رنگ» از جهان واقعیات بسیار سریع متلاشی خواهد شد. حاکمیت نمی تواند همچنان تاکید کند که دیگر کشورها اهریمنانی ذاتا پلید هستند، چرا که با این اهریمنان دست دوستی داده و وارد مذاکره شده است. در نتیجه تصاویر ایدئولوژیک گذشته به ناچار باید با تصاویر واقع گرایانه تری جایگزین شود؛ تصاویری که بیشتر به خاکستری شباهت دارند و گفتمان ناشی از آنها می پذیرد که هیچ کس بد مطلق و یا خوب مطلق نیست. ترویج متناظر چنین رویکردی در داخل کشور، که بلافاصله و به صورتی غیرقابل اجتناب در پی اصلاح روی کرد بین المللی ایجاد خواهد شد، به اصلاح وضعیت داخلی کشور و واقع گرا شدن سیاست های داخلی منجر خواهد شد.
بدین ترتیب و به گمان من، لغو تحریم های بین المللی و گسترش رابطه جامعه جهانی، هر دو می توانند ضرباتی کاری به ساختار نامطلوب حاکمیت فعلی کشور وارد سازند. واقع بین شدن سیاست و محدود شدن حاکمان به پذیرش قواعد جهانی بزرگترین کمک هایی هستند که غرب، با پرداخت کمترین هزینه می تواند به جنبش سبز ایران هدیه کند.
پی نوشت:
* مقایسه کنید با چهار قطع نامه ای که شورای امنیت علیه ایران صادر کرد، اما تقریبا هیچ تاثیری در روند حرکتی حاکمیت نداشت.
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر