محمدعلی همایون کاتوزیان، طی نیم قرن تلاش نظریهای را در باب تاریخ ایران تدوین کرد که بیشتر با عنوان «جامعه کوتاه مدت» شناخته میشود. نظریه او را میتوان به این صورت خلاصه کرد: تاریخ ایران، جدال مداوم یک جامعه ضعیف، در برابر تهاجمات دولتهای قوی و مستقل از جامعه است.
با چنین
خوانشی، تقریبا تکلیف دو پرسش مشخص میشود:
۱- مقصر
اصلی وضعیت نابسامان کشور کیست؟ طبیعتاً، هر آنکس که قدرت بیشتری دارد: دولت.
۲-
راهکار عبور از این بحران تاریخی چیست؟ تقویت جامعه، شهروندان و نهادهای مدنی در
برابر دولت.
البته
انتقادات بسیار زیاد و غالبا درستی به نظریه کاتوزیان وارد شده است اما به باورم،
بزرگترین نقطه قوت نظریه کاتوزیان، سنگ بنایی است که میتواند برای جریان دموکراسیخواهی
فراهم کند. منتقدان کاتوزیان اما، دقیقا بر خلاف او، تاریخ ایران را به صورت «دولت
ضعیف در برابر جامعه قوی» توصیف کردهاند. این گروه تمامی شواهد در مخالفت با
نظریه کاتوزیان را گردآوری کردهاند تا از آن به شکل یک آنتیتز استفاده کنند. در
چهارچوب نظری جدید:
۱- مقصر
وضعیت نابسامان کشور کیست؟ طبیعتاً جامعه که در برابر دولت قوی و نفوذناپذیر بوده!
۲-
راهکار عبور از بحران تاریخی چیست؟ تقویت دولت یا همان پروژه دولت مطلقه مدرن.
واقعیت
این است که هرقدر انتقادات مطرح شده به نظریه کاتوزیان درست باشد، به همان میزان
به مجموعه گزارههای جدید هم انتقادات فراوانی مطرح است. پس در وزنه تاریخی و
علمی، ابدا رویکرد جدید برتری قابل ذکری به نظرات کاتوزیان ندارد. در وضعیت سیاسی
اما، این جدال بسیار مهمتر و حتی تعیینکنندهتر میشود.
پروژه
حذف کاتوزیان و برکشیدن نظریاتی همچون پروژه ایرانشهری یا ادعاهای نوصفویهگری،
بیش از آنکه پشتوانه علمی و دانشگاهی کافی داشته باشند، مرهون تبلیغات فراگیر
رسانهای هستند. پروژهای که اتفاقا با حمایت بخشهای بسیار مهمی از داخل حاکمیت و
حتی دولت فعلی و البته اصلاحطلبان تقویت شد تا امروز به یک ابرگفتمان در فضای
ذهنی و رسانهای بدل شود.
ابدا
اتفاقی و بدون پشتوانه نیست که گروهی به ناگاه از لباس اصلاحطلبی و پشت نقاب
«لیبرالیسم» بیرون میآیند و دم از ضرورت تشکیل دولت نظامیان میزنند. اینها سالهاست
که اندیشههای شبهفاشیستی و راستگرایی اقتدارگرا را در دل یک پروژه روشنفکر
ستیزی به جای لیبرالیسم به خورد جامعه دادهاند و با برکشیدن امثال جواد طباطبایی
در قامت یک فیلسوف خودخوانده، تمامی ارکان اقتدارگرایی حکومت را تئوریزه کردهاند.
در سوی
دیگر هم، جریان چپ قرار دارد که متاسفانه طبق معمول هیچ نظریه تاریخی برای ایران
ندارد و در نتیجه با تکرار کور شعارهای ضد «نئولیبرالیسم» خواسته یا ناخواسته در جناحی
قرار میگیرد که مدعی است: «مشکل مملکت ما، دولت حداقلی، یا دولت ضعیف است و در
نتیجه راه حل عبور از بحران، تقویت و بزرگ کردن دولت»!
«جاده
صافکنهای فاشیسم»، صرفا شیفتگان نظم اقتدارگرای آلمانی یا ذوبشدگان در شهوت
موشکی و جنگهای پیشدستانه نیستند. گاهی با تکرار کورکورانه یک انتقاد نامربوط،
میتوان به آتش همان تنوری دمید که برای ذوب کردن آزادی و دموکراسی افروخته شده
است.
مساله این
نیست که چپها نتایج فاجعهبار سیاستهای خصوصیسازی یا گسترش تجاریسازی آموزش و
بهداشت را به اشتباه تشخیص دادهاند. نخیر. اتفاقا تمام این انتقادات به درستی مطرح
میشود. مشکل اینجاست که چپ ایرانی، در غیاب یک نگاه بومی، قادر به تشخیص مرزها و
تعاریف «دولت» در ایران نیست و «دولت» را با «قوه مجریه» اشتباه گرفته است.
دولت
ایران، همان هیولای هزار سری است که به اسم «حاکمیت» میشناسیم و از طریق نهادهایی
همچون بنیاد مستضعفان، کمیته اجرایی فرمان امام، آستان قدس، کمیته امداد و ...
بزرگترین بخش ثروت کشور را تصاحب کرده، رسانهها را به انحصار درآورده و از کانال
سپاه اسلحه و قدرت نظامی را هم قبضه کرده است. یعنی بزرگترین دولتی که رژیمهای
توتالیتر شوروی و آلمان نازی هم به خواب ندیدهاند. جامعه ایرانی هم طبق همان
روایت تاریخی کاتوزیان به کلی در برابر این هیولای حکومتی بیدفاع مانده است. سیاستهای
خصوصیسازی هم صرفا پروژههای چپاولی است که از این جیب دولت به آن جیب واریز میشود،
نه آنکه این هیولای عظیم را کوچک و ضعیف کند.
به باور
من، تا زمانی که جامعه ایرانی نتوانسته روی پای خودش بایستد و نهادهای مدنی خودش
را بنا کند و در مقاومتی موثر حکومت/دولت را وادار به شفافیت و پاسخگویی کند،
هرگونه گام برداشتن در راستای تقویت دولت فقط به معنای تقویت هیولایی است که تا
همینجا نیز جامعه ایرانی را له کرده و به احتمال زیاد به زودی در جنگی خانمانسوز
تمام ایران را به نابودی میکشاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر