در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت، دولت ایران میان رقابتهای استعماری شوروی و انگلیس گرفتار شده بود. مساله فقط درآمدهای نفتی نبود. انگلستان با تزریق پولهای کثیف در انتخاب نمایندگان و شوروی با ابزارهایی نظیر تحریک جنبشهای قومی عملا استقلال ایران را تهدید میکرد. دموکراسی نیمبند و دولت ملی تازه تاسیس ایران هم نمیتوانست به تنهایی در برابر دو قدرت جهانی مقاومت کند. در چنین شرایطی، رویکرد مصدق به سمت آمریکا، وابستگی و در افتادن در دام یک قدرت جدید از ترس دو قدرت قبلی نبود. مبادله پیشنهادی آن بود که آمریکا از استقلال دولت ملی ایران حمایت کند و در برابر، دوستی و همدلی ابدی ملت ایران را دریافت کند. آمریکاییها اما انتخاب دیگری کردند. آنها طمع کردند که به جای یک دوست قدرتمند اما مستقل، از ایران یک کشور وابسته به شکل حیاط خلوت درست کند. کودتای ۲۸مرداد دولت ملی و مستقل را سرنگون کرد و برای ربع قرن دولت ایران را به یک وابسته آمریکایی بدل ساخت، اما در عین حال تخم کینه و نفرتی در دل ایرانیان کاشت که با انقلاب ۵۷ هم پایان نگرفت. چهار دهه دشمنی حکومت فعلی و هزینههای گزافی که به نیروهای آمریکایی در منطقه وارد شده، کمترین مکافات آن کودتا بوده است.
سالها
بعد، وقتی دولت صدام سرنگون شد، عراق در وضعیت مشابهی قرار گرفت. در ویرانههای
بعد از جنگ، کار نیروهای دموکراتیک عراق برای تشکیل یک دولت مستقل بسیار دشوار
بود. کینههای قدیمی، اختلافات قومی و مذهبی و البته دخالتهای خارجی کار بازسازی
کشور را به تاخیر میانداخت. در چنین شرایطی، دولت عراق به همان میزان که برای
بازگشت به شرایط عادی به کمک همسایگاناش نیازمند بود، در برابر دخالتهای آنان
آسیبپذیر مینمود. بزرگترین این همسایگان بیشک دولت ایران بود.
ایرانیها،
به مدد مرزهای گسترده با عراق، نفوذ در بین گروههای شیعی و البته برخی روابط با اقلیم
کردستان میتوانستند بیشترین تاثیر را در مرحله گذار عراق داشته باشند. انتخاب با
ایران بود: کمک به بازگشت ثبات و آرامش به عراق و ایجاد یک همسایه مستقل، قدرتمند و
البته دوست؟ یا خیز برداشتن برای ایجاد یک سرزمین آشوبزدهی بیدولت و تشکیل یک
حیاط خلوت اختصاصی؟
متاسفانه
شواهد گستردهای نشان میدهد که اگر نه انتخاب دولتهای منتخب ایران، دستکم تصمیم
نظامیان حاکم بر روابط منطقهای گزینه دوم بود. آنها ابتدا سعی کردند برای جنگ
نیابتی با آمریکاییها عراق را به یک «باتلاق» بدل کنند. اقدامی که معنایش حمایت
مستقیم و غیرمستقیم از بیشمار گروه مسلح و ستیزهجو در عراق بود. پس از آن، تلاش
کردند تا از شیعیان عراقی برای خود نیروهای نیابتی و وابسته دیگری بسازند، نظیر
آنچه از حزبالله در لبنان ساخته بودند. پیادهرویهای میلیونی عاشورا نیز بیش از
آنکه پیام یک دلی میان دو ملت باشد، بیشتر شبیه مانور قدرت در حیاط خلوت اختصاصی
بود تا کمربند «محور مقاومت» و «هلال شیعی» از عراق بگذرد و تا مرزهای اسرائیل
ادامه پیدا کند. ملت عراق اما، هرقدر چند پاره و هرقدر پریشان و سرخورده، در نهایت
هنوز اندکی غرور ملی در رگهایشان باقی مانده بود.
نشانههای
واکنش عراقیها نسبت به مداخلهگری ایران از سالها پیش به چشم میآمد. از همان
فریادهای «بغداد حرة حرة، إیران برة برة» در
دل اعتراضات عراق گرفته، تا خشم و عصبیتی که حتی در جدالهای تیم ملی فوتبال ایران
با عراق هم کاملا به چشم میآمد. بلوکه شدن پولهای ایران در عراق هم اگر کافی
نبود، خودداری دولت این کشور از دادن رای مخالف به قطعنامه تحریم ایران نشان داد
که شکافها به مرحله بحرانی خود رسیده است.
ما سالهاست
که از مداخلات استعماری دیگر کشورها در تاریخ خود گلایه داریم؛ اما تجربههای
عراق، لبنان و حتی افغانستان و یمن نشان داده که نظامیان حاکم بر کشور ما، بجز
تضعیف دولت منتخب خودمان، در تضعیف باقی دولتهای منطقه نیز کوشا هستند. این ماجراجوییهای
فرامرزی و این خواب آشفته تشکیل امپراطوری چند ملیتی شیعه، پروژهای نیست که هزینههایش
در همین سطح هزاران قربانی و میلیونها آواره در کشورهای منطقه متوقف بماند. هزینه
اصلی را، شاید تخم نفرت و کینهای به بار آورد که با پرداخت چمدان چمدان دلار در دل
ملتهای منطقه کاشتیم.
این
روزها بسیارند آنانکه تلاش میکنند با توسل به احساسات ناسیونالیستی هر جنایتی در
ورای مرزها را توجیه کنند، اما ما تنها ملتی نیستیم که کشورش و استقلالاش را دوست
دارد. تاریخ نشان داده که هیچ جنایتی بیمکافات نمیماند و بدا به ملتی که شکست و
روسیاهی تاریخی را همزمان با هم کسب کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر