۹/۲۶/۱۳۹۹

ایرانِ نظامی و ایرانِ فرهنگی!

 


استاد غلامحسین زرین‌کوب، در فصلی از کتاب «آشنایی با تاریخ ایران» می‌نویسد: «اتکای صفویه بر تشیع تدریجا باعث ایجاد تعصبات شدید در مردم گردید و اقلیت‌های مذهبی به شدت تحت فشار قرار گرفتند. از این رو  تعجب نباید کرد که چرا وقتی افغان‌ها به کرمان آمدند، زرتشتی‌ها هم به کمک آن‌ها با حکومت ایران در افتادند. در حقیقت، یکی از این‌ها به نام نصرال‌الله‌ خان یک چشم با یک عده سوار که استخدام کرده بود به محمود افغان پیوست و از عوامل عمده توفیق محمود افغان شد. در واقع، قیام او نه بر ضد ایران، بلکه بر ضد تعصب مذهبی ایران آن روز و نتیجه محسوسی بود از آن سیاست نامطلوبی که دولت صفویه برای آنکه ناسیونالیسم ایران را بر مبنای تعصبات دینی قرار دادند در حکومت خویش پیش گرفته بودند».

* * *

 پیشتر در باب تصویر تاریخی به جای مانده از جدل شاه و ملکه نوشته بودم. (اینجا بخوانید) به باورم این جدال ریشه در برداشت متفاوت از مفهوم «ایران»، قدرت آن و دلیل ماندگاری تاریخی‌اش دارد. جناب پادشاه، با خشم و غضب فریاد می‌زند که در برابر دشمنان این مملکت نمی‌شود با ساز و آواز جنگید. ایران او، همان «ایران نظامی» است. ایران ملکه اما شاید همان «ایران فرهنگی» باشد. آنکه در بیت بیت اشعار شاهنامه، غزلیات حافظ، مثنوی مولوی، خمسه نظامی و بوستان و گلستان سعدی معنا می‌یابد.

 

حامیان «ایران نظامی» می‌گویند با شاعرمسلکی نمی‌توان از مرزهای مملکت دفاع کرد و اتفاقا به تاریخ کشورگشایی شاهان مقتدر می‌نازند. من اما هرچه خواندم این بود که ایران نظامی، بارها و بارها نابود و لگدمال شده است. به ضرب شمشیر اسکندر یا نیزه اعراب یا زیر سم ستوران چنگیز و محمود افغان. اگر هنوز ما می‌توانیم از مفهومی به نام «ایران» سخن بگوییم، همان «ایران فرهنگی» است که طی هزاران سال، دقیقا با شاعرمسلکی از مرزهای‌ش دفاع کرده‌ایم و چنان مستحکم و ماندگار است که امروز می‌توان از «حوزه تمدنی‌»اش سخن گفت.

 

تصویری که دکتر زرین‌کوب ترسیم می‌کند نشان می‌دهد که شکاف میان ایران فرهنگی و ایران نظامی تنها در آن نیست که یکی ماندگار بوده و دیگری مدام به ضرب شمشیر دشمنان خارجی نابود شده؛ شکاف اصلی اتفاقا در داخل رخ داده است. آنان که می‌خواهند به خیال خود با ضرب و زور شمشیر و سرکوب و جنگ‌افروزی ایران را متحد و مقتدر کنند، عملا بزرگترین عوامل واگرایی و در نتیجه فروپاشی و نابودی‌اش را فراهم می‌کنند.

 

در برابر گستاخی اخیر سلطان متوهم عثمانی، گروهی هم فیل‌شان یاد هندوستان کرد و هوس احیای مرزهای باستانی و تاریخی کشور به سرشان افتاد! یکی نسخه می‌پیچید که باید زودتر دست به کار می‌شدیم از قائله جنگ قره‌باغ برای حمله به آذربایجان استفاده می‌کردیم، دیگرانی به این فکر افتادند که برای مقابله به مثل ما هم طلب بازپس‌گیری «آذربایجان شمالی» را مطرح کنیم و خلاصه بساط آن «عمق استرتژیک»ی که یک بار خواستیم تا مدیترانه ادامه‌اش بدهیم را این دفعه رو به قفقاز پی بگیریم!

 

مشکل این نسخه‌های هیجانی فقط این نیست که درست به اندازه تحریکات اردوغان آزاردهنده هستند و به همان میزان که امروز ما را از این دیوانه متنفّر کرده‌اند سبب احساس خطر دیگر همسایگان از ایران می‌شوند تا از این هم که هستیم منزوی‌تر شویم؛ بدبختی اصلی در داخل کشور رخ می‌دهد! یعنی درست همان زمان که توهم سینه سپر کردن برای دفاع از تمامیت ایران را داریم، به ابزار دست تحریکات اردوغان بدل می‌شویم تا تخم نفرت و نفاق را با شعله‌ور کردن شکاف‌های ترک/فارس و احتمالا ترک/کرد و عرب/عجم دامن بزنیم و به همان ترکستانی برویم که زمانی صفویه رفتند و عاقبت‌اش همان شد که زرین‌کوب توصیف کرده است.

 

نسخه من اما، در برابر حرافی و رجزخوانی سلطان متوهم، نه جنگ پیش‌دستانه است و نه عصبیت متقابل و رجزخوانی بیشتر است. حرف مفت که باد هواست. من اگر بخواهم پاسخی برای جناب سلطان بفرستم، همین تصویر ماندگار است از ترانه‌خوانی رشید بهبودوف، استاد ماندگار آواز آذربایجان است که چه زیبا و مشتاقانه ترانه فارسی می‌خواند. جوابی که نه فقط بر دهان آن یاوه‌گوی خارجی بکوبد، بلکه همزمان آب سردی بر آتش کینه و تفرقه داخلی بپاشد. کاش می‌توانستیم در واکنش به این تحریکات، یک هفته جشن آواز و موسیقی برگزار کنیم به احترامی تمامی اقوام ایرانی با تنوع گسترده زبان‌ها و رقص‌ها و فرهنگ‌هایشان تا نشان دهیم درمان عصبیت تفرقه‌افکن می‌تواند آرامش وحدت‌بخش هنر باشد؛ و این قدرت واقعی «ایران فرهنگی» است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر