خبرنگار افغان از جواد ظریف میپرسد آیا رهبران طالبان در ایران زندگی میکنند؟ وزیر خارجه پاسخ میدهد من هم چیزهایی شنیدهام اما خبر ندارم. پاسخ خبرنگار بر منِ مخاطب که مثل پتک فرود میآید: «کشورتان است»!
* * *
جهش ناگهانی قیمت بنزین کشور را به لرزه میاندازد. تا ظهر نکشیده خیابانهای پایتخت قفل میشوند و اعتراضات به سرعت تمامی کشور را در بر میگیرد. پاسخ مشخص و از پیش آماده است: سرکوب! بعد از یک هفته که کشور از خاموشی و سکوت مطلق خبری بیرون میآید، هیچ کس نمیتواند ابعاد فاجعه را حدس بزند. آمارهای جسته و گریخته از صدها و ای بسا هزاران کشته و چندین هزار زندانی خبر میدهند. بالاخره رییس جمهور کشور در رسانهها حاضر میشود و میگوید: «من هم مثل شما صبح جمعه فهمیدم که بنزین گران شده»!
هیچ کس نبود که به آقای رییسجمهور بگوید: کشورتان است!
* * *
پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین، با ۲۷۶ مسافر و خدمه از فرودگاه بلند میشود. دقایقی بعد، پدافند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دستکم با شلیک دو موشک هواپیما را منهدم و سرنگون میکند. از همان دقایق نخست، فیلمها و تصاویر جسته و گریخته افکار عمومی را به تردید میاندازند اما سخنگوی دولت بیانیه پشت بیانیه صادر میکند که دلیل سقوط هواپیما فقط نقص فنی بوده؛ تا اینکه پردهها میافتد. اینبار نوبت سخنگوی دولت است که مدعی شود: من بیخبر بودم!
متاسفانه خیل روزنامهنگاران دولتی و شبهدولتی (احتمالا همانها که بعدها مدعی شدند روحالله زم خبرنگار نبوده) در تمام آن چند روز به جای پرسشگری دوش به دوش جناب ماشین تبلیغات حکومتی شمشیر میزدند تا هر شائبهای را به تمسخر بگیرند. طبیعتاً وقتی حقیقت فاش شد، دیگر کسی باقی نمانده بود که به آقای سخنگو بگوید: کشورتان است!
* * *
مهرماه ۱۳۸۲، صادق زیباکلام گفتگویی با هاشمی رفسنجانی انجام میدهد که بعدها در کتاب «هاشمی بدون روتوش» منتشر میشود. بخشی از گفتگو به مساله قتلهای زنجیرهای میپردازد. به اعتراف خود وزارتخانه، برای حدود یک دهه عوامل وزارت اطلاعات شهروندان کشور، از فعالین سیاسی گرفته تا هنرمندان و نویسندگان را سلاخی میکردهاند. در خود گفتگو به اعدادی چون ۶۰ تا ۷۰ نفر اشاره میشود. هاشمی اصرار دارد که نه تنها خودش به عنوان رییس جمهور وقت، بلکه حتی وزیر اطلاعات هم از قتلها بیخبر بودهاند. کاش دکتر زیباکلام آن بخش از مصاحبه را تنها با همان پاسخ به پایان میبرد که: کشورتان است!
* * *
در جریان آنچه بعدها به «اعدامهای سال ۶۷» مشهور شد، شمار قابل توجهی از زندانیان سیاسی کشور در سکوت خبری به جوخههای اعدام سپرده شده و در گورهای مخفی یا جمعی دفن شدند. پنهانکاری در آن ماجرا به حدی بود که ما امروز حتی از تعداد قربانیان آن نیز بیاطلاع هستیم. منابعی به نقل از هاشمی رفسنجانی از ۱۷۰۰ اعدامی خبر دادهاند و منابع دیگر تا بیش از ۴۰۰۰ نفر را ذکر کردهاند. از میان تمامی مقامات مسوول، تا آنجا که ما میدانیم، تنها این حسینعلی منتظری بود که در همان زمان نسبت به این اعدامها اعتراض و به اندازه خودش برای توقف آنها تلاش کرد. از مقاماتی که هنوز از آن تصمیم با افتخار دفاع میکنند که توقعی نیست؛ اما از میان آنان که حداقل بعدها به صف مخالفین و منتقدین پیوستند، میرحسین موسوی، نخستوزیر وقت در توضیحاتی مختصر گفت که هم خودش و هم رییسجمهور وقت (رهبر کنونی) از آن تصمیم و آن اتفاق کاملا بیاطلاع بودهاند. من، بیشک از کسانی هستم که ذرهای تردید در صداقت و سلامت میرحسین موسوی ندارم، اما بار سنگین این پرسش را همواره با خود به دوش خواهم کشید که: مهندس، میر عزیز، نخست وزیر شایسته سالهای سخت جنگ و مرد مقاوم و انقلابی امروز، کشورتان بود!
* * *
در علوم سیاسی، آنچه ما «کشور» میخوانیم، با مفهوم State توصیف میشود که چهار مولفه اصلی دارد: جغرافیا، جمعیت، حکومت و حاکمیت. وقتی کسی به ما میگوید «کشورتان است»، احتمالا منظورش اشاره به همین واحد سیاسی است که با چیزی فراتر از یک مشت جمعیت رها شده در یک محدوده جغرافیایی تعریف میشود. در داخل اما اوضاع به گونه دیگری است! اینجا حتی ارشدترین مقامات رسمی، درست همان زمانی که بر بالاترین جایگاههای حقوقی تکیه زدهاند گمان میکنند که «خبر نداشتم» هنوز برایشان یک گزینه است!
ما هنوز
اینجا هستیم، جمعیتی داریم که خود را ایرانی میدانند. جغرافیایی داریم که به قدمت
تاریخ ایرانزمین خوانده شده، اما گویا همه توافق داریم که سالهاست فاقد آن
حکمرانی مورد نظر برای تعیّن بخشی به معنای یک دولت مسوول هستیم. بدین ترتیب، به یک
ملت بیدولت، یا همان ملت بیکشور بدل شدهایم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر