1- حق حاکمیت بر سرنوشت خویش
به ظاهر عنوان سادهای است و حقی که همه به رسمیت میشناسند، اما ما ایرانیان، به مانند بسیاری از ملل جهان برای این حق طبیعی و انسانی مبارزه کردهایم، خون دادهایم و اولین انقلاب مشروطیت مشرق زمین را رقم زدهایم. اگر پدران و مادرانمان سالها مبارزه کردند و جنگیدند تا حق رای دادن را به عنوان نمادی از حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش به دست بیاورند، امروز به نظر میرسد که ما باید بجنگیم تا «حق رای ندادن» را به عنوان یک پیشفرض بدیهی در حاکمیت بر سرنوشت خویش به دست بیاوریم. وقتی نهاد حقوقی حاکمیت رسما اعلام میکند که تبلیغ علیه شرکت در انتخابات جرم است (+) و نهادهای مذهبیاش شرکت نکردن در انتخابات را حرام اعلام میکنند (+) آنگاه برای من مسجل میشود که پیش از انتخاب میان گزینهها، یک جای خالی وجود دارد. اگر من نتوانم «حق رای ندادن» برای خودم را مسجل کنم، دیگر حق رای دادن چه مفهومی دارد؟ گام نخست جمهوریت انتخاب نامزدهای موجود نیست، بلکه اساس خود «انتخاب» است. پس من این بار یک قدم به عقب برمیگردم تا نه در دفاع از رای گمشدهام، که اساسا در دفاع از حق «انتخاب» خودم مبارزه کنم: «من دستور و فرمایش و امر ملوکانه نمیپذیرم. رای نمیدهم تا نشان دهم حق انتخاب را برای خود محفوظ میدانم».
2- چیزهایی هست که مصلحت بر نمیدارد
حقیقت تلخی است که در بسیاری از موارد، اخلاق به پای سیاست و مصلحت قربانی میشود. بعید میدانم حتی در پیشرفتهترین و مردمیترین ساختارهایی که بشر تا کنون توانسته است تاسیس کند مواردی از این دست یافت نشود. با این حال من گمان میکنم باید برای مصلحتسنجیها خط قرمزی قایل شویم. خط قرمز من «انسان» است. جان انسان، حرمت انسان، کرامت انسان و آزادی و آزادگی انسان. خیابانهای شهر هنوز برای من بوی خون میدهد. خون ریخته را نمیتوان بازگرداند، اما دست کم میتوانیم خواستار پیگیری دلایل و محاکمه عاملان این کشتار باشیم. انتظار بالایی است؟ باشد، دستکم یک عذرخواهی و اظهار پشیمانی بدون پیگرد عاملان جنایت را طلب کنیم. باز هم انتظار بالایی است؟ اشکالی ندارد؛ حداقل بیایند و اساس کشته شدن همراهان ما را به رسمیت بشناسند. من چطور در میان جماعتی که اساس جنایت را منکر میشوند و بر روی خونهای ریخته شده جشن پیروزی میگیرند به دنبال بد و بدتر بگردم؟ این مصلحتسنجی نیست؛ این بیشرافتی است. این تهی شدن از «انسانیت» است.
3- چیزی تغییر نکرده است
گروهی داغدار شدند. گروهی به اسارت رفتند. گروهی اعتمادشان خدشهدار شد و گروهی دیگر زیر بار فقر و بیلیاقتی مسوولان کمرشان خم شد. در فاصله دو سال گذشته چه چیز تغییر کرده است که حالا نظر من تغییر کند؟ آیا تغییری در منش حاکمیت ایجاد شده است؟ آیا سرکوبها کاهش پیدا کرده است؟ فضا بازتر شده است؟ زندانیان آزاد شدهاند؟ آیا تدابیر جدیدی برای اعتمادسازی میان مردم اندیشیده شده که این بار انتخابات قابل اعتماد است؟ آیا طیف و گروه و جناح و چهره جدیدی وار عرصه شده که کارنامه متفاوتی داشته باشد و بتوان امیدوار بود که اگر امور مملکت به دست این گروه بیفتد تغییری ایجاد خواهد کرد؟ آیا حداقلهای زندگی اقتصادی و روزمره مردم بهبودی یافته که بارقهای از امید و نشاط را به همراه بیاورد؟ نه؛ به قول مهندس موسوی هیچ چیز تغییر نکرده است؛ پس من هم همچنان بر سر همان مواضع پیشین هستم.
4- من اهل جنگ نیستم
دست کم دو سال تمام است از این حاکمیت و این مجلس و این جناحهای درگیر فقط و فقط صدای جنگ به گوش میرسد. آنها که به مردم خودشان رحم نکردند و از هیچ سرکوب و جنایت و تجاوزی در حق هموطن خودشان ابایی نداشتند، اگر دستشان برسد در حق دیگر جهانیان هم کوتاهی نمیکنند. در تمام حاکمیت و گزینههای باقی مانده در جدال قدرت من حتی یک نفر را هم نمیشناسم که آشکارا و رسما با حرکت به سمت جنگ مخالفت کند. کاملا برعکس؛ گویی مسابقهای شکل گرفته که چه کسی بیشتر مشتاق رویارویی است و چه کسی بیشتر میتواند خط و نشان بکشد و جهان را به مبارزه بطلبد. آن سوی دنیا به اندازه کافی اتحاد میان جنگطلبان وجود دارد. من دیگر نمیخواهم به جمع متحدین جنگ طلب در این سوی دنیا بپیوندم. وقتی گزینه صلحطلبی نیست، من دست کم با خانه نشینی خودم نشان میدهم که با این جماعت همراه نبودم. شاید نتوانم جلوی جنگ را بگیرم؛ اما دست کم حداقل کاری را که میتوانم انجام میدهم و جنگطلبان را در مسیر فاجعهباری که در پیش گرفتهاند همراهی نمیکنم و مهر تایید خودم را بر جنون افسارگسیختهشان نمیزنم.
گل گفتی.
پاسخحذفمنم میتمرگم تو خونه .البته مو هشت ساله تمرگیدم .
پاسخحذفعالی بود،مخصوصا استدلال اولت.
پاسخحذف