«ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظهاند و گمان دارم خوشحالاند. نه فقط به خاطر یک جایزهى مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آنها خوشحالاند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچهى باشکوه فرهنگ به زبان مىآید. فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مىکنم. مردمى که به همهى فرهنگها و تمدنها احترام مىگذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزارند».
برای من دردناک بود. نه آن تندیس زرین که حالا نام ایران را به جای اخبار جنگ، صدرنشین صفحات «فرهنگ و هنر» کرده است. دردناک پیامی بود که گویا ناامیدانه و حتی ملتمسانه از زبان آقای هنرمند منتشر شد: «ما اهل جنگ نیستیم، ما سرزمین فرهنگ شعر و ادب و هنریم».
دردناک بود. یک احساس گنگی بود. انگار اصغر فرهادی آن وسط تنها مانده است. انگار آن وسط بار سنگین نگاه میلیونها ایرانی را بر دوش میکشد که دستهایشان بسته و صداهایشان خفه شده است. حالا او تنها کسی است که میتواند بگوید: «آقایان، ما را نکشید. با ما نجنگید. آنان که سودای جنگ دارند سیاستمدارانی هستند که فرهنگ ما را نیز زیر غبار خود پنهان ساختهاند. با ما به زبان هنر سخن بگویید».
دردناک است. دست کم برای من دردناک است. درست همان زمان که باید سرم از شادی به آسمان بلند شود، بغضی گلویم را میفشارد. از خودم میپرسم اگر این مرد نماینده هنر یک سرزمین است، آیا برازنده نیست که سیاستمدار آن سرزمین نیز از «گفت و گوی تمدنها» سخن بگوید؟ پس این همه کینهورزی و پرخاشجویی و دشمنتراشی و چنگ و دندان و تهدید از کجا آمده است؟ این همه بند و زنجیر و چماق و گلوله چه تناسبی با این فرهنگ و ملت دارد؟
دردناک است، اما نباید ناامید بود. نیمههای خالی لیوان را اگر بخواهیم ببینیم تا بوده همین بوده. بگذارید در این صبح دلانگیز به چیز دیگری بیندیشیم. آقای کارگردان دیشب آخرین پلهها را هم بالا رفت و حالا همه ما سوار بر دوش او به عرش آسمان سینما رسیدهایم. پس وقت اندوه نیست. اشکها را باید کناری گذاشت. بگذارید فقط و به سراغ لبخندها برویم. پس: مبارک باشد و ممنونیم آقای فرهادی.
برای من دردناک بود. نه آن تندیس زرین که حالا نام ایران را به جای اخبار جنگ، صدرنشین صفحات «فرهنگ و هنر» کرده است. دردناک پیامی بود که گویا ناامیدانه و حتی ملتمسانه از زبان آقای هنرمند منتشر شد: «ما اهل جنگ نیستیم، ما سرزمین فرهنگ شعر و ادب و هنریم».
دردناک بود. یک احساس گنگی بود. انگار اصغر فرهادی آن وسط تنها مانده است. انگار آن وسط بار سنگین نگاه میلیونها ایرانی را بر دوش میکشد که دستهایشان بسته و صداهایشان خفه شده است. حالا او تنها کسی است که میتواند بگوید: «آقایان، ما را نکشید. با ما نجنگید. آنان که سودای جنگ دارند سیاستمدارانی هستند که فرهنگ ما را نیز زیر غبار خود پنهان ساختهاند. با ما به زبان هنر سخن بگویید».
دردناک است. دست کم برای من دردناک است. درست همان زمان که باید سرم از شادی به آسمان بلند شود، بغضی گلویم را میفشارد. از خودم میپرسم اگر این مرد نماینده هنر یک سرزمین است، آیا برازنده نیست که سیاستمدار آن سرزمین نیز از «گفت و گوی تمدنها» سخن بگوید؟ پس این همه کینهورزی و پرخاشجویی و دشمنتراشی و چنگ و دندان و تهدید از کجا آمده است؟ این همه بند و زنجیر و چماق و گلوله چه تناسبی با این فرهنگ و ملت دارد؟
دردناک است، اما نباید ناامید بود. نیمههای خالی لیوان را اگر بخواهیم ببینیم تا بوده همین بوده. بگذارید در این صبح دلانگیز به چیز دیگری بیندیشیم. آقای کارگردان دیشب آخرین پلهها را هم بالا رفت و حالا همه ما سوار بر دوش او به عرش آسمان سینما رسیدهایم. پس وقت اندوه نیست. اشکها را باید کناری گذاشت. بگذارید فقط و به سراغ لبخندها برویم. پس: مبارک باشد و ممنونیم آقای فرهادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر