
-------------
این هم فال امسال:
بخت از دهان یار نشانم نمی دهد ..... دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
از بهر بوسه ای زلبش جان همی دهم ..... اینم همی ستاند و آنم نمی دهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست ..... یا هست، پرده دار نشانم نمی دهد
زلفش کشید با صباچرخ سفله بین ..... کانجا مجال باد وزانم نمی دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم ..... دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
شکّر به صبر دست دهد عاقبت ولی ..... بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست ..... حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
اول برای جناب مکارم و پیروان ایشان متاسف هستم که نزدیک به 10 سال پس از آنکه یک نفر از داخل همین کشور ندای «گفت و گوی تمدن ها» را سر داد و حتی چند ماه پس از آنکه کشور عربستان نیز به این نتیجه رسید که دیگر دوران جدال مذاهب و اندیشه ها به سر رسیده است و بهتر است سمینار جهانی «گفت و گوی ادیان» را در سازمان ملل برپا کند تازه آقایان دست به این ابتکار خلاق زده اند که بار دیگر به سنت های دیرین مناظره و مباهله روی بیاورند و احتمالا به مانند پیامبرشان مخالفان خود را نفرین کنند تا معلوم شود نفرین چه کسی کارگرتر است!
دوم آنکه نمی دانم این مسئله باید خنده دار باشد و یا تاسف برانگیز که عده ای از دوستان که مدت ها است دیگر هیچ گونه توجیه و منطقی برای افکار پوسیده خود نمی یابند اکنون دست به دامان یک عده عقب افتاده تر از خود شده اند تا با نمایش برتری خود بر این جماعت فریاد حقانیت سر دهند. فعالان سایت شیعه نیوز از این دست هستند که این روزها آنچنان از سکوت در برابر دعوت به مناظره جناب مکارم خوشحال شده اند که گویی برهانی قاطع برای تمامی مردم جهان در حقانیت عقیده خود یافته اند. تصور کنید کسی که اصلا به خدا اعتقادی ندارد از سکوت یک وهابی در برابر یک شیعه به چه نتیجه ای باید برسد؟
سوم اینکه جناب مکارم شیرازی یکی از دلایل این مناظره را اعتراض به انتشار کتاب های ضد شیعه و توزیع رایگان آن میان حجاج ایرانی عنوان داشته اند و برای من و امثال من جای این پرسش را باقی گذاشتند که پس تکلیف انتشار کتب ضد وهابی و یا شدیدترین توهین هایی که نه تنها در این کتب، که حتی از رسانه های رسمی و دولتی به این گروه می شود چیست؟ آیا توهین آزاد است تنها تا زمانی که مخالف من را هدف بگیرد؟
چهارم و در نهایت یک پرسش مستقیم از شخص آقای مکارم دارم؛ جناب آقای مکارم، آیا حاضر هستید در برابر رسانه های داخلی و ملی با مخالفین داخلی خود مناظره کنید یا این سخنان زیبا تنها مربوط به شهروندان خارج از این مرز و بوم است؟ آقای مکارم؛ دین و مذهب پیشکشتان، آیا حاضرید در مورد قاچاق شکر با یکی از کارگران نی شکر هفت تپه مناظره کنید؟
مسئله این است که آمریکا هشدار داده که اگر توافق نامه امنیتی به امضا نرسد ارتش خود را از عراق خارج خواهد کرد. روزنامه کیهان این مسئله را کاملا وارون جلوه داده و تنها به این نکته اکتفا می کند که آمریکا دولت عراق را تهدید کرده و تحت فشار قرار داده تا توافق نامه امنیتی را امضا کند. این روزنامه هیچ گاه این حقیقت را بازگو نکرده که تنها تهدید آمریکا، تهدید به خروج از عراق بوده است و برعکس مسئله را جوری نمایش می دهد که انگار آمریکایی ها با چنگ و دندان به عراق چسبیده اند تمام تلاش های مردم عراق برای بیرون راندن آنها بی فایده بوده است.
به اینجا که رسیدیم در حضور همه حاضران با جناب محمدی دست دادم و یک شرط بستم؛ به ایشان گفتم «اگر آمریکا عراق را تهدید نکرده بود که در صورت امضا نشدن توافق نامه از عراق خارج می شود من غیابا از شما عذرخواهی خواهم کرد». ایشان هم دست بنده را فشردند و متقابلا عنوان کردند که «اگر حرف شما مبنی بر تهدید آمریکا بر خروج از عراق درست بود من هم به همین صورت»! (گمان می کنم ایشان در شان خود نمی دیدند که واژه «عذرخواهی» را بر زبان بیاورند)
به هر حال من آنچنان از ادعای خودم اطمینان داشتم که هیچ گاه تلاش نکردم در میان اخبار سایت ها به دنبال سندی بر اثبات خطای کیهان بیابم، اما امروز به صورت کاملا اتفاقی به تیتر اول بخش بین الملل خبرگزاری ایلنا برخورد کردم که به نقل از نوری المالکی، نخست وزیر عراق نوشته است: «در صورت تصويبنشدن توافقنامه آمريكاييها از عراق خارج ميشوند». خیلی دوست داشتم که این خبر را برای دفتر کیهان ارسال کنم اما اطمینان دارم که خبر نخست ایلنا چیزی نیست که از دید روزنامه نگاران پنهان بماند. به همین دلیل تصمیم گرفتم تنها از همین جا به آقای محمدی سلامی برسانم و بگویم: «خواهش می کنم قربان، نیازی به عذر خواهی نیست، تنها امیدوارم از این پس واقعیت را منتشر کنید».
«به منزل تازه ای در این سفر رسیده ایم، در زیر ضربه های سنگین ترین حرف های صمیمانه ای که به او زده ام در هم شکسته است و خورد شده است. گوشه ای از طرح مبهم و شگفتی را که او در محراب خیالم دارد، گوشه ای از تصویر او را که در چشم من است به خودش نشان دادم و ناگهان پریشان شد، «این منم؟ ان تصویر کیست؟ تصویر من؟ باور نمی کنم، راستی بگویید با کی سخن می گویید؟ از چه کسی سخن می گویید؟ من؟ راستی با منید؟...»
چه خوب، خودم را موفق احساس می کنم، او همیشه باید احساس کند که کوچکتر از تصویری است که از او در من است، باید بیند که او را بزرگتر از او می بینم، بدین طریق است که او همچون بچه کبوتری در زیر انگشت نوازش های من، خاموش و رام، گردنش را در زیر پرهای شانه هایش فرو خواهد برد و چشم هایش را از تسلیم و لذت فرو خواهد بست و به زمزمه های مهربان من که از پروازهای بلند و پرشکوه آینده اش در آسمان آبی دنیای دیگری که دارم بر او فرو می خوانم گوش فرا خواهد داد و بدین گونه برای پروازهای دشوار و عزیزی که بی صبرانه در انتظار آنم، آماده خواهد شد، پر و بالهای رنگین و جوانش نیرو خواهد گرفت و همراه این عقاب پیر از زمین برخواهد خواست و بال در بال هم سینه آسمان های ولایت جان را خواهند شکافت و از چشم تنگ بین افق های کوتاه و نزدیک این عالم ناپدید خواهند شد.
این عقاب پیر این آسمان ها را همه رفته است، کوه ها و دشت ها و صحراهای آن را همه خوب می شناسد، با راه ها و بیراهه های آن بالا بیشتر از راه ها و بیراهه های این زمین آشنا است. اینها را همه تنها و خاموش پیموده است، آسمان ها را همه تنها و خاموش پریده است و اکنون نمی دانی با چه شوق و امیدی چشم به این باز خوشرنگ و خوب نژادی که به آشیانه او پناه آورده دوخته است و هر لحظه بزرگ شدن و پر گرفتن او را بی تابانه می نگرد و آرزوی روزی که او برای آغاز این سفر مهیا شود چشم های نیمه باز و افسرده اش را باز و بی قرار گرده است، آشیانه سرد و تیره اش را گرما و حیات بخشیده است و نمی دانی با چه مهربانی پدرانه ای به این باز جوان نوپروازی که هر لحظه بزرگتر و زیباتر می روید می نگرد و از شوق گشتن آسمان ها و پریدن دنیاهای ناپیدای دیگری که او خوب می شناسد چگونه بال های بزرگ و پیرش را می گشاید و گاه از بی صبری به زمین می زند و چنان بی تابانه و سخت که این خویشاوند کوچک و ساده خویش را که به انتظار نوازشی و آب و دانه ای سر پیش او آورده و دهانش را باز کرده است می آزارد، حق هم دارد، او نمی داند در دل این عقاب پیر اکنون چه نی گذرد؟ نمی داند که در چهره این باز جوان چه می بیند؟ نمی داند که او چه سفرهای زیادی را تنها رفته و باز گشته است، نمی داند که او چه ها دیده و هیچ گاه دم نزده است، نمی داند که آینده در چشم های او چه بیم ها و امیدهایی می ریزد، او هیچ چیز نمی داند، تنها احساس می کند که به آشیانه یک عقاب پیر پناه آورده است و تنها احساس می کند که دارد رشد می کند و همین و دیگر هیچ چیز نمی فهمد، و هر روز که چیزهای تازه می فهمد همه چیز برایش مجهول تر و پیچیده تر می شود، هرچه بالاتر می رود تزلزل سقوط در دلش هول انگیزتر می گردد، حق هم دارد! او هر کار می کند حق با او است، هرگاه مرا به خشم می آورد حق با او است، هرگاه از من به خشم می آید باز هم حق با او است، او هنوز هیچ نمی داند، دنیای معصوم و آرام و کوچک و زیبا و شسته ای که دارد همه حق ها را به او می دهد، اما هر روز که می گذرد از حقی محروم می گردد، روزی که برای آغاز آن پرواز بزرگ آماده شد دیگر جز بال در بال این عقاب سپردن و به هر جا که او می کشاندش پریدن، هیچ حقی برایش برجا نخواهد ماند.
هرگاه او را دیگر در هر لغزش نبخشم باید بداند که دیگر از همه حق هایش محروم شده است، دیگر دوران بلوغ او فرا رسیده است. همچون مرغی که جوجه اش را پس از ماه ها ناز و نوازش و دلسوزی و بخشش و راه بردن و آب و دانه دادن و پرواز یاد دادن هنگامی که می بیند آن لحظه فرا رسیده است که دیگر مهر مادری پایان می گیرد، دیگر هیچ چیز را از جوجه تحمل نمی کند، دیگر او را هرگز نمی بخشد، او را که هنوز به دنبال مادر می دود و چشم مهر و نوازش از او دارد با منقارهای خشم آلود و مصمم می راند؛ دیروز من هم بر این جوجه ای که امید بسایر به پروازهایش بسته ام منقاری زدم تا از خود برانمش اما تحمل نکرد، نفهمید، او هنوز معنی این نوع منقار زدن را نمی فهمد، احساس کردم که هنوز هنگام آن فرا نرسیده است، شتاب من در فرا رسیدن این هنگام شورانگیز مرا وا داشت که پیش از آنکه روز موعود رسیده باشد او را رماندم، منقار زدم اما به زودی احساس کردم که هنوز زود است...»
این روزهای ماجرای حملات متقابل نمایندگان مجلسِ مجددا اصولگرا و قاضی مرتضوی موضوع داغ رسانهها شده است. در این میان دانشجویان اصولگرا نیز به كمك نمایندگانشان آمده و با امضای طومار خواستار محاكمه جناب مرتضوی .
این ماجرا نیز پس از انتقادات «تهران امروز» به رئیس جمهور (كه تعطیلی روزنامه سردار قالیباف را به همراه داشت)، افشاگریهای جناب پالیزدار، انتقادات سید حسن خمینی از سپاه پاسداران و البته حملات متقابل نزدیكان دولت به نوه آیتالله خمینی و دهها نمونه مشابه دیگر بر یك حقیقت تاكید دارد، مردم عادی (از جریانات اصلاحطلب و هوادارن آنان تا مخالفین كامل جمهوری اسلامی) هیچ كدام حق ندارند به حقایق تلخ و تكاندهنده نظام اشارهای كنند و این وظیفه مقدس امر به معروف و نهی از منكر در حیطه اختیارات و وظایف اصولگرایان محترم است.
هنوز زیاد نگذشته است از سالهایی كه اصلاحطلبان یكپارچه خواهان محاكمه قاضی مرتضوی بودند، نادادگری كه در مسند دادگری نشسته بود و اگر دهها بار به مجاز گفته شد كه گردن مطبوعات آزاد را زده است، حداقل در یك مورد به واقع دستش به جنایت آغشته شد تا پرونده زهرا كاظمی برای همیشه به سیاههای پاك نشدنی بدل گردد. هر بار هم كه اعتراضی نسبت به رفتار این فرد از جانب اصلاحطلبان مطرح میگردید به شدیدترین وضع با معترض برخورد میشد كه: ایشان دادستان تهران و از اركان نظام است؛ اما اكنون نمایندگان مجلس اصولگرا كه صابون جناب مرتضوی سرانجام به تن آنها نیز خورد طومار محاكمهاش را امضا میكنند و دانشجویان اصولگرا (همان چماق به دستان دیروز كه هنوز چماقهایشان را حفظ كردهاند اما دیگر كسی باقی نمانده تا بر سرش بكوبند) نیز به حمایت برمیخیزند.
اگر دیروز اصلاحطلبان یك پارچه فریاد میزدند فساد آیتالله یزدی قوه قضائیه را ویرانهسرایی ساخته است و خواهان بركناری او بودند، اگر در دوره اصلاحات پرونده كارخانجات دنا و فسادهای میلیاردی ایشان و دیگر آیات عظام (نظیر واعظ طبسی) افشا میشد و مورد اعتراض قرار میگرفت، همه و همه توطئه عوامل نفوذی و وابسته برای تضعیف نظام مقدس خوانده میشد، اما امروز كه یكی از اصولگرایان مقرب دولت همان مسائل را مطرح میسازد به قهرمانی بدل میشود كه یكه و تنها به میدان مبارزه علیه فساد آمده است تا كشور و نظام را نجات دهد.
هرچند بیان این عبارات برایم بسیار سخت است اما گاه فكر میكنم كه روی كار آمدن جناب محمودخان احمدینژاد اگر هیچ سودی نداشت حداقل سبب شد تا تمامی فسادهایی كه تا دیروز به اسم توطئه ماست مالی شده و لاپوشانی میشدند یكجا بیرون بیافتد. آقایان اصولگرا این روزها به شدت به جان هم افتادهاند تا ثابت كنند كدامشام بیشتر فاسد بوده و هست.
اشكالی ندارد كه نامحرمان و غیرخودیها (!) اجازه افشای مفاسد آقایان را ندارند، همین كه این حقایق هر روز مطرح و در رسانهها (آن هم نه روزنامهها و سایتهای دوم خردادی كه رسانههای اصولگرا) منتشر میشود كافی است. مهم برداشتن پرده از چهره این جماعت بود كه خوشبختانه خود زحمتش را كشیدند.
مثل معروفی است كه میگوید «ز هر طرف كه شود كشته سود اسلام است»، حال مصداق این مثل در این زمان و در این دعوای اصولگرایانه همان است كه دوستی به ظرافت بیانش كرد: «ز هر طرف كه شود كشته سود ایران است».
در ميان اخبار روزنامه اعتماد به اين مطلب برخوردم: «علماي مسلمان ژئولوژي و شريعت روز شنبه 31 فروردين در همايش بين المللي «مکه؛ مرکز زمين» خواستند از ساعت مکه به عنوان زمان واحد جهاني به جاي گرينويچ لندن بهره مند شوند، چرا که تحقيقات علمي دقيق نشان داده مکه مرکز زمين به شمار مي رود، بنابراين خواستار استفاده از ساعت اسلامي مکه به جاي گرينويچ شدند».
بنده هم اضافه ميكنم كه پيش از اين نيز تحقيقات علمي به اثبات رسانده بود كه بر روي كره ماه همچنان شكاف ناشي از ضربت شمشير پيامبر مسلمانان (واقعه شق القمر) باقي مانده است كه البته دانشمندان ناسا اين اطلاعات را كاملا سري و مخفيانه نگه داشتهاند و فقط به علماي اسلام گفتهاند!
در ادامه خبر آمده است: «مهر گزارش داد شرکت کنندگان در همايش «مکه؛ مرکز زمين» در قطر با اشاره به اينکه مکه مرکز زمين است و بايد از زمان مکه به عنوان زمان واحد جهاني به جاي گرينويچ لندن استفاده شود، گفتند؛ ساعت گرينويچ بر اساس سيطره استعماري انگليس به عنوان معيار انتخاب شده که بايد ساعت مکه جايگزين آن شود».
بنده هم ضمن تشكر از اين علماي گرانقدر اسلام پيشنهاد ميكنم اول تشريف ببرند يك عدد ساعت اسلامي بسازند تا عموم مسلمين جهان ناچار نباشند ننگ استفاده از اين ساخته دست استعمارگران بيدين را بر تحمل كنند و سپس ساعت جهاني فعلي را كه ناشي از استعمار است با هر ساعت ديگري كه ناشي از حماقت است جايگزين كنند.
متاسفانه متوجه شده ام که اگر خوانندگان با Intenet explorer وارد وبلاگ شوند واژه های انتهای تمامی خطوط را با مشکل و یا تکراری مشاهده خواهند کرد. پیشنهاد می کنم در صورت امکان از نرم افزار دیگری استفاده کنید تا متن را بدون اشکال مشاهده کنید.